Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
English
Persian
full rubber
حرکت هریک از این سطوح تااخرین حد ممکن
Other Matches
rubber
رزین
rubber
لاستیک
rubber
کائوچو لاستیکی
rubber
ابریشمی یا کاپوت مالنده یاساینده
coral rubber
لاستیک کورال
crepe rubber
کرپ
rubber band
نوار لاستیکی
cold rubber
لاستیک سرد
rubber band
نوارکش
rubber band
کش
rubber bands
نوار لاستیکی
rubber bands
نوارکش
india rubber
کائوچو
india rubber
لاستیک
india rubber
ساخته شده از لاستیک
india rubber
لاستیک هندی
rubber bullet
پاککنتوپی
rubber tube
لوله لاستیکی
rubber thread
ریسمانلاستیکی
rubber mat
کنارهلاستیکی
rubber ferrule
حلقهلاستیکیبهعصا
rubber bulb
بالبسائنده
rubber boot
چکمهلاستیکی
rubber bands
کش
butyl rubber
لاستیک بوتیل
crepe rubber
لاستیک تخت کفش
crepe rubber
لاستیک کرپ
rubber separator
میان گیر لاستیکی
rubber bitumen
لاستیک قیری
rubber banding
قابلیتی از CAD که به یک مولفه اجازه میدهد تا درطول صفحه نمایش بوسیله قلم الکترونیکی یا دستگاه ماوس به مکان مورد نظرکشیده شود
rubber banding
مراجعه شود به GLASTIC BANDING
natural rubber
کائوچو
natural rubber
لاستیک طبیعی
hevea rubber
کائوچو
hevea rubber
لاستیک طبیعی
rubber stopper
درپوش لاستیکی
rubber tile
فرش لاستیکی
foam rubber
اسفنج لاستیکی
foam rubber
لاستیک متخلخل
foam rubber
ابر حمام ابرلاستیکی
to metallizo rubber
گوگرد زدن پلاستیک و انراکشدارتر کردن
synthetic rubber
لاستیک همگذاشت
synthetic rubber
لاستیک ساختگی
synthetic rubber
لاستیک مصنوعی
sponge rubber
ابرحمام
hard rubber
لاستیک سخت
rubber stamps
تصدیق کردن
rubber stamp
مهر لاستیکی
rubber stamp
با مهر لاستیکی مهر کردن
rubber stamp
تصدیق کردن
to burn rubber
بوکس و باد کردن چرخ
rubber stamps
مهر لاستیکی
rubber stamps
با مهر لاستیکی مهر کردن
rubber-stamp
مهر لاستیکی
rubber-stamp
با مهر لاستیکی مهر کردن
rubber-stamp
تصدیق کردن
rubber-stamped
مهر لاستیکی
rubber-stamped
با مهر لاستیکی مهر کردن
rubber-stamping
مهر لاستیکی
rubber-stamped
تصدیق کردن
rubber plants
درخت کائوچو
rubber-stamps
تصدیق کردن
rubber-stamps
با مهر لاستیکی مهر کردن
rubber-stamps
مهر لاستیکی
rubber-stamping
تصدیق کردن
rubber plant
درخت کائوچو
rubber-stamping
با مهر لاستیکی مهر کردن
thread rubber separator
میانگیر نخدار
rubber covered wire
سیم با روکش لاستیکی
solid rubber tyre
لاستیککائوچوییسفت
foam-rubber insulation
عایقاسفنجیلاستیکی
flexible rubber hose
شلنگلاستیکیانعطافپذیر
wiper blade rubber
تیغهپاککنندهبرفپاککن
rubber snaffle bit
لجام لاستیکی
full up
پر- مملو - لبریز
full
شرح محل یک دایرکتوری
in full
تمام وکمال
full
کامپیوتر همراه با کارت مخصوصی که به قدری سریع است که تصاویر ویدیویی متحرک را می گیرد و نمایش میدهد.
full and down
ناو پر بار و سنگین
in full
کاملا
full and by
پرونیمهپر
to the full
به منتهادرجه
to the full
کاملا
I'm full.
من سیر شدم
[هستم]
.
[اصطلاح روزمره]
full well
خوب خوب
full
پر کردن درون چیزی تا حد امکان
to the full
<idiom>
خیلی زیاد ،به طور کامل
full
سیر
full
پر
full
پرکردن پرشدن
full
سیری
full
پری
full
بالغ رسیده
full
کامل
full
پر لبریز
full
تمام
full
مملو
full
انباشته
full
فول اکنده
full well
بسیارخوب
full
تمام تکمیل
full
مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
full
کد فایل در آن ذخیره شده است
full
مدار جمع دودویی که می توان مجموع دو ورودی را حساب کند و عدد نقلی ورودی را می پذیرد و در صورت لزوم رقم نقلی خروجی تولید میکند
full
صفحه نمایش بزرگ VDU که یک صفحه متن کامل را نمایش میدهد
full
که از همه صفحه موجود استفاده میکند. درون یک پنجره نشان داده نمیشود
full
انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
full
ابوینی
full
چرخیدن ژیمناست
full
چرخش با پشتک کامل
full
تماس کامل قسمت مخصوص ضربه زدن چوب گلف با گوی
full
کامل یا شامل همه چیز
full
تمام قدرت
full
ارسال داده روی کانال در دو جهت
full summer
عین تابستان
full summer
چله تابستان
full to repletion
انباشته
full track
تمام شنی خودرو تمام شنی
full subtractor
تمام کاهشگر
full tracked
خودرو تمام شنی
full step
گام کامل
full step
یک قدم کامل
full tracked
تمام شنی
full tilt
بسرعت
full time
پیوسته کار
full track
شنی دار کامل
full to repletion
پر
full to repletion
پرپر
full timer
بچهای که درهمه ساعات اموزشگاه دراموزشگاه میما
full speed
سرعت کامل
full timer
شاگردتمام روز
full time
زمان اشتغال بکار
full toss
پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full time
تمام روز
full time
پیوسته کاری تمام وقت
full spinner
حرکت گوی بولینگ با حالت فرفره
full speed
حداکثر سرعت
full pitch
گام پر
full pelt
با شتاب هرچه بیشتر سراسیمه
full pay
مواجب تمام
full orbed
تمام روشن
full pay
حقوق تمام
full orbed
پر
full of years
سالخورده
full of resource
باتدبیر زرنگ
full of resource
کاردان
full of life
پر جمعیت
full of life
سر زنده
full of life
باروح
full pitch
پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full point
نقطه پایان جمله
full section
برش کامل
full screen
تمام صفحه
full scale
اندازه طبیعی
full scale
باندازه کامل بمقیاس کامل
full scale
تمام عیار
full sail
تبار مجهز
full sail
بابادبانهای گسترده
full production
تولید در حداکثرفرفیت
full production
تولید کامل
full powers
اختیارات تام
full power
اختیاری است که دولتی به نماینده خود به طور موقتی میدهد تا درمورد بخصوصی مذاکره و اخذتصمیم کند
full power
اختیارات تام
full mouthed
پرصدا
full of beans
<idiom>
پرانرژی
full beam
نور بالا
[در خودرو]
have one's hand full
کار مهمتر داشتن
[دستم یا دستش بند است]
full blast
<adv.>
در حداکثر قدرت یا شدت
they are in full retreat
سخت عقب نشینی می کنند
the full of the moon
بدر
the full of the moon
ماه تمام
at full blast
<adv.>
در حداکثر قدرت یا شدت
full-suspension
<adj.>
کاملا معلق
Full tank, please.
لطفا باک را پر کنید.
I want full insurance.
من با بیمه کامل میخواهم.
come full circle
<idiom>
کاملا برعکس
to its full extent
<adv.>
بکلی
She is far too conceited. She is full of herself .
گوئی از دماغ فیل افتاده ( پر افاده وازخود راضی )
To have full powers.
اختیارات کامل داشتن
full-throated
صدا یا فریاد بسیار بلند
full-page
تمام صفحه
full marks
پاسخدرستبهتمام سوالات
full board
هتلیکهدرآنهمهوعدههایغذائیسرومیشود
full deployment
تبدیلستونبهصفکامل
for full board
برای تختخواب و تمام وعده های غذا
for full board
برای تمام پانسیون
in full fig
اماده
in full fig
درلباس تمام
to its full extent
<adv.>
کاملا
full word
کلمه کامل
full word
تمام کلمه
full wave
تمام موج
full view
نمای روبرو
full view
نمای تمام رخ
in full fig
مجهز
in full fig
اراسته
life full
باروح
to be at full stretch
تا اندازه امکان پذیر کشیده شده بودن
payment in full
پرداخت کامل
payment in full
پرداخت تمام
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com