English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
general strike اعتصاب عمومی
Other Matches
General manager . Director general . مدیر کل
to strike an a وضعی بخودگرفتن
to strike an a بصورت ویژهای درامدن
to strike at any one ضربت خود را متوجه کسی ساختن
second strike اولین حمله متقابله یا ضدحمله در یک جنگ اتمی
to strike in به اندرون زدن
to strike in دخالت کردن
to strike in پامیان گذاردن
to strike into اغازنهادن
to strike into شروع کردن
to strike up خواندن یازدن اغازکردن
to go on strike اعتصاب کردن
they are on strike اعتصاب کرده اند
go on strike اعتصاب کردن
first strike اولین ضربت در اولین حمله
first strike اولین ضربه
strike below بردن کالا به انبار
strike off بی زحمت ایجاد شدن
strike off بی زحمت درست کردن
strike out از بازی خارج شدن
strike out واردعمل شدن
strike out باطل کردن
strike out تمام کردن بازی با سه استرایک پی در پی در بخش دهم
strike up نواخته شدن
strike up نواختن
strike out <idiom> رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
strike ضربت زدن یورش
strike اعتصاب کردن
strike اصابت اعتصاب کردن
strike چادر را از جا کندن
strike اعتصاب ضربه
strike برخورد
strike اعتصاب
strike تک هوایی
strike تصادم
strike اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strike تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strike فروبردن پارو در اغاز هر حرکت در اب به قلاب افتادن ماهی نخ را سفت کشیدن یافتن بوی شکار بوسیله سگ
strike تک ناگهانی
strike توپ زن بودن
strike حمله ضربه زدن به دشمن
strike حمله کردن
strike ضربت
strike سکه ضرب کردن
to strike زدن [ضربه زدن] [آلت موسیقی]
strike زدن
strike بخاطرخطورکردن
strike ضربت زدن خوردن به
strike ضربه زدن
strike with terror وحشت زده
strike with a hammer پتک زدن
fly strike هجوم مگس
nuclear strike تک هستهای
nuclear strike تک اتمی
light strike اعتصاب با اخطار کم مدت اعتصاب برقی
he strike him blind چنان زد که کورش کرد
strike with terror ترسیده
strike oil به نفت رسیدن
strike zone منطقه خط سیر
strike zone سیرمجاز گوی چوگان زن
ten strike ضربت بازی بولینگ ده میلهای
ten strike امر موفقیت امیز
strike a balance موازنه بدست اوردن
out law strike اعتصاب غیر قانونی
strike an attitude حالتی بخود گرفتن
stay in strike اعتصاب
strike blind با ضربه کور کردن
strike force نیروی ضربتی
strike force نیروی کمین یا ضربت
strike joint شکستگی طولی
so strike one's flag کشتی یادژی رابدشمن تسلیم کردن
so strike one's flag پرچم خودراخواباندن
strike off the rolls از صورت وکلا خارج کردن
to strike hands دست پیمان بهم دادن
air strike حمله هوایی
air strike تک هوایی
post strike بعد از تک هوایی
data strike چاهک داده ها
post strike بعد از اجرای تک
strike root ریشه زدن
strike root ریشه کردن گرفتن
to strike work دست از کار کشیدن
to strike a light کبریت زدن
strike pay حقوق ایام اعتصاب که ازطرف سندیکاهای کارگری به اعتصاب کنندگان پرداخت میشود
lightning strike اعتصاباعتراضآمیز
strike plate صفحهتوپی
to strike root برقرارشدن
strike-breakers اعتصاب شکن
strike-breaker اعتصاب شکن
to strike work اعتصاب کردن
strike it rich <idiom> ناگهان پول و پله ای به هم زدن
to strike with awe هیبت زده کردن
to strike something open با ضربه چیزی را باز کردن
rent strike پرهیزازپرداختکرایهبهنشانهاعتصاب
strike-breaking شکستناعتصاب
to go on a hunger strike اعتصاب غذا کردن
hunger strike اعتصاب غذا
wildcat strike <idiom> اعتصاب کارگران
strike it rich <idiom> یک شبه ره صد ساله رفتن
strike a bargain معامله کردن
To strike a match. کبریت زدن
To cross out . To strike off. خط زدن
to strike tens اردو رابهم زدن
to strike root ریشه کردن پابرجاشدن
to strike dumb گنگ کردن
to strike a spark out of جرقه یابرق دراوردن از واداربه گفتن سخنان یکرکردن
to strike a snag بمانعی برخوردن
to strike a blow for به سینه زدن درسرچیزی دعواکردن
to strike a blow for سنگ
to strike a bargain درمعامله موافقت پیداکردن
to strike a balance موازنه دراوردن
to strike camp اردورابهم زدن
to strike dumb مات ومبهوت کردن
hunger strike اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
to strike oil کامیاب شدن موفق شدن
to strike root ریشه زدن
to strike root ریشه گرفتن ریشه دواندن
to strike oil بنفت رسیدن
to strike off the rolls از صورت حذف کردن
to strike fire اتش دراوردن
to strike one in the mouth توی دهن کسی زدن
Strike while the iron is hot . <proverb> تا آهن داغ است ضربه بزن .
strike while the iron is hot <idiom> سود بردن
To deliver (strike ) a blow . ضربه وارد ساختن
To deliver (strike) a blow ضربه زدن ( وارد آوردن )
strike while the iron is hot تا تنور گرم است باید نان پخت
to strike a match or light کبریت زدن
He warned he would go on a termless hunger strike. او [مرد] هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
multi strike printer ribbon ریبون جوهری در چاپگر که بیشتر از یک بار قابل استفاده است
To strike an a attitude . To put on a stern look . قیافه گرفتن
in general به طور کلی
general کامپیوتری که قدرت پردازش آن روی برنامههای مختلفی اعمال میشود طبق دستورات نرم افزاری و سخت افزاری آن
general سرتیپ
general همگانی
general سرتیپ سرکرده
general استاندارد برای باس واسط بین کامپیوتر و یک قطعه آزمایشگاهی
general برنامه یا وسیلهای که کارها و برنامههای کاربردی مختلفی را انجام میدهد
general ثبات داده در واحد پردازش کامپیوتر که میتواند داده را برای عملیات ریاضی و منط قی مختلف ذخیره کند
general شرکت مربوط به امور اداری اصلی
general معمولی و نه مخصوص
general مربوط به همه چیز
general ژنرال امیر ارتش دادگاه عالی تیمسار
general عام
general کلی
general طبقه
general عمومی
general جامع همگانی
general متداول
general کلی معمولی
general همگان
general ژنرال ارتشبد
adjutant general اجودانی کل
adjutant general اجودانی
general practitioners همه منظوره
general knowledge علم اجمالی
adjutant general دایره پرسنل
auditor general سر ممیز کل
auditor general بازرس کل سر حسابرس کل
general intent نیت عام
brigadier general سرتیپ
Attorneys General دادستان
Attorneys General دادستان کل
surgeon general پزشک ارشد
Attorneys General وزیر دادگستری
general strikes اعتصاب عمومی
general elections انتخابات عمومی
general election انتخابات عمومی
general practitioner طبیب امراض عمومی
general practitioner پزشک بیماریهای عمومی
general practitioner پزشک عمومی
surgeon general رئیس قسمت پزشکی ارتش افسر پزشک
brigadier general تیمسار سرتیپ
brigadier general میرپنج
Solicitor General مشاور حقوقی دولت که دررتبه پایین تر از دادستان است
inspector general بازرسی بازرسی کل ارتش
general theory نظریه عمومی
inspector general بازرس کل
general act سند عمومی
general act قرارداد عمومی سندی است که شرکت کنندگان در کنفرانس تنظیم نموده مفاد ان را مانند قسمتی ازقوانین داخلی بر خود لازم الاتباع اعلام می نمایند
general welfare رفاه عمومی
lieutenant general سپهدار
general ability توانایی عمومی
consul general ژنرال قونسول
quartermaster general رئیس کل کارپردازی ارتش
procurator general کفیل خزانه داری
post general رئیس کل پست
post general رئیس اداره پست
paymaster general رئیس سررشته داری رئیس کارپردازی
paymaster general سررشته دار
farmer general مستاجرمالیات بخش درفرانسه از7961 تاتشکیل شورای ملی
new general catalogue فهرست عمومی نوین
general verdict تصمیم به وجه اطلاق
major general سرلشکر
treasury general خرانه داری کل
Governor General حاکم کل
general overhaul تعمیرات کلی
Governor General فرماندار کل فرمانفرما
Governor General استاندار
Governors General حاکم کل
Governors General فرماندار کل فرمانفرما
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com