Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 202 (10 milliseconds)
English	Persian
grain field	کشتزار
grain field	گندم زار
Other Matches
grain	دان تفاله حبوبات
grain	معادل 8460/0گرم
grain	خرده
grain	ذره رنگ
grain	رگه
grain	حبوبات
grain	حبه
grain	جو
grain	دانه
grain	غلات
grain	زبری
grain	مشرب خوی
grain	حالت
grain	بازو
grain	بافت
grain	بذر
grain	رگه خمیره حالت زبری
grain	حبه باروت
grain	دانه خرج
grain	طبقه
grain	پشم کندن
grain	دانه زدن تراشیدن
grain	دانه دانه کردن جوانه زدن
grain	شاخه چنگال
against his grain	برخلاف تمایل او
grain by grain	دانه دانه
against the grain	ازبیراهه
grain	واحد وزن در سیستم غیرمتریک معادل 8460/0گرم
in grain	بطورثابت
grain	یک گندم
in grain	جنسا
grain structure	ساختار بلوری
grain alcohol	الکل خالص
to dye in grain	درحال خامی رنگ کردن
crystalline grain	دانه بلورین
crystal grain	دانه بلوری
to take with a grain of salt	اغراق امیز دانستن
seed grain	دانه برای کشت
seed grain	بذر
seed grain	تخم
grain boundary	مرز بلورها
grain orientation	طرز قرار گرفتن ذرات نسبت به یکدیگر
grain rust	زنگ گندم
grain rust	زنگ حبوبات
grain side	سمت مویی
grain tin	قلع بلوری
to take with a grain of salt	باورنکردن
to winnow the grain	گندم راباددادن
standing grain	ذرت در ساقه [گیاه شناسی]
grain pan	سینیدانه
grain tank	مخزندانه
grain terminal	پایانهحبوبات
Grain elevator	آسانسور سیلو
grain tube	لولهحبوبات
take something with a grain of salt <idiom>	بدل نگرفتن
lengthwise grain	پیلیطولی
grain head	خوشه دانه [گیاه شناسی]
close grain	دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
with a grain of salt	بقیداحتیاط بااندک تردید
crosswise grain	بافتعرضی
end grain	انتهایسطحبرش
grain auger	محلدانه
grain elevator	بالابرندهدانه
grain ear	خوشه دانه [گیاه شناسی]
effective size of grain	اندازه موثرذرات
grain size classification	طبقه بندی خاک از نظر اندازه ذرات
section of a grain of wheat	قسمتهایتخممرغ
effective grain diameter	قطر موثر دانه
effective size of grain	قطر موثر ذرات
It goes against the grain to pay these sums (that kind of money).	من که زورم می آید ازاین پولها بدهم
to take the field	جنگ اغازکردن
field	زمین بازی
to keep the field	درجای خودثابت ماندن
field	توپگیر کریکت تمام توپگیران کریکت
field name	نام فیلد
field	میدانه
field	جای گرفتن توپگیران در زمین کریکت هر کدام از دایرههای هدف
field	حوزه
zero field	میدان صفر
zero field	بی میدان
zero field	بی حوزه
field	شکارچیان جزسرپرست و کمکهای اومنطقه محصور مسیر مسابقه دو
well field	حوزه تغذیه کننده چاه
field	فرودگاه
field	پایکار
field	بمیدان یا صحرا رفتن
field	رشته
field	دایره
field	دشت کشتزار
field	صحرا
to keep the field	جنگ یاعملیات جنگی را ادامه دادن
field	دشت
field	میدان رزم صحرا
field	زمینه رزمی صحرایی
field	میدان دید
field	رشته [دانشی]
field	کارگاه
field	زمین
field	مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن
field	محل توزیع نیرو و انرژی مغناطیسی یا الکتریکی
field	بخشی از رکورد کاپیوتری که حاوی محل داده است
field	محصول آزمایش شده خارج شرکت یا آزمایشگاه تحقیقات در وضعیت واقعی
field	تعداد حروف که در یک فیلد میتواند باشد
field	خارج اداره یا کارخانه
To take field against somebody .	بر علیه کسی وارد شدن
right field	سمتراستزمین
field	مهندسی که در یک شرکت کار نمیکند , و در بین مشتریان است و بهبود کامپیوتر آنها را بررسی میکند
field	بخشی از ستون کارت برای یک نوع داده یا رکورد
field	فضای ذخیره سازی یا نمایش که توسط کاربر قابل تغییر نیست
field	فیلد
field	بخشی از دستور کامپیوتری که حاوی محل داده است
field	مشابه 4036
field	روش ساخت صفحه نمایش نازک و مسط ح برای کامپیوترهای متحرک به طوری که در هر پیکسل یک صفحه تصویر بسیار ریز CRT قرار دارد
field	کدی که نشان دهنده خاتمه یک موضوع و شروع بعدی است
field	میدان
field	شاخه [دانشی]
field	بخشی از دستور کاپیوتری که حاوی محل داده است
field	نوشتن داده روی PROM
field survey	نقشه برداری زمینی
field type	نوع رزمی
field vector	بردار میدان
field type	از نوع جنگی
field study	بررسی میدانی
field trip	گردش علمی
field template	قالب فیلد
field trial	مسابقه تازیهای شکاری
field theory	نظریه اساسی میدان
field upgradable	سخت افزار قابل توسعه درمحل
field template	الگوی فیلد
field theory	تئوری میدان ها
field theory	نظریه میدانی
field voltage	ولتاژ میدان
field winding	سیم پیچ اهنربایی
field winding	سیم پیچی میدان
field of view	حدود دید یک دوربین شبیه سازی شده
field work	استحکامات صحرایی استحکامات
gold field	ناحیه زرخیز
free field	میدان عمل ازاد
force field	میدان نیرو
flying field	میدان فرودگاه
fixed field	میدان ثابت
field worker	پژوهشگر میدانی
free field	حوزه ازاد
field work	کار صحرایی
field work	کار میدانهای
field work	کار در صحرا
field work	پژوهش میدانی
field wire	سیم جنگی
field wire	سیم صحرایی
field stockade	کالاهای انبار شده در صحرا یا میدان جنگ
field radio	رادیوی قابل حمل صحرایی
field regulator	تنظیم کننده میدان
field rheostat	رئوستای میدان
field rheostat	تنظیم کننده میدان
field rheostat	رگولاتورمیدان
field round	یک دور تیراندازی صحرایی
field player	بازیگران جز دروازه بان بازیگر ثابت
field piece	توپ صحرائی
field pea	نخود سبز فرنگی
field order	دستورعملیاتی دستور رزمی
field regulator	نافم میدان
field rectifier	یکسوساز میدان
field radio	بی سیم صحرایی
field range	میدان تیر رزمی
field range	میدان تیرجنگی
field ration	جیره صحرایی
field privilege	امتیاز فیلد
field officer	افسر عملیات صحرایی
field pole	قطب میدان
field point	سر تیر بسیار نازک
field ration	جیره رزمی
field order	دستورالعمل رزمی
field operating	فعال درصحرا رده صحرایی
field operating	عمل کننده در صحرا
field stockade	ذخایر صحرایی
field officer	افسر رزمی
field of vision	میدان دید
field of vision	میدان بینایی
field storage	انبار کردن کالا در صحرا انبار مهمات در فضای باز کوپه مهمات روباز
field strcture	ساخت میدانی
field strength	شدت میدان
field officer	افسر رسته رزمی
field splice	وصله کارگاهی
field roving course	مسابقه تیراندازی جنگلی
field separator	جدا ساز میدان
field service	خدمات پایکار
field service	تعمیر در محل
field service	خدمات رزمی
field service	پشتیبانی سرویس رزمی
field services	قسمتهای پشتیبانی رزمی یکانهای رزمی
field shop	کارگاه صحرایی
field shop	تعمیرگاه صحرایی
rotating field	میدان گردان
stray field	میدان هرز
tension field	میدان کششی
track and field	وابسته به مسابقات دوصحرایی یا میدانی
track and field	ه
track and field	چکش
track and field	دیسک و غیره
track and field	دو و میدانی

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com