Dictiornary-Farsi | food stamps | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 139 (7 milliseconds)

English	Persian
food stamps	تمبر خوراک


Other Matches

stamps	مهر
Do you have any stamps?	آیا تمبر دارید؟
stamps	استامپ
stamps	تمبر یا مهرزدن
stamps	تمبر پست الصاق کردن
stamps	منگنه کردن تمبرزدن
stamps	نقش بستن منقوش کردن
stamps	نشان دار کردن کلیشه زدن
stamps	نشان
stamps	نقش باسمه
stamps	چاپ
stamps	تمبر
stamps	پست جنس
stamps	نوع
stamps	پابزمین کوبیدن مهر زدن
rubber-stamps	تصدیق کردن
rubber-stamps	مهر لاستیکی
rubber stamps	تصدیق کردن
rubber stamps	با مهر لاستیکی مهر کردن
rubber stamps	مهر لاستیکی
rubber-stamps	با مهر لاستیکی مهر کردن
postage stamps	تمبر پست
I havent had a morself of food since Monday. I havent touched food since Monday .	از دوشنبه لب به غذانزده ام
food	غذا
food	طعام
food	خوراک
food	قوت
Please help yourself ( with the food ) .	لطفا" برای خودتان غذا بکشید
Do you want some more food ?	بازهم غذا می خواهی ؟
Have you had enough (food)	سیر شدی ؟
junk food	گنده خوراک
junk food	هله هوله
food processor	اجزایمخلوطکن
food aid	کمکغذائی
food mixer	ماشینهمزنبرقی
To assimilate food.	غذا را جذب کردن
Please heat up my food.	لطفا" غذایم را داغ کنید
To cook food.	غذا پختن
junk food	غذای ناسالم
the garden provides food	میدهد
to be food for fishes	غرق شدن
to be food for worms	مردن
to spit out food	تف کردن غذا
to spit out food	بیرون دادن غذا
convenience food	خوراک پیش پخته
convenience food	غذایی که پختن یا کشیدن آن آسان باشد
fast food	تند خوراک تندکار
food stamp	تمبر خوراک
health food	خوراک بهداشتی
health food	غذای سالم
the garden provides food	باغ غذا
When it comes to me there is no more food (left).	به من که می رسد غذا تمام شده
to dress [food]	آماده کردن [پختن] [غذا یا دسرت]
restorative food	غذای مقوی
to wolf one's food <idiom>	مثل گاو خوردن
food shop	خواربار فروشی
food shop	بقالی
burnt food	ته دیگ [برنج]
To pick at ones food .	از روی سیری خوردن
To kI'll animals for food .	جانوران را برای غذا کشتن
To heat up the food.	غذا را گرم کردن
This food is very nourshing .	این غذا خیلی قوت دارد
food for thought <idiom>	درمورد چیز باارزش فکر کردن
First food , then talk . <proverb>	اول طعام آخر کلام .
The food is cold.	غذا سرد است.
to burn the food	بگذارند غذا ته بگیرد
to toy with one's food	با غذای خود بازی کردن
food for powder	تیر خوردنی
food program	رژیم تغذیه
food program	برنامه غذایی
different kinds of food	غذاهای جوربه جور
food production	تولید غذا
food preference	پسند غذایی
food perference	رجحان غذایی
food chemistry	شیمی غذا
food container	فرف غذا
food container	فرف غذای قابل حمل
food packet	جیره بسته بندی شده
food packet	بسته غذایی
food deprivation	محرومیت غذایی
food gathering	خوراک اوری
food freezer	یخچال فریزر
food freezer	فریزر
food for powder	کشته شدنی
food pyramid	هرم غذایی
food industries	صنایع غذایی
the garden provides food	باغ خوراک تهیه میکند
food rationing	جیره بندی مواد غذائی
food chains	زنجیره غذایی
plant food	غذای گیاهی
plant food	غذای گیاه
preparation of food	تهیه خوراک
staple food	مواد غذائی ضروری
food chain	زنجیره غذایی
food poisoning	مسمویت غذایی
the food was smoked	خوراک بوی دود میداد خوراک بوی دود گرفته بود
frugal food	حاضری
frugal food	خوراک ساده
food web	شبکه غذایی
articles of food	موادغذایی یا خوراکی
food tide	طغیان اب
food science	علم غذا
food tide	سیل
dailgy food allowance	جیره روزانه
Frozen meat ( food ) .	گوشت ( غذای ) یخ زده
annual food plan	برنامه غذایی سالیانه
food dtufe stuff	خوار و بار
food dtufe stuff	خوردنی
food and agricultural organization	سازمان خواروبار وکشاورزی
I musn't eat food containing ...	من نباید غذایی را که دارای ... هستند بخورم.
food and agricultural organization	از موسسات وابسته به سازمان ملل متحدکه به سال 5491 تاسیس وهدفش بررسی وضع تولیدمحصولات کشاورزی و سایراغذیه است
The food has a salty taste .	غذا شور مزه است
dailgy food allowance	جیره غذایی روزانه
food dtufe stuff	ماده غذایی
Dont stint the food .	سر غذااینقدر گه ابازی درنیاور
basic source of food	منابعاولیهغذا
pollution of food in water	آلودگیحاصلازموادغذاییدرآب
food stamp program	برنامه کمک مواد غذائی ازطرف دولت به نیازمندان
it is highly valued as food	برای خوراک بسیارمطلوب است
pollution of food on and in the ground	آلودگیغذاییودرزمین
table of food equivalents	جدول ارزش جیره غذایی
Our food supply is getting low.	ذخیره غذایمان دارد ته می کشد
The food was not fit to eat.	غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
Be carefull not to spI'll the food .	مواظب باش غذاهارانریزی زمین
Plain food (dress).	غذا ( لباس ) ساده
Good wholesome food .	غذای سالم وکامل
There isnt much food in the house.	زیاد غذاتوی خانه نداریم ( نیست )
Oily skin (food).	پوست ( غذای ) چرب
their principal food is rice	خوراک عمده انها برنج است
Rice is a wholesome food .	برنج غذای کاملی است
grazing food chain	زنجیره غذایی چرندگان
food regarded as cooked by a specified person	دست پخت
a copious choice of food and drink	غذا و نوشیدنی فراوان
central food preparation facility	کارخانجات مرکزی تهیه موادغذایی
Mexican food is hot 9spicy).	غذاهای مکزیکی تند است
The smell of food permeated through the flat .	بوی غذا تمام آپارتمان را فراگرفته بود
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me.	به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
In the long run fatty food makes your arteries clog up.	در دراز مدت مواد غذایی پر چربی باعث گرفتگی رگها می شوند .