Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (9 milliseconds)
English
Persian
glad hand
خوشامد گویی صمیمانه خوشامد گرم
glad hand
درود گرم
glad hand
<idiom>
بااهمییت برخورد کردن
Other Matches
I'm glad he's gone.
خوشحالم که او رفته.
glad
مسرور
glad
شاد خوشرو
glad
خوشحال
glad
خرسند
I'm glad I could help.
خوشحالم که تونستم کمکی بکنم.
glad
خوشنود
I am glad to see you up and about.
خوشحالم از اینکه شما را سر پا وسر حال می بینم
glad-rags
پوشاک عالی
glad-rags
لباس پلو خوری
glad tidings
بشارت
glad tidings
مژده
be glad to see the back of
<idiom>
[خوشحال شدن از رفتن کسی]
to be glad for somebody's sake
در شادی کسی سهیم شدن
glad tidings
خبر خوش نوید
I am very glad to have made your acquaintance.
از آشنایی با شما بسیار خوشوقت شدم
pass from hand to hand
ترتب ایادی
to shuffle from hand to hand
دست بدست کردن
Hand to hand fighting
جنگ تن به تن
hand-me-down
<idiom>
بدش به من
hand out
<idiom>
از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand it to (someone)
<idiom>
به کسی اعتبار دادن
hand in
<idiom>
به کسی چیزی دادن
hand down
<idiom>
وصیت کردن
He must have a hand in it.
حتما" دراینکار دست دارد
She has become rather off hand.
سایه اش سنگین شده
To be an old hand at something.
درکاری سابقه وتجربه داشتن
hand in hand
دست بدست
hand in hand
دست دردست یکدیگر
from hand to hand
<idiom>
از یک شخص به یک شخص دیگری
hand in
سمت زمین سرویس اسکواش
hand in
سمت زمین سرویس
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
hand-out
<idiom>
پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand-out
<idiom>
hand over
<idiom>
an old hand at something
<idiom>
کارکشته
off hand
بدون آمادگی
on hand
وسایل موجود درانبار
off hand
فی البداهه
off hand
سر ضرب
be off hand with someone
<idiom>
سر سنگین بودن
have a hand in something
<idiom>
در کاری دست داشتن
to hand somebody something
به کسی چیزی دادن
second-hand
<adj.>
کارکرده
in hand
<idiom>
زیرنظر
to come to hand
رسیدن
have a hand in
<idiom>
مسئول کاری شدن
hand down
بتواتر رساندن
hand down
پشت درپشت چیزی رارساندن
on hand
<idiom>
دردسترس
on hand
<idiom>
قابل دسترس
on hand
<idiom>
حاضر
on the other hand
<idiom>
درمقابل
second hand
<idiom>
دست دوم
try one's hand
<idiom>
بیتجربه بودن
hand down
به ارث گذاشتن
on hand
در دست
take a hand at
شرکت کردن در
in hand
گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
in hand
در جریان
in hand
در دست اقدام
to come to hand
بدست امدن
to get ones hand in
دست یافتن به
to get ones hand in
تسلط پیداکردن در
to hand
دردسترس
to hand down
بارث گذاشتن
to hand down
بدوره بعدانتقال دادن
to hand out
از پنجره اویزان کردن
right hand
دست راست
out of hand
فورا
off hand
بی تهیه
off hand
بی مطالعه
on one hand
ازیکسو
near at hand
دم دست
near at hand
در دسترس
on one hand
ازطرفی
on one hand
ازیک طرف
on the other hand
از سوی دیگر
on the other hand
ازطرف دیگر
one hand
گرفتن توپ با یک دست
out of hand
غیر قابل جلوگیری
to hand over
تحویل دادن
to hand over
واگذارکردن
hand over
فرستادن
hand over
تحویل دادن
hand over
تسلیم کردن
hand out
حریف دریافت کننده سرویس
hand out
خراب کردن سرویس اسکواش
hand out
خطای سرویس
hand on
پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand on
تسلیم کردن
hand off
رد کردن توپ به یار
hand off
کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand over
به قبض دادن
hand over
تفویض کردن
hand saw
اره قد کن
hand saw
اره دستی
to take in hand
دردست گرفتن
to take in hand
بعهده گرفتن
under hand
درنهان به پنهانی
under the hand of
به امضای
under the hand of hand
به امضای .....
on hand
موجود
near at hand
نزدیک
hand off
رد کردن توپ
first-hand
اصلی
hand
کمک
second-hand
مستعمل
hand
یاری دادن
hand
دست به دست کردن
on the one hand
<adv.>
در یک طرف
hand
عقربه
[ساعت ...]
hand-me-down
ارزان
hand-me-down
لباس ارزان ودوخته
hand
میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand
نفر
first-hand
مستقیم
second hand
عاریه
second hand
مستعمل دست دوم
second hand
کار کردن
second hand
نیم دار
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
right-hand
واقع در دست راست
on the other hand
<adv.>
طور دیگر
on the other hand
<adv.>
به ترتیب دیگر
on the one hand
<adv.>
یکی انکه
hand
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand me down
ارزان
hand
دستخط
hand to hand
دردسترس
hand to hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand
نزدیک
off-hand
پاس کوتاه روی سر
second-hand
ثانیه شمار
hand
سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand
سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
little hand
عقربه کوچک
[ساعت]
second-hand
نیمدار
hand
امضا
hand
بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand me down
لباس ارزان ودوخته
hand-to-hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand
دست به یقه
hand-to-hand
دردسترس
hand-to-hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand to hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand
دست به یقه
better hand
پیشی
first hand
نخستین بازی کن
Do you need a hand?
میتونم کمکت کنم؟
Do you need a hand?
کمک میخوای؟
hand-to-hand
نزدیک
hand
پهلو
hand
پیمان
better hand
تقدم
first hand
دست اول
for ones own hand
به خاطر خود شخص
old hand
ادم با سابقه و مجرب
four in hand
گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
hand
دست
hand
عقربه
hand
دسته دستخط
hand
خط
hand
شرکت
hand
دخالت کمک
for ones own hand
بابت خود شخص
hand
طرف
on the other hand
<adv.>
از سوی دیگر
at the hand of
بدست
on the other hand
<adv.>
ازطرف دیگر
at second hand
بطور غیرمستقیم
at first hand
مستقیما
at first hand
در وهله نخست
at hand
نزدیک
at hand
دم دست
at second hand
از قول دیگری
at the hand of
بوسیله
hand
دادن
on the other hand
<adv.>
درمقابل
hand
خطای دست
running hand
خط مسلسل
to lift one's hand
دست به سوگند برداشتن
running hand
خط شکسته
text hand
دستخط درشت
to lift up one's hand
دست بدعا برداشتن
to make a hand of anything
از چیزی سودبردن
to make a hand of anything
درکاری کامیاب شدن
to put ones hand to anything
بکاری مبادرت کردن
to put ones hand to anything
دست بکاری زدن
to put in hand
دایرکردن اقدام کردن
to put in hand
بجریان انداختن
retrograde hand
عقربه برگشت دهنده
[ساعت ...]
hand lever
اهرم دستی
to oil one's hand
به کسی رشوه دادن
second hand stores
سمساری
to lift one's hand
سوگند خوردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com