Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
grain head
خوشه دانه
[گیاه شناسی]
Other Matches
grain
رگه خمیره حالت زبری
grain
زبری
grain
بافت
grain
بذر
grain
واحد وزن در سیستم غیرمتریک معادل 8460/0گرم
grain
حبه باروت
grain by grain
دانه دانه
in grain
بطورثابت
in grain
جنسا
grain
غلات
against the grain
ازبیراهه
against his grain
برخلاف تمایل او
grain
دانه خرج
grain
دانه
grain
ذره رنگ
grain
خرده
grain
معادل 8460/0گرم
grain
یک گندم
grain
دان تفاله حبوبات
grain
حبوبات
grain
حبه
grain
جو
grain
رگه
grain
مشرب خوی
grain
طبقه
grain
پشم کندن
grain
دانه زدن تراشیدن
grain
دانه دانه کردن جوانه زدن
grain
شاخه چنگال
grain
بازو
grain
حالت
lengthwise grain
پیلیطولی
grain field
کشتزار
grain field
گندم زار
grain orientation
طرز قرار گرفتن ذرات نسبت به یکدیگر
grain rust
زنگ گندم
grain rust
زنگ حبوبات
grain side
سمت مویی
grain structure
ساختار بلوری
grain terminal
پایانهحبوبات
grain tube
لولهحبوبات
grain tin
قلع بلوری
grain boundary
مرز بلورها
grain ear
خوشه دانه
[گیاه شناسی]
standing grain
ذرت در ساقه
[گیاه شناسی]
Grain elevator
آسانسور سیلو
close grain
دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
crystal grain
دانه بلوری
crystalline grain
دانه بلورین
crosswise grain
بافتعرضی
take something with a grain of salt
<idiom>
بدل نگرفتن
grain alcohol
الکل خالص
grain tank
مخزندانه
grain pan
سینیدانه
seed grain
تخم
seed grain
بذر
seed grain
دانه برای کشت
to dye in grain
درحال خامی رنگ کردن
to take with a grain of salt
باورنکردن
to winnow the grain
گندم راباددادن
with a grain of salt
بقیداحتیاط بااندک تردید
to take with a grain of salt
اغراق امیز دانستن
grain elevator
بالابرندهدانه
end grain
انتهایسطحبرش
grain auger
محلدانه
section of a grain of wheat
قسمتهایتخممرغ
grain size classification
طبقه بندی خاک از نظر اندازه ذرات
effective size of grain
اندازه موثرذرات
effective size of grain
قطر موثر ذرات
effective grain diameter
قطر موثر دانه
It goes against the grain to pay these sums (that kind of money).
من که زورم می آید ازاین پولها بدهم
head to head polymer
بسپار سر به سر
to head off
عازم شدن
[گردش]
head for
به سمت معینی در حرکت بودن
head to head
رقابت شانه به شانه
R/W head
HEAD WRITE/READ
R/W head
وسیله
off with his head
سرش را از تن جدا کنید
head up
بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد
head off
<idiom>
به عقب برگشتن
head well
چاه پیشکار
keep one's head
دست پاچه نشدن
head well
مادر چاه
head way
پیشروی
head way
بلندی طاق سرعت
keep one's head
خونسردبودن
head way
پیشرفت
head way
بجلو
over head
هزینه سربار
over one's head
<idiom>
به مقام بالاتری رفتن
over one's head
<idiom>
خیلی سخت برای درک
on/upon one's head
<idiom>
برای خودش
go head
ادامه بدهید بفرماید
go to head of
مست کردن
to get anything into ones head
چیزیراحالی شدن یافهمیدن متقاعدشدن
to go off one's head
دیوانه شدن
to keep one's head
ارام یاخون سردبودن
well head
سر چشمه
with head on
سربه پیش سر به جلو
one way head
سریکجهته
head down
دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
go head
پیش بروید
from head to f.
ازسرتاپا
keep one's head
<idiom>
head up
<idiom>
رهبر
head out
<idiom>
ترک کردن
head-on
<idiom>
برعلیه کسی بودن
head-on
<idiom>
فرجام مواجه شدن با
head off
<idiom>
مانع شدن از ،جلوگیری کردن
per head
متوسطمیانگین
go to one's head
<idiom>
مغرور شدن
get it through one's head
<idiom>
فهمیدن ،باورداشتن
head off
دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
head on
شاخ بشاخ
head
دماغه
head
ارتفاع فشاری
head
افت
head
ارتفاع ریزش سر رولور سر
head
دهنه ابزار
head
رهبری کردن مقاومت کردن
head
موضوع در راس چیزی واقع شدن
head
عنوان مبحث
head
بخش بالایی وسیله
head
شبکه یا بدنه
head
وسیله ارتباطی بین آنتن و شبکه کابل تلویزیونی
head
خط سر
head
فرق سرصفحه
head
سرستون
head
اولین عنصر داده در لیست بودن
head
بعد بالایی کتاب یا بدنه
head
دادهای که نشان داده آدرس شروع لیست دادههای ذخیره شده در حافظه است
head
دیسک مخصوص برای تمیز کردن نوک خواندن / نوشتن دیسک
head
سردرخت
head
اصلی
head
مهم
head
: سرگذاشتن به
head
دارای سرکردن
head
ریاست داشتن بر رهبری کردن
head
دربالا واقع شدن
head
سرپل توالت ناو
head
رهبر یا دسته پیشرو یک ستون
head
پیش رو
head
عناصر اولیه ستون
head
عمده
head
عازم شدن سرپل گرفتن
head
مواجه شدن سرپرستی شدن به وسیله
head
راس
head
نوک پیکان
head
دستشویی قایق بالای بادبان
head
طول سر اسب بعنوان مقیاس فاصله برنده از نفر بعد
head
انتهای میز بیلیارد
head
هد
head
ضربه با سر
head
توپی کامل و سایر متعلقات
head
سرفشنگ
head
نوک
head-on
شاخ بشاخ
head
رئیس
head
دهانه
head
ابتداء
head-on
از طرف سر
head-on
روبرو
head-on
نوک به نوک
head first
باکله
head
سر
head first
سربجلو
head first
از سر سراسیمه
head-first
باکله
head-first
سربجلو
head on
روبرو
head
کله
head
راس عدد
head-first
از سر سراسیمه
head on
نوک به نوک
head on
از طرف سر
head
موضوع
head
سالار عنوان
head on
از سر
head
منتها درجه موی سر
head
انتها دماغه
Off with his head !
سرش را ببرید !
head
فهم
head-on
از سر
she has a well poised head
وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
to poke one's head
با سرپایین اویخته راه رفتن
shock head
انبوه گیسو
shock head
دارای موی فراوان
spear head
گروه جلودار
spear head
گروه نوک درحمله یا سر جلودار
spindle head
سر هرزگرد
splash head
پاشش گیر
lunk head
ادم کله خر
lost head
افت بار
running head
خط عنوان هرصفحه در متن
lose one's head
دیوانه شدن
scald head
کچلی
sculptured head
پیکره سر ادمی
sculptured head
سردیس
long head
دوراندیشی
knurled head
سر عدسی اج دار
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com