English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
full time employment اشتغال تمام وقت
Other Matches
full employment اشتغال کامل
full employment equilibrium تعادل اشتغال کامل
full employment output تولید در اشتغال کامل
full employment rate of growth نرخ رشد در اشتغال کامل
full time پیوسته کاری تمام وقت
full time پیوسته کار
full-time تمام وقت
full-time 09 دقیقه بازی
full time تمام روز
full time زمان اشتغال بکار
full time weaver بافنده تمام وقت
The referee blew for full-time. داور سوت پایان بازی را زد.
Full ( part) time employees . کارمندان تمام (پاره ) وقت
open-ended employment contract [employment contract of unlimited duration] قرارداد کار بدون مدت
employment اشتغال
employment استخدام
employment کارگماری
employment بکارگیری
employment کاربرد نیروها یا جنگ افزارها استفاده از
self employment شغل ازاد
out of employment بیکار
employment شغل
under employment کم کاری
employment استعمال
employment کاربرد
employment به کار بردن یکانها
under employment کم کار
employment schedule برنامه استفاده از ناو
employment schedule برنامه ماموریت ناو
employment rate میزان نسبی اشتغال
employment tests ازمونهای استخدامی
employment volume حجم اشتغال
place of employment محل کار
commencement of employment زمان شروع اشتغال
employment rate نزخ اشتغال
employment practice شیوه استخدامی
mobile employment استفاده از توپخانه پدافندهوایی در نقش پشتیبانی ستونهای متحرک زمینی
he was refused employment کردند
employment gap شکاف اشتغال
employment gap مقدار کمبوداشتغال در حالت تعادل تولیدملی نسبت به اشتغال درفرفیت واقعی تولید
overfull employment اشتغال وافر
employment agency آژانسکاریابی
static employment کاربرد توپخانه پدافند هوایی در سکوی ثابت یا در پدافندهوایی ثابت
overfull employment اشباع اشتغال
employment act قانون اشتغال
he was refused employment از دادن کارباودریغ
employment opportunities امکانات اشتغال
employment opportunities فرصتهای اشتغال
employment policy سیاست اشتغال
he was refused employment باو کار ندادند
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
full ارسال داده روی کانال در دو جهت
full پر لبریز
full کامل
full بالغ رسیده
full پری
full مملو
I'm full. من سیر شدم [هستم] . [اصطلاح روزمره]
full چرخش با پشتک کامل
full کامپیوتر همراه با کارت مخصوصی که به قدری سریع است که تصاویر ویدیویی متحرک را می گیرد و نمایش میدهد.
to the full به منتهادرجه
full شرح محل یک دایرکتوری
to the full کاملا
full and by پرونیمهپر
full سیری
full پرکردن پرشدن
full فول اکنده
full کد فایل در آن ذخیره شده است
full پر کردن درون چیزی تا حد امکان
full مدار جمع دودویی که می توان مجموع دو ورودی را حساب کند و عدد نقلی ورودی را می پذیرد و در صورت لزوم رقم نقلی خروجی تولید میکند
full که از همه صفحه موجود استفاده میکند. درون یک پنجره نشان داده نمیشود
full صفحه نمایش بزرگ VDU که یک صفحه متن کامل را نمایش میدهد
full مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
full انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
full کامل یا شامل همه چیز
full ابوینی
full چرخیدن ژیمناست
full تماس کامل قسمت مخصوص ضربه زدن چوب گلف با گوی
full تمام قدرت
full تمام تکمیل
full سیر
full پر
full تمام
to the full <idiom> خیلی زیاد ،به طور کامل
full انباشته
full and down ناو پر بار و سنگین
full up پر- مملو - لبریز
in full تمام وکمال
full well بسیارخوب
in full کاملا
full well خوب خوب
full annealing بازپخت کامل
full annealing کامل گداختن
full age سن تکلیف
full annealing بازپخت کامل تاباندن کامل
full adder تمام افزایشگر
full blood برادر تنی
full blood برادر ابوینی
full blood از نژاداصیل
full blood نژاد خالص
full blood همخون
full back مدافع پوششی
full automatic تمام اتوماتیک
full automatic تماما" خودکار
full blown تمام شکفته
full age سن رشد
full adder افزاریشگرکامل
chock full پرشده
full gainer شیرجه وارونه با پشتک
full frame قاب کامل
full flavoured بسیارخوش مزه
full flavoured تند
full fashioned پارچه چسبان
full fashioned کشباف چسبان ببدن
full bottomed بزرگ
endorsement in full فهر نویسی کامل
full of beans <idiom> پرانرژی
come full circle <idiom> کاملا برعکس
full foliaged پربرگ
full ablutions sharia by pescribed bodyas whole the of غسل
full bottomed دارای دنباله دراز
full adder تمام جمع کننده
full blooded از نژاد اصیل
full duplex کاملا" دو رشتهای
full brimmed لبالب
full breasted بزرگ پستان
for full board برای تختخواب و تمام وعده های غذا
full bottomed ته پهن
full track شنی دار کامل
full bottomed دنباله دار
full bore حداکثر تلاش
full bodied پرمعنی مهم
full bodied عظیم الجثه
full bodied تنومند
full blown کاملا افراشته
full blown تمام کامل
full offence جرم تام
I want full insurance. من با بیمه کامل میخواهم.
have one's hand full کار مهمتر داشتن [دستم یا دستش بند است]
full beam نور بالا [در خودرو]
Full tank, please. لطفا باک را پر کنید.
full brother برادراصلی
full brother برادرتنی
chock full کیپ
full blown باز
chock full گرفته
chock full لبالب مالامال
full blown پرباد
for full board برای تمام پانسیون
full edged چهار تراش کامل
full duplex تمام دو رشتهای
full duplex پروتکل دوسوی همزمان
full duplex دو طرفه
full duplex کاملا دو رشتهای
full drive بسرعت هرچه تمامتر
full drive باشتاب هرچه بیشتر
full draw کشیدن زه کمان بطور کامل
full command اداره کامل
full command کنترل کامل
full charge خرج کامل توپ
full-suspension <adj.> کاملا معلق
full scale باندازه کامل بمقیاس کامل
full tilt بسرعت
full timer شاگردتمام روز
full timer بچهای که درهمه ساعات اموزشگاه دراموزشگاه میما
full to repletion پر
full to repletion پرپر
full to repletion انباشته
full toss پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full track تمام شنی خودرو تمام شنی
full tracked خودرو تمام شنی
full tracked تمام شنی
full tilt باسرعت زیاد
full summer چله تابستان
full scale اندازه طبیعی
full screen تمام صفحه
full section برش کامل
full speed سرعت کامل
full speed حداکثر سرعت
full spinner حرکت گوی بولینگ با حالت فرفره
full step یک قدم کامل
full step گام کامل
full subtractor تمام کاهشگر
full summer عین تابستان
full tracked تمام زنجیر
full view نمای تمام رخ
full view نمای روبرو
full deployment تبدیلستونبهصفکامل
to its full extent <adv.> بکلی
life full باروح
life full سر زنده
life full روح بخش
of full blood تنی
payment in full پرداخت تمام
payment in full پرداخت کامل
the full of the moon ماه تمام
the full of the moon بدر
full board هتلیکهدرآنهمهوعدههایغذائیسرومیشود
full marks پاسخدرستبهتمام سوالات
full wave تمام موج
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com