Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 142 (7 milliseconds)
English
Persian
flash burn
سوختگی حاصله از برق ترکش اتمی
Other Matches
to burn away
سوختن و تمام شدن
burn
کسب امتیاز برداشتن غیرمجاز سنگ یا مانع دیگر از مسیر
burn
امتیاز گرفتن از حریف
burn
کارکردن موتور راکت طبق برنامه
burn
سوزش موادمنفجره
burn
سوختن
burn
اثر سوختگی
burn
دراتش شهوت سوختن
burn
سوختن مشتعل شدن
burn
اتش زدن
burn
سوزاندن
to burn into
نشان گودگذاشتن
burn out
گرمای زیادی یا استفاده نادرست که باعث میشود یک مدار الکترونیک یا وسیله متوقف شود
burn out
تمام شدن سوخت به طور غیرمنتظره خاتمه سوزش زمان خاتمه سوزش سوختن
burn off
خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
burn in
فرایندازمایش مدارها و مولفههای الکتریکی از طریق قراردادن انها در دمای زیاد یک کوره
burn in
ازمایش روشن
burn in
نوشتن داده در یک قطعه PROM
burn in
علامت گذاری یک صفحه تلویزیونی یا مانیتور پس از نمایش یک تصویر درخشان برای مدت طولانی
burn in
حرارت دادن واکس برای مالیدن به کف اسکی
burn in
سوختن
to burn into
خوب داغ کردن
to burn out
سوختن
to burn out
خاموش شدن
burn down
<idiom>
کاملا سوختن (معمولابرای ساختمان استفاده میشود)
burn
برنامه نویسی PROM با داده
burn up
<idiom>
کاملا سوختن (معمولا برای چیزهایی غیرازساختمان)
to burn
ته گرفتن
[غذا]
to burn up
سوزاندن و از میان بردن
burn through range
مسافتی که رادار در ان میتواند هدفها را کشف کند
burn variation
واریاسیون برن در دفاع فرانسوی
dark burn
خستگی
to burn rubber
بوکس و باد کردن چرخ
to burn down or low
اهسته ترسوختن
to burn down ar low
اهسته ترسوختن
to burn blue
شعله یا نور ابی دادن
to burn a hole
سوراخ کردن
to burn a hole
سوزاندن
sun burn
سوختگی ازافتاب
sun burn
افتاب زدگی
second degree burn
سوختگی درجه دوم
my ears burn
گویی کسی از من سخن می گوید
ion burn
یون سوخت
burn notice
علامت رمز برای نشان دادن اینکه یک نفر یا گروهی ازافراد قابل اعتماد نیستند
have money to burn
<idiom>
بی پروا خرج کردن
have money to burn
<idiom>
پول از پارو بالا رفتن
slash and burn
بریدن و سوزاندن گیاهان جنگلی
burn one's bridges behind one
<idiom>
پلهای پشت سرش راخراب کردن
to burn the midnighoil
شب نشینی کردن
slash and burn
ببرو بسوز
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
to burn the food
بگذارند غذا ته بگیرد
to burn ones fingers
ازدخالت یاتندی درکاربدی دیدن
to burn the midnight oil
دود چراغ خوردن
to burn the midnight oil
در شب ریاضت کشیدن
burn a hole in one's pocket
<idiom>
پولی که تومیخواهی سریعا خرج کنی
to burn the midnight oil
شب نشینی کردن
burn the candle at both ends
<idiom>
یکسره کارمیکند
burn the midnight oil
<idiom>
تا دیر وقت درس خواندن
Be careful not to burn the meat .
مواظب باش گوشت رانسوزانی
burn the midnight oil
<idiom>
[زحمت زیاد کشیدن]
in a flash
بیک چشم برهم زدن
in a flash
درانی
flash
درخش
flash
بروز ناگهانی جلوه
flash
درخشیدن
flash
برق زدن
flash
تاباندن
flash
فلاش
flash
تابش انی
flash
حافظه غیر فرار مشابه EEPROM که با بلاکهای داده کار میکند و نه بیتها که معمولاگ در درایور دیسک به کار می رود
flash
عنصر حافظه الکترونیکی که حاوی داده است و معمولاگ فقط خوانده میشود ولی اجازه میدهد داده در حافظه ذخیره شود. با استفاده از سیگنال الکتریکی مخصوص
flash
معدن موازی سریع A/D.
flash
شدت حرف که روشن و خاموش شود
flash
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash
نور برق دهانه توپ یا تفنگ
flash
پیام انی یا برق اسا
flash
تلالو تاباندن
flash
برق
flash
روشنایی مختصر
flash
یک ان
flash
لحظه
flash
ناگهان شعله ور شدن نور مختصر
flash
تشعشع
flash
برق زدن ناگهان شعله ور شدن
flash
زودگذشتن
flash
فلاش عکاسی
Wet and dry burn togrther .
<proverb>
تر و خشک با هم مى سوزد .
It is not a pottage so hot as to burn the mouth .
<proverb>
آش دهن سوزى نسیت .
flash bulb
فلاش دوربین عکاسی
flash color
رنگ مبنا
flash blindness
کوری حاصله از نگاه کردن به برق ترکش اتمی
flash color
رنگ اصلی
flash card
ورقه تمرین بصری
flash card
ورقهای که روی ان کلمات یااعداد یا تصاویری نوشته شده و معلم انرا برای زمان کوتاهی بشگردان نشان میدهد
electronic flash
فلاش الکترونی
flash burns
سوختگی حاصله از برق ترکش اتمی
flash flood
سیل برق اسا
flash tube
لوله حامل جرقه چاشنی لوله رابط چاشنی با خرج انفجار
x ray flash
فلاش رونتگن
flash floods
سیل برق اسا
flash light
نور برق
flash in the pan
<idiom>
ابتدا عالی وبعد خراب شدن ،شکست خوردن
flash hider
مخفیکنندهنوردهانهنفنگ
flash house
جایگاه دزدان
flash photolysis
نورکافت درخشی
flash point
نقطه اشتعال
flash point
نقطه الوگیری نقطه افروزش
flash point
نقطه احتراق
flash photography
عکاسی شب بابرق
flash message
پیام برق اسا
flash house
دزدخانه جنده خانه
flash in the pan
کوشش بیهوده
flash in the pan
جوشش انی وبی نتیجه
flash lamp
لامپ پر نور عکاسی
flash light
چراغ قوه
flash hook
قلاب گوشت
flash message
پیام انی
flash ranging
مسافت یابی نوری
squawk flash
در رهگیری هوایی یعنی دستگاه شناسایی دشمن وخودی را روشن کنید
flash fuze
ماسوره الکتریکی یا جرقهای
flash fly
مگس وحشراتی که گوشت میخورند
helium flash
جرقه هلیومی
flash weld
جوش شعلهای
light flash
فلاش نور
flash defilade
پنهان کردن برق دهانه توپ استتار برق دهانه توپ
flash suppressor
خنثی کننده شعله دهانه توپ
flash suppressor
شعله پوش
flash signal
سیگنال فلاش
flash signal
علامت فلاش
flash report
گزارش برق اسا
flash report
گزارش انی
flash reducer
کم کننده برق دهانه توپ
flash color
زمینه
flash reducer
کم کننده شعله باروت
flash fuze
چاشنی الکتریکی
flash butt welding
جوشکاری لب به لب
flash to bang time
فاصله زمانی بین نور و صدای گلوله
flash to bang time
زمان بین دیدن برق دهانه توپ تا شنیدن صدای انفجارگلوله
flash point tester
ازمایش کننده نقطه اشتعال
flash ranging location
تعیین محل هدفها با مسافت یابی نوری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com