Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English
Persian
for full board
برای تمام پانسیون
for full board
برای تختخواب و تمام وعده های غذا
Search result with all words
full board
هتلیکهدرآنهمهوعدههایغذائیسرومیشود
Other Matches
full
تمام تکمیل
full
تمام قدرت
full
تماس کامل قسمت مخصوص ضربه زدن چوب گلف با گوی
full
چرخش با پشتک کامل
full
چرخیدن ژیمناست
full
پر کردن درون چیزی تا حد امکان
full
ابوینی
full
کامپیوتر همراه با کارت مخصوصی که به قدری سریع است که تصاویر ویدیویی متحرک را می گیرد و نمایش میدهد.
full
انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
full
مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
full
سیر
full
پر
full up
پر- مملو - لبریز
full
تمام
full and by
پرونیمهپر
to the full
کاملا
full
انباشته
full
مملو
full
پر لبریز
full
کامل
full
بالغ رسیده
full
پرکردن پرشدن
full
فول اکنده
full
صفحه نمایش بزرگ VDU که یک صفحه متن کامل را نمایش میدهد
full
شرح محل یک دایرکتوری
full
کد فایل در آن ذخیره شده است
full
پری
full well
بسیارخوب
full well
خوب خوب
I'm full.
من سیر شدم
[هستم]
.
[اصطلاح روزمره]
in full
کاملا
in full
تمام وکمال
to the full
به منتهادرجه
full
ارسال داده روی کانال در دو جهت
full
مدار جمع دودویی که می توان مجموع دو ورودی را حساب کند و عدد نقلی ورودی را می پذیرد و در صورت لزوم رقم نقلی خروجی تولید میکند
to the full
<idiom>
خیلی زیاد ،به طور کامل
full and down
ناو پر بار و سنگین
full
که از همه صفحه موجود استفاده میکند. درون یک پنجره نشان داده نمیشود
full
کامل یا شامل همه چیز
full
سیری
with whom do you board
پیش کی غذا میخورید و منزل میکنید
board
وسیله نصب مسط ح که شیارهای هادی سطح آن چاپ یا حک شده است و پس از نصب اجزای آن مدار کامل میشود
board
برد
board
صفحه مدار
board
وسیله نصب مسط ح که روی آن قط عات الکترونیکی نصب و متصل اند
board
BCP که شامل مسیرهای هدایت برای سیگنالهای کامپیوتری است . برای آدرس و داده و باس کنترل
above board
به طور آشکار
above board
بی حیله
to go on board
سوارکشتی شدن
to board out
بیرون ازخانه خود غذاخوردن
over the board
بازی شطرنج حضوری
across the board
شامل تمام طبقات
across the board
یکسره
board
تخته پوش کردن
by the board
از طرف پهلوی ناو
on board
که در تخته اصلی یا PCB اصلی قرار دارد
i/o board
تخته مداری که ورودی وخروجیهای داده ها بین کامپیوتر و دستگاههای جانبی را کنترل میکند
i got it over board
انرادرکشتی اوردم
go by the board
از ناو پرت شدن
board
تخته جانبی که به تخته اصلی سیتم وصل میشود
across the board
سرجمع
board
هیئت ژوری
board
هیات
board
منزل کردن
board
پانسیون شدن
board
سوارشدن بکنارکشتی امدن
board
هیئت بازرگانی تخته بندی کردن
board
هیئت عامله یاامنا هیئت مدیره
board
میزشوریادادگاه
board
اغذیه
board
غذای روی میز
board
میز غذا
board
تخته یا مقوا و یا هرچیز مسطح
board
تابلو
board
تخته
board
تخته مدار چاپ شده اصلی یک سیستم حاوی بیشتر اجزا و اتصالات برای سایر تخته ها
To get on board.
سوار کشتی شدن
on board
<idiom>
وسیله نقلیه کوچک ویا هواپیما ویا کشتی سوار شدن
board
هیئت کمیسیون
board
تابلوی امتیازات
board
تخته مدار چاپ شده که به سیستم وصل میشود تا کارایی آن را افزایش دهد
board
کشتی
board
مقوا
board
جلد کردن تخته
board
روکش کردن
board
کمیته تخته کار صفحه چارت
board
سکوی شیرجه
board
سوار
board
صفحه یامیز شطرنج
board
تخته حاوی نقشه
board
شدن
full moon
بدر
full moon
ماه پر
full blown
پرباد
full moon
ماه تمام
full moon
ایبک
full moon
ماه شب چهاردهم
full moon
ماه شب چهارده
full moon
قرص کامل ماه
full mobilization
تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
full load
بار خارجی اسمی
full blown
تمام کامل
full length
نماینده تمام قدانسان
full load
بار کامل
full load
فرفیت تکمیل
full load
فرفیت کامل
full majority
اکثریت تامه
full mobilization
بسیج کامل
full mouthed
تمام دندان
full mouthed
دارای شماره کامل دندان
full production
تولید کامل
full pay
مواجب تمام
full pelt
با شتاب هرچه بیشتر سراسیمه
full pitch
گام پر
full pitch
پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full powers
اختیارات تام
full power
اختیارات تام
full power
اختیاری است که دولتی به نماینده خود به طور موقتی میدهد تا درمورد بخصوصی مذاکره و اخذتصمیم کند
full pay
حقوق تمام
full orbed
پر
full mouthed
پرصدا
full of life
باروح
full of life
سر زنده
full of life
پر جمعیت
full of resource
کاردان
full of resource
باتدبیر زرنگ
full of years
سالخورده
full orbed
تمام روشن
full point
نقطه پایان جمله
full length
قدی
full charge
خرج کامل توپ
full brother
برادرتنی
full brother
برادراصلی
full brimmed
لبالب
full breasted
بزرگ پستان
full employment
اشتغال کامل
full command
کنترل کامل
full draw
کشیدن زه کمان بطور کامل
full duplex
کاملا" دو رشتهای
full duplex
تمام دو رشتهای
full edged
چهار تراش کامل
full command
اداره کامل
full duplex
دو طرفه
full duplex
کاملا دو رشتهای
full drive
بسرعت هرچه تمامتر
full drive
باشتاب هرچه بیشتر
full fashioned
کشباف چسبان ببدن
full fashioned
پارچه چسبان
full hearted
مطمئن
full justification
تطابق کامل
full length
تمام قد
full bore
حداکثر تلاش
full bodied
پرمعنی مهم
full bodied
عظیم الجثه
full bodied
تنومند
full blown
کاملا افراشته
full hearted
باجرات
full hand
اوچ وپس
full flavoured
تند
full bottomed
بزرگ
full bottomed
ته پهن
full bottomed
دارای دنباله دراز
full bottomed
دنباله دار
full flavoured
بسیارخوش مزه
full frame
قاب کامل
full gainer
شیرجه وارونه با پشتک
full duplex
پروتکل دوسوی همزمان
they are in full retreat
سخت عقب نشینی می کنند
full deployment
تبدیلستونبهصفکامل
full marks
پاسخدرستبهتمام سوالات
full-page
تمام صفحه
To have full powers.
اختیارات کامل داشتن
full-throated
صدا یا فریاد بسیار بلند
She is far too conceited. She is full of herself .
گوئی از دماغ فیل افتاده ( پر افاده وازخود راضی )
come full circle
<idiom>
کاملا برعکس
the full of the moon
بدر
the full of the moon
ماه تمام
in full fig
اراسته
life full
باروح
life full
سر زنده
life full
روح بخش
of full blood
تنی
payment in full
پرداخت تمام
payment in full
پرداخت کامل
to its full extent
<adv.>
بکلی
full of beans
<idiom>
پرانرژی
I want full insurance.
من با بیمه کامل میخواهم.
to be at full stretch
تا اندازه امکان پذیر کشیده شده بودن
to its full extent
<adv.>
کاملا
Full tank, please.
لطفا باک را پر کنید.
full-suspension
<adj.>
کاملا معلق
full beam
نور بالا
[در خودرو]
have one's hand full
کار مهمتر داشتن
[دستم یا دستش بند است]
full blast
<adv.>
در حداکثر قدرت یا شدت
at full blast
<adv.>
در حداکثر قدرت یا شدت
in full fig
مجهز
in full fig
اماده
in full fig
درلباس تمام
full spinner
حرکت گوی بولینگ با حالت فرفره
full step
یک قدم کامل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com