Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
fireman's carry from outside and reverse
پیچ یک دست و یک پا از پشت دست
Other Matches
fireman's carry
یک دست و یک پا
fireman's carry from outside & semisoupl
پیچ یک دست و یک پای مخالف
fireman's carry from kneeling position
نوعی یک دست و یک پا
fireman's carry and barrel roll
یک دست از کمر
fireman's carry and leg block
نوعی فن کشتی یک دست و یک پا
To carry out . To implement . To carry into action .
عمل کردن
fireman
اتش نشان
fireman
مامور اتش نشانی
fireman
متصدی اتش خانه موتور
fireman
سوخت انداز
fireman
سوخت گیر
fireman
موتوریست
fireman
اتشکار کشتی
fireman's hatchet
تیشهآتشنشانی
fireman's helmet
کلاهآتشنشانی
reverse
حرکت در جهت مخالف
reverse
بدل کاری
reverse
شکستنی مخالف
reverse
خلاف جهت
reverse
برگشتن
reverse
معکوس کردن
reverse
نقض کردن واژگون کردن
reverse
برگرداندن پشت و رو کردن
reverse
لغو کردن
reverse
نقض کردن
reverse
حالت صفحه نمایش که سیاه و سفید آن رزرو شده اند.
reverse
عملیات ریاضی که به صورت منط قی نوشته شده اند, وبنابراین عملگرپس از اعداد فاهر میشودونیازبه کروشه را ازبین می برد
reverse
وضعیتی که درآن ترمینالهای مثبت ومنفی ترکیب شده باشند, ودرنتیجه قطعه کارنمیکند
reverse
سیگنال ارسالی با گیرنده برای درخواست خاتمه ارسال
reverse
حرکت نوک چاپگر در نیمه خط به بالابرای چاپ حروف بزرگ
reverse
روش طراحی محصول که موضوع که موضوع خاتمه یافته طوری طراحی میشودکه نحوه ساخت آن را نشان دهد
reverse
کانال کنترل داده کند بین گیرنده وفرستنده
reverse
حرکت درخلاف جهت . ارسال
reverse
داده ازگیرنده به فرستنده
reverse
فهر
reverse
شکست وارونه کردن
reverse
بدبختی
reverse
عکس ضد
reverse
حروفی که در جهت مخالف حروف دیگر نمایش داده می شوند برای تاکید.
instead of the reverse
بجای وارونه این
reverse
وارونه
reverse
معکوس
reverse
معکوس کننده
reverse
پشت
reverse speed
سرعت معکوس
double reverse
شوت برگردان به دروازه
reverse thrust
تراست معکوس
reverse slope
ضد شیب
reverse polarity
پلاریته معکوس
reverse pitch
گام معکوس
reverse osmosis
اسمز معکوس
reverse video
کاراکترهای تیره بر روی زمینه نمایش روشن تصویرمعکوس
reverse slope
شیب معکوس
reverse bias
پیشقدر معکوس
reverse control
کنترل معکوس
reverse bias
تغذیه معکوس
reverse current
جریان معکوس
naked reverse
حمله با مانور سدکنندگان به یک سمت و توپدار به سمت دیگر
reverse dive
شیرجه وارونه
the reverse of the medal
طرف یا جنبه دیگر موضوع
reverse video
ویدئوی معکوس
reverse video
صفحه نمایش معکوس
indian in reverse
هندی معکوس
reverse image
تصویر وارونه
to suffer a reverse
شکست خوردن
reverse gear
دنده معکوس
reverse gears
دنده معکوس
forward/reverse
جلو/عقببرنده
reverse slide change
تعویضاسلایدوارونه
reverse stitch button
دکمهوارونهکنندهدوخت
The car is in the reverse gear.
اتو موبیل توی دنده عقب است
reverse flow engine
توربین گاز دارای کمپرسورجریان خطی یا محوری
reverse polish notation
نشان گذاری لهستانی معکوس
reverse flow regin
ناحیه جریان معکوس
reverse chicken wing
نوعی کلید کشی
king's indian in reverse
هندی شاه معکوس
maximum reverse r.m.s. voltage
ولتاژ سد موثر حداکثر
reverse current cutout
افتامات
auto reverse button
دکمهمعکوساتوماتیک
reverse current circuit breaker
مدارشکن جریان معکوس
reverse side of metal work
پشت کار فلزی
leg ride and reverse chicken wing
سگک قفل قیصر
carry out
انجام دادن
carry out
واقعی کردن
Carry the one
[two]
.
یک
[دو]
در ذهن داریم.
[ریاضی]
[در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
to carry over
منقول ساختن
carry out
صورت دادن
to carry through
انجام دادن
to carry through
بپایان رساندن
carry out
جامه عمل پوشاندن
to carry over
انتقال دادن
carry out
تحقق بخشیدن
carry out
به اجرا در آوردن
to carry to a
بحساب بردن
Carry the one
[two]
.
یک
[دو]
بر دست.
[ریاضی]
[در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
carry out
عملی کردن
carry out
واقعیت دادن
carry over
انتقال به صفحه بعد دادن
to carry away
ربودن
to carry away
ازجادربردن
to carry off
ربودن
to carry off
کشتن
carry (something) out
<idiom>
گماردن ،قراردادن
to carry on
ادامه دادن
to carry on
پیش بردن
to carry out
اجراکردن
to carry out
کاربستن
carry through
<idiom>
برای کاری نقشهای کشیدن
carry out
اجرا کردن
carry out
به انجام رساندن
carry out
صورت گرفتن
carry over
<idiom>
برای بعد نگهداری کردن
carry out
تکمیل کردن
carry all
درشکه یک اسبه وچهارچرخه چنته یا خورجین
carry on
ادامه دادن
carry
سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carry
نشانه وقوع وام
carry
رانینگ
carry
بردن
carry
تیررسی حالت دوش فنگ
carry
وام ایجاد شده در وام توسط جمع کننده
carry-on
ادامه دادن
carry
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carry
انداختن یک یا دو میله بولینگ
carry
جبران ضعف یار
carry away
ربودن
carry
گرفتن توپ ودویدن برای کسب امتیاز
carry
گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carry
انتقال دادن
carry away
از جا در بردن
carry
حمل غیرمجاز توپ
carry
رقم ناشی از نتیجه زیادی که از عدد پایه استفاده شده بزرگتر است
carry it all
همه رامیدید
carry out
اجرا کردن
carry over
انتقال دادن
carry
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry
حمل ونقل کردن
carry too far
بدرجه جدی رساندن
carry
محل ذخیره سازی وام های ایجاد شده در جمعهای موازی به جای ارسال مستقیم
carry
وام ایجاد شده در جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی
carry
با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carry
حمل کردن
carry
بدوش گرفتن
carry out
انجام دادن
carry
عملی که در آن یک وام در جمع کننده تولید وام میکند و همه در یک عمل رخ می دهند
carry
روپوش پرچم
carry
خیر ناشی از جمع کننده در وام ایجاد شده
carry
رقم نقلی
carry one
ده بر یک
carry
تیر رسی داشتن
carry ineffect
به اجرا در آوردن
carry the ball
<idiom>
قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
Could you help me carry my luggage?
ممکن است در حمل اسباب و اثاثیه ام به من کمک کنید؟
carry the torch
<idiom>
نشان دادن وفاداری به کسی
carry the day
<idiom>
برنده یا موفق شدن
to carry out a transaction
معامله ای انجام دادن
carry into effect
به انجام رساندن
carry ineffect
صورت دادن
carry on business
داد و ستد کردن
carry into effect
صورت دادن
carry ineffect
جامه عمل پوشاندن
carry into effect
جامه عمل پوشاندن
carry ineffect
تحقق بخشیدن
carry into effect
تحقق بخشیدن
carry into effect
به اجرا در آوردن
to carry a weapon
اسلحه ای با خود حمل کردن
to carry a weapon
مسلح بودن
carry into effect
تکمیل کردن
carry ineffect
تکمیل کردن
carry ineffect
به انجام رساندن
carry ineffect
انجام دادن
carry ineffect
اجرا کردن
carry into effect
اجرا کردن
carry ineffect
واقعیت دادن
carry into effect
واقعیت دادن
carry ineffect
واقعی کردن
carry into effect
واقعی کردن
carry ineffect
عملی کردن
carry into effect
عملی کردن
carry into effect
انجام دادن
propagated carry
رقم نقلی پخش شده
to carry a watch
ساعت دربغل گذاشتن
to carry arms
سربازشدن
to carry arms
سلاح برداشتن
to carry authority
نفوذیاقدرت داشتن
carry into execution
اجرا کردن
to carry costs
هزینه مرافعه دادن
to carry forward
منقول ساختن
to carry into effect
اجراکردن
to carry into effect
بموقع اجراگذاشتن
to carry into execution
اجراکردن
to carry into execution
انجام دادن
carry into effect
اجرا کردن
to carry a watch
ساعت همراه داشتن
to carry a cane
عصادست گرفتن
partial carry
فضای ذخیره سازی موقت تمام ارقام نقلی جمع کننده موازی بجای ارسال مستقیم
partial carry
رقم تقلی جزئی
it does not carry the point
مقصودرا نمیرساند
end around carry
رقم نقلی دور گشتی
end around carry
رقم نقلی دورگشتی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com