Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 129 (7 milliseconds)
English
Persian
ghost town
شهر متروک
Other Matches
ghost
شبح
ghost
نشانگر دوم که در برخی برنامه ها استفاده میشود
ghost
چون روح بر خانه ها و غیره سرزدن
ghost
تجسم روح
ghost
جان خیال
ghost
روان
ghost
روح
ghost-write
کتاب مقاله یا سخنرانیکهبنام شخصدیگریارائهگردد
to raise a ghost
روحی راحاضرکردن
ghost word
کلمه غیرمصطلح
ghost word
لغت غیر مستعمل
ghost signals
علایم راداری بدون منبع
ghost signals
علایم راداری سرگردان
ghost signal
تصویر دوگانه
ghost lines
نوارهای فسفردار
ghost dance
رقص ارواح
ghost towns
شهر متروک
give up the ghost
<idiom>
مردن ،دست کشیدن از کار
(not a) ghost of a chance
<idiom>
حتی یک شانس کوچکی
ghost writer
کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
ghost-writer
کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
ghost-writers
کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
Holy Ghost
روح القدس
To give up the ghost
قالب تهی کردن
to lay a ghost
روحی راناپدیدکردن
to give up the ghost
مردن
to give up the ghost
جان تسلیم کردن روح تسلیم کردن
to give up the ghost
جان دادن
Get out of town!
<idiom>
شوخی میکنی؟
[اصطلاح روزمره]
go to town
<idiom>
new town
شهرتازهسازیکهبتدریجدرحالصنعتیشدنباشد
out of town
بیرون شهر
the town
گردش وسیاخت درشهر
Get out of town!
<idiom>
جدی می گی؟
[اصطلاح روزمره]
It's all over town.
<idiom>
این خبر درشهر پراست.
town
شهر
town
شهر کوچک
town
شهرک
town
شهر کوچک قصبه حومه شهر
town
قصبه
town
شهرک
town
شهر
town
خرده شهر
from out of town
از بیرون
[از]
from out of town
از خارج
[از شهر]
town
شهر کوچک
There are not many amusements in this town.
دراین شهر تفریحات زیادی وجود ندارد
home town
زادگاه
home town
خاستگاه
shanty town
گدامحله
Road Town
توانائیدرقضاوتعادلانه
home town
زادشهر
shanty town
حصیرآباد
shanty town
کوخگاه
boom town
شهرصنعتیشده
small-town
شهرستانی
small-town
وابسته به شهرهای کوچک
shanty town
بیغوله
small-town
کم سروصدا
To be the talk of the town.
سرزبانها افتادن
She is the talk of the town .
همه راجع به او ( پشت او ) صحبت می کنند
to work out of town
در حومه
[بیرون]
شهر کار کردن
to live out of town
در بیرون از شهر زندگی کردن
Company town
شهرک کارگران
town halls
تالار شهرداری یا فرمانداری
provincial town
شهرستان
country town
شهرستان
Is there a bus into town?
آیا اتوبوس برای شهر هست؟
They searched the whole town .
تمام شهر را گشتند ( جستجو کردند )
The town has a European look.
این شهر قیافه اروپایی دارد
I am a strange in this town.
دراین شهر غریب هستم
county town
حاکم نشین استان
town crier
جارچی
town criers
جارچی
assize town
شهر مقر دادگاه جنایی
corporate town
شهری که حقوق بلدی داردومیتواندشهرداری داشته باشد
dry town
شهری که فروش نوشابه دران ممنوع است
in the navel of the town
در ناف شهر
man about town
مرد فعال اجتماعی وجهانی
post town
شهری که پستخانه مستقل دارد
he has a fine p in the town
اوخانه خوبی در شهر دارد
principal town
شهر عمده
town planning
شهرسازی
town houses
گدا خانه دارالمساکین
town houses
خانه شهری
county town
شهر مقراستاندار
town hall
تالار شهرداری یا فرمانداری
town hall
کاخ شهرداری
town hall
عمارت شهرداری
town hall
تالار انجمن شهر
town halls
کاخ شهرداری
town halls
عمارت شهرداری
town halls
تالار انجمن شهر
town house
خانه شهری
town house
گدا خانه دارالمساکین
satellite town
پیراشهر
test town
شهر مورد ازمایش
test town
شهرمورد نمونه گیری
town clerk
کارمند شهرداری یافرمانداری
town council
انجمن شهر
town council
انجمن شهرداری
town fog
نوعی مه یخ مانند که دردرجه حرارت خیلی پایین تولید میشود و معمولا درشهرهای پر جمعیت دیده میشود
town manager
شهردار انتصابی
town meeting
انجمن شهری
town meeting
انجمن بلدی شورای شهری
town planner
مهندس شهرساز
town wall
باروی شهر
w kilometres of the town
در2 کیلومتری شهر
we fixed in the town
در شهر ماندیم
Cape Town
بندر کیپ تاون
George Town
بندر جرج تاون
George Town
نام محلهای در شهر واشنگتن در آمریکا
to patrol a town
برای پاسبانی دورشهر گشتن
home town
شهر موطن
to patrol a town
شهری را گشت زدن
the outskirts of the town
حومه شهر
We painted the town red .
تمام شهر را گشتیم ( تماشا کردیم )
paint the town red
<idiom>
اوقات خوشی داشتن
to paint the town red
عربده کردن
Which bus goes to the town centre?
کدام اتوبوس به مرکز شهر میرود؟
Can I drive to the centre of town?
آیا می توانم تا مرکز شهر با ماشین بروم؟
He cried the news all over the town .
با داد وفریاد خبررا ؟ رشهر پرکرد
man a bout town
ادم بیکاری که همیشه به باشگاه و نمایشگاههای شهر میرود
A single town and two different rates!.
<proverb>
یک شهر و دو نرخ؟!.
small country town
شهرستان کوچک
to paint the town red
مستی کردن اشوب کردن
He is a bih shot ( noise ) in this town .
جزو کله گنده های شهر است
The town is famous for its hot springs .
این شهر بدلیل چشمه های آبگرمش شهرت دارد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com