Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
greatest common factor
[GCF]
بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
Other Matches
greatest common divisor
بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
greatest common measure
بزرگترین بخش یاب مشترک
greatest common divisor
[gcd]
بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
common factor
عامل مشترک
common factor
مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
common factor variance
پراکنش عامل مشترک
highest common factor
[HCF]
بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
greatest
متعدد ماهر
greatest
ابستن
greatest
بزرگ
greatest
عظیم
greatest
طولانی
greatest
بصیر
greatest
کبیر
greatest
مهم هنگفت
greatest
زیاد
greatest
تومند
He is the greatest scientist on earth.
بزرگترین دانشمند روی زمین است
Ferdowsi is held in the greatest respect.
فردوسی مورد احترام فراوان است
greatest lower bound
[glb, GLB]
بزرگترین کران بالا
[ریاضی]
common
مشارکت کردن
common
سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
in common
مشاع
common d.
مقسوم علیه مشترک
We have nothing in common .
با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
in common
<idiom>
مسئولیت داشتن
common use
مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
out of the common
غیر معمول
common
متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common
مشترک
common
رایج
common
مشترکااستفاده کردن
common
مشاع بودن
common
عمومی
common
: مردم عوام
common
پست عوامانه
common
پیش پاافتاده
common
مشترک اشتراکی
common
عادی
common
معمولی متعارفی
common
:عمومی
common
آنچه اغلب اتفاق میافتد
common
فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common
تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common
پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common
داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common
زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common
کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common
مین میکند
common
استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common
عام
q factor
ضریب کیو
s factor
ضریب اس در قوانین تیرتوپخانه
s factor
ضریب مربوط به تغییر سمت بازای 001 متر
factor
هر عدد در ضرب که عملوند است
v factor
عامل وی
factor
فاعل
factor
وکیل
factor
سازنده فاکتور
factor
عامل مشترک
factor
ضریب
factor
حق العمل کار
factor
کارگزار
factor
عامل ضرب ضریب
factor
سازه
factor
وسیله
factor
حق العمل کار نماینده
factor
در حین جستجو بخشی از داده که استفاده نشده است
factor
ثیر قرار میدهد
factor
نماینده
factor
چیزی که مهم است یا روی چیز دیگر اثردارد
factor
عامل
factor
ده بار
factor
فاکتور
common time
چهارگام
common purse
وجوه عمومی
common statement
حکم اشتراک
to make common cause
دست یکی شدن
common divisor
مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
common storage
حافظه مشترک
common time
چهارضربی
common stock
سهام عادی
common stocks
سهام عادی
common sensibility
حس کلی بدنی
common stock
سهام معمولی شرکت
common parts
قطعات عمومی
common logarithm
لگاریتم اعشاری
common link
حلقه معمولی
common library
کتابخانه اشتراکی
common language
زبان مشترک
common language
زبان عمومی
common labour
کارگر عمومی
common items
اقلام تدارکاتی عمومی اقلام مشترک
common low
سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
common progarm
برنامه مشترک
common multiple
مضرب مشترک
common parts
قطعات یدکی عمومی
common parlance
عرف
common nuisance
منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
common hardware
ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
common of piscary
حق ماهی گیری درابهای دیگری
common of pasturage
حق چرادرزمین دیگری
common of fishery
حق ماهی گیری درابهای دیگر
common nuisance
اضرار عمومی
common items
قطعات عمومی
common touch
استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
the common people
عامه
the common people
عوام الناس
to make common cause
متحد شدن
common room
اتاق استادان
common room
باشگاه دانشجویان
common room
تالار دانشجویان
common rooms
اتاق استادان
common rooms
باشگاه دانشجویان
the common people
عوام
tenancy in common
حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
estate in common
درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
estate in common
مالکیت مشاع
held in common
مشترک
held in common
مشاع
surcharge of common
استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
surcharge of common
یا جنگل
tenancy in common
استیجار مشترک
tenancy in common
استیجارمشاع اجاره مشاع
common rooms
تالار دانشجویان
common periwinkle
نوعیحلزون
common wall
دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
common wall
دیوار مشترک
By common consent.
به تصدیق همه ( عموم )
common touch
<idiom>
با همه رفتار مناسب داشتن
common user
خدمات عمومی
common user
مشترک
common user
عمومی
common trait
ویژگی مشترک
common wealth
مشترک المنافع
common wealth
رفاه عمومی جمهوری
common ground
نقطهنظراتمشترک
common land
مکانعمومی
common whipping
بست عادی
common whipping
بست معمولی
common wealth
ممالک مشترک المنافع
common wealth
ملل مشترک المنافع
common wealth
کشور
estate in common
اشتراک در مالکیت زمین
common joist
تیر کف اتاق
common sense
حضور ذهن
common sense
عرف
common sense
قضاوت صحیح حس عام
common sense
عقل سلیم
common colds
زکام
common colds
گریپ نزله
common law
حقوق عرفی
least common multiple
کوچک ترین مضرب مشترک
[ریاضی]
common rafter
تیر خرپا
common roof
تیرچه افقی خرپا
common round
ابزار فیتیله
common thyme
آویشن
[آویشن معمولی]
[گیاه شناسی]
common colds
سرماخوردگی
common cold
زکام
common cold
گریپ نزله
common fraction
مخرج مشترک
common denominators
مخرج مشترک
common denominator
مخرج مشترک
Common Market
فرانسه لوکزامبورگ و هلند
Common Market
بلژیک
Common Market
بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
common law
حقوق غیرمدون
common cold
سرماخوردگی
common-law
عرف common
Common Market
بازار مشترک
common-law
حقوق غیرمدون
common-law
حقوق عرفی
common law
عرف common
Common Market
جامعه اقتصادی اروپا
common divisor
مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
common carrier
موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common carrier
متصدی حمل ونقل حامل مشترک
least common multiple
کوچک ترین مضرب مشترک
[ک.م.م]
[ریاضی]
common block
قرقره عادی
common denominator
مخرج مشترک
[ریاضی]
common foul
خطای عادی
common carrier
گاراژ دار
common block
قرقره چوبی
common carrier
متصدی حمل ونقل
common carrier
مکاری
common control
کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
common collector
با جریان روب مشترک
common emitter
با ساتع کننده مشترک
common fate
سرنوشت مشترک
common carrier
شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
common fishery
حق ماهی گیری درابهای عمومی
common carrier
موسسه حمل و نقل عمومی
common fronties
مرز مشترک
common gender
جنس مشترک
by common consent
متفقا
common ashlar
سنگ چکش خورده
common bond
[دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
common onion
پیاز
common hardware
قطعات عمومی
common-house
نشیمنگاه صومعه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com