English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
finish line خط پایان
Other Matches
finish تماس انتهایی
finish پایان مسابقه
finish بیرون اوردن پارو در هر بار از اب
finish کامل کردن
finish تکمیل کردن
finish به انتها رسیدن
finish انجام دادن چیزی تا انتها
finish انتهای فرآیند یا تابع
finish پرداخت
finish پرداخت کار
finish پایان
finish بپایان رسانیدن
finish تمام کردن رنگ وروغن زدن
finish تمام شدن پرداخت رنگ وروغن
to finish off تمام کردن
to finish off کارهای دست باخر را انجام دادن
to finish off پرداخت کردن
finish دست کاری تکمیلی
finish stock موجودی کالای ساخته شده
early finish زودترین زمان ختم یک فعالیت
oil finish روغن زنی دست اخر
photo finish استفاده از عکس برای تعیین برنده مسابقه فشرده
dull finish رخده مرده
dull finish کالیبر مرده
glaze finish پرداخت برق یا لعاب
satin finish برق
finish style طرز قرار گرفتن پا نزدیک نقطه پرتاب نیزه
finish crossover طرز قرار گرفتن پا نزدیک نقطه پرتاب نیزه
end finish گره جناقی [گره زدن دو انتهای فرش در محل ریشه ها برای جلوگیری از باز شدن و بهم ریختگی تار و پود]
finish knife کارد یا تیغ [مخصوص پرداخت سطح فرش]
edge finish شیرازه بافی [جهت استحکام تارهای کناری و گاه تزپین نمودن کناره ها با رنگ های متفاوت بصورت ضربدری یا موازی]
satin finish جلا
phosphate finish لعاب فسفات
phosphate finish روکش فسفات ضد زنگ و مات
garrison finish پیروزی غیرمنتظره
plaster finish اندود گچ
hard finish روکاری زبر
brush finish اج دادن
brown finish صیقل دادن به وسیله سرخ کردن
brush finish مخطط کردن
bright finish صافکاری براق
black finish پوشش سیاه
brush finish خط انداختن
mirror finish براق
finish yarn نوار پایان مسابقه
finish tape نوار پایان مسابقه
mirror finish درخشان
to fight to a finish تاپایان کارجنگیدن انقدرجنگیدن تایکطرف بکلی شکست بخورد
It was a racket from start to finish . از اول تا آخرش کلک بود
latest finish time دیرترین زمان ختم یک فعالیت
to finish the ball into the net با توپ گل زدن [فوتبال]
line by line milling فرز کردن سطر به سطر
line by line analysis تجزیه سطر به سطر
line by line milling فرز کردن سطری
line to line fault اتصال کوتاه دوقطبی
line to line fault اتصال کوتاه بین دو فاز
line to line fault تماس خطوط
line to line spacing فاصله سطور
line to line voltage ولتاژ زنجیر شده
line to line fault اتصال کوتاه خط به خط
line to line voltage ولتاژ بین دو خط
down line بار کردن پایین خطی
mean line خط میان
on line متصل
below the line درامد یا هزینه غیر مترقبه
to come in to line در صف امدن
to come in to line موافقت کردن
on line مستقیم
on line help کمک مستقیم
down the line <idiom> درآینده
on line درون خطی
the line صف
along line در خط
out of line خارج از خط جبهه
down the line ضربه از کنار زمین
along line در امتداد خطوط
on the line هواپیمای اماده پرواز
all along the line در همه جا
old line محافظه کار
old line دارای قدرت در اثر ارشدیت ارشد
all along the line درامتدادهمه خط
o o line خط دیدبانی سپاه
o o line خط تقسیم دیدبانی
out of line جملاتی مربوط به یک برنامه کامپیوتری که در خط اصلی برنامه نیستند
line up <idiom> به صف کردن
Which line goes to ... ? کدام خط راه آهن به ... میرود؟
Which line goes to ... ? کدام خط به ... میرود؟
in line همراستا
in line شمشیر در وضع حمله
line by line سطر به سطر
line out قلمه درختان رادراوردن وبصورت خط منظمی کاشتن
in line <idiom> با محدودیت متداول
necessary line خط یاری که تیم مهاجم بایدبه فاصله چهار تماس به ان برسد
out of line <idiom> ناصحیح
line up <idiom> سازمان دهی کردن ،آماده برای عمل کردن
line up <idiom> به درستی میزان کردن
line out با خط علامت گذاشتن
on line مورداستعمال
line صفی در خط
line رشته
line لاین
line محصول
line شعبه
line نسب
line اتصال فیزیکی به ارسال داده
line ترازکردن
by line خط دوم یافرعی
by line خط فرعی راه اهن
by line کار یاشغل اضافی وزائد
by-line خط دوم یافرعی
line در سمت
line طناب خط
line خط
line سیم
line جبهه جنگ
line لوله منفردی در سیستم سیالات
line رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
line پوشاندن
line استرکردن
line بخط کردن
line خط صف
line خط زدن
line حدود رویه
line طرز
by-line خط فرعی راه اهن
by-line کار یاشغل اضافی وزائد
off line منفصل
Are you still on the line? هنوز پشت تلفن هستی؟
line ریسمان
line رشته بند
line ردیف
line-up به خط شدن
line سطر
line : خط
line up به ترتیب ایستادن
line up به خط شدن
off line وسایلی که جزو دستگاه کامپیوتری مرکزی نیستند وسایل غیر کامپیوتری یاخودکار
off line برون خطی
off line غیر متصل
off line قطع
line of d. حد فاصل
line of d. مرز
line رسن
line طناب سیم
Are you still on the line? خط را قطع نکردی؟
line up ردیف ایستادن تیم
line : خط کشیدن
line جاده
line خط دار کردن
on line در خط
on line داخل رده
line خط انداختن در
line لجام
line-up ردیف ایستادن تیم
line دهنه
line اراستن
line-up به ترتیب ایستادن
lubber line خطی که روی صفحه قطب نماامتداد محور طولی هواپیما رانشان میدهد
mach line موج ضربهای ضعیف
lyman line خط لیمان
mason's line ریسمان کار
line voltage ولتاژ شبکه
marline or line طناب کوچک دولا
message line خط مخابره
median line میانه
marriage line عقدنامه سند ازدواج
line voltage ولتاژ خطی ولتاژ زنجیرشده ولتاژ خط
load line خط بار
line width پهنای خط
load line خط دورکشتی که وقتی کشتی کاملا بارگیری شداب تا انجا میرسد
load line خطی در اطراف کشتی که نمودار حداکثر فرفیت کشتی میباشد
local line خط محلی
loop line دوراهی
lubber line خط عمودی بر روی صفحه قطب نما
peaked line خط پاره پاره
principal line خط رابط نقاط اصلی در روی عکس هوایی خط رابط
private line خط خصوصی
lubber's line نشانگر سینه
lubber's line علامت روی قطبنمای قایق نشاندهنده قسمت جلو و عقب قایق
lumber's line خط شاخص قلب نما که مشخص کننده سینه ناو است
lumber's line خط سینه ناو
percolation line خط نفوذ
overhead line سیمکشی هوایی
outhaul line برون کش
pitch line مکان هندسی نقاطی که درانها مراکز نقاط تماس یا گام دندانههای چرخ دنده یادندانه ها اندازه گیری میشود
possibilities line خط امکانات
possibilities line خط بودجه
poverty line خط فقر
price line خط قیمت
out of line coding کدگذاری برون خطی
out line font قلم متغیر
marriage line گواهینامه ازدواج
overhead line خط هوایی
pass a line رد کردن طناب
phase line خط خیز
phase line خط مبداء حرکت جنگی
phantom line خط سری
penny a line ارزان نویس بی مایه
penny a line پست
phantom line خط فرضی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com