English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 150 (8 milliseconds)
English Persian
food chains زنجیره غذایی
Other Matches
I havent had a morself of food since Monday. I havent touched food since Monday . از دوشنبه لب به غذانزده ام
chains از کلمه قبلی
chains لیستی که در آن هر عنصر شامل داده و آدرس عنصر بعدی در لیست است
chains فایلی که در آن هر ورودی داده و آدرس ورودی بعدی را که همان محتوای داده را دارد
chains دارد.
chains رکود داده در یک فایل زنجیری
chains باس ارتباطی که یک وسیله را به دیگری متصل میکند. و هر وسیله میتواند دادهای که در خط به سوی وسیله دیگر وجود دارد دریافت یا ارسال یا تغییر بدهد
chains چاپگری که حروف آن به ترتیب پشت سر هم قرار دارند
chains لیستی از دستورات در فایل که به ترتیب در یک سیستم دستهای اجرا می شوند
chains روش وصل کردن یک وسیله با یک کابل که داده را از یک ماشین به دیگری منتقل میکند.
chains لیستی از داده که در آن هر اطلاع حاوی آدرس موضوع بعدی در لیست است
chains 1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
chains متصل کردن فایل و داده ها پشت سر هم به طوری که به هر فایل یا داده بعدی یک اشاره گر وجود دارد
chains مراجعه کنید به CATENA
chains زنجیر 09 متری برای اندازه گیری خط پیشروی
chains :زنجیر
chains کند وزنجیز حلقه
chains رشته
chains سلسله
chains : زنجیرکردن
chains شبکه زنجیری
chains زنجیره
chains زنجیر
chains سری عکسهای یک منطقه زنجیر
chains سلسله سلسله مراتب
chains سری
chains سلسله کوه
chains مجموعهای از کلمات که هر کلمه مشتق شده
chains زنجیر مساحی
to put somebody in chains <idiom> دست و پای کسی [چیزی] را بستن [اصطلاح]
to hug oneŠs chains خوشنودبه بندگی بودن
to hug oneŠs chains بغل گیری
to hug oneŠs chains دراغوش گیری گلاویزی
to hug oneŠs chains گیر
Please help yourself ( with the food ) . لطفا" برای خودتان غذا بکشید
Do you want some more food ? بازهم غذا می خواهی ؟
food خوراک
Have you had enough (food) سیر شدی ؟
food طعام
food قوت
food غذا
convenience food غذایی که پختن یا کشیدن آن آسان باشد
junk food هله هوله
food processor اجزایمخلوطکن
junk food گنده خوراک
food aid کمکغذائی
food mixer ماشینهمزنبرقی
To cook food. غذا پختن
To assimilate food. غذا را جذب کردن
junk food غذای ناسالم
to be food for worms مردن
to spit out food تف کردن غذا
to spit out food بیرون دادن غذا
convenience food خوراک پیش پخته
fast food تند خوراک تندکار
food stamp تمبر خوراک
food stamps تمبر خوراک
health food خوراک بهداشتی
to be food for fishes غرق شدن
Please heat up my food. لطفا" غذایم را داغ کنید
When it comes to me there is no more food (left). به من که می رسد غذا تمام شده
to dress [food] آماده کردن [پختن] [غذا یا دسرت]
restorative food غذای مقوی
to wolf one's food <idiom> مثل گاو خوردن
food shop خواربار فروشی
food shop بقالی
burnt food ته دیگ [برنج]
To pick at ones food . از روی سیری خوردن
To kI'll animals for food . جانوران را برای غذا کشتن
To heat up the food. غذا را گرم کردن
This food is very nourshing . این غذا خیلی قوت دارد
food for thought <idiom> درمورد چیز باارزش فکر کردن
First food , then talk . <proverb> اول طعام آخر کلام .
The food is cold. غذا سرد است.
to burn the food بگذارند غذا ته بگیرد
to toy with one's food با غذای خود بازی کردن
food for powder تیر خوردنی
food container فرف غذا
food production تولید غذا
food for powder کشته شدنی
food chemistry شیمی غذا
food program رژیم تغذیه
food pyramid هرم غذایی
food rationing جیره بندی مواد غذائی
food science علم غذا
food container فرف غذای قابل حمل
food deprivation محرومیت غذایی
food freezer فریزر
food freezer یخچال فریزر
food gathering خوراک اوری
food industries صنایع غذایی
food packet بسته غذایی
food packet جیره بسته بندی شده
food perference رجحان غذایی
food preference پسند غذایی
different kinds of food غذاهای جوربه جور
plant food غذای گیاهی
food poisoning مسمویت غذایی
plant food غذای گیاه
preparation of food تهیه خوراک
staple food مواد غذائی ضروری
health food غذای سالم
the food was smoked خوراک بوی دود میداد خوراک بوی دود گرفته بود
the garden provides food باغ خوراک تهیه میکند
the garden provides food باغ غذا
the garden provides food میدهد
food chain زنجیره غذایی
frugal food حاضری
frugal food خوراک ساده
articles of food موادغذایی یا خوراکی
food web شبکه غذایی
food program برنامه غذایی
food tide سیل
food tide طغیان اب
annual food plan برنامه غذایی سالیانه
dailgy food allowance جیره روزانه
food dtufe stuff ماده غذایی
food and agricultural organization سازمان خواروبار وکشاورزی
I musn't eat food containing ... من نباید غذایی را که دارای ... هستند بخورم.
food dtufe stuff خوار و بار
food dtufe stuff خوردنی
food and agricultural organization از موسسات وابسته به سازمان ملل متحدکه به سال 5491 تاسیس وهدفش بررسی وضع تولیدمحصولات کشاورزی و سایراغذیه است
dailgy food allowance جیره غذایی روزانه
There isnt much food in the house. زیاد غذاتوی خانه نداریم ( نیست )
Frozen meat ( food ) . گوشت ( غذای ) یخ زده
Oily skin (food). پوست ( غذای ) چرب
their principal food is rice خوراک عمده انها برنج است
it is highly valued as food برای خوراک بسیارمطلوب است
grazing food chain زنجیره غذایی چرندگان
table of food equivalents جدول ارزش جیره غذایی
basic source of food منابعاولیهغذا
food stamp program برنامه کمک مواد غذائی ازطرف دولت به نیازمندان
pollution of food in water آلودگیحاصلازموادغذاییدرآب
pollution of food on and in the ground آلودگیغذاییودرزمین
Our food supply is getting low. ذخیره غذایمان دارد ته می کشد
Be carefull not to spI'll the food . مواظب باش غذاهارانریزی زمین
Dont stint the food . سر غذااینقدر گه ابازی درنیاور
The food has a salty taste . غذا شور مزه است
The food was not fit to eat. غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
Good wholesome food . غذای سالم وکامل
Plain food (dress). غذا ( لباس ) ساده
Rice is a wholesome food . برنج غذای کاملی است
central food preparation facility کارخانجات مرکزی تهیه موادغذایی
The smell of food permeated through the flat . بوی غذا تمام آپارتمان را فراگرفته بود
food regarded as cooked by a specified person دست پخت
a copious choice of food and drink غذا و نوشیدنی فراوان
Mexican food is hot 9spicy). غذاهای مکزیکی تند است
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me. به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
In the long run fatty food makes your arteries clog up. در دراز مدت مواد غذایی پر چربی باعث گرفتگی رگها می شوند .
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com