English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
half adder نیم افزایشگر
half adder نیمه جمع کننده
Other Matches
adder جمع کننده کامل یک بیتی که دو کلمه یک بیتی را در یک زمان جمع میکند
adder جمع کننده
adder مدار جمع دودویی که جمع دو ورودی را حساب میکند و خروجی وام گرفته را هم نشان میدهد ولی چنین ورودی ای را نمیپذیرد
adder است
adder وسیله یا تابعی که شامل نتیجه دو یا چند ورودی
adder وسیلهای که میتواند جمع و تفریق کند
adder افزایشگر
adder افعی
adder ماشین جمع
adder مار جعفری
adder جمعگر
adder مدار جمع دودویی که میتواند مجموع در ورودی را حساب کند و نیز میتواند ورودی یا خروجی به صورت وام شده را بپذیرد
adder تعدادی جمع کننده کامل که به صورت موازی دو کلمه را با هم جمع میکند
analog adder افزایشگر قیاسی
three input adder افزایشگر با سه ورودی
adder subtractor افزایشگر و کاهشگر
adder subtracter افزایشگر- کاهشگر
serial adder افزایشگر نوبتی
serial adder جمع کننده سری
puff adder یکجور افعی بزرگ افریقایی که چون برانگیخته شودتنش بادمیکند
full adder افزاریشگرکامل
full adder تمام جمع کننده
full adder تمام افزایشگر
adder's tongue سرخس مارزبان
parallel adder افزایشگر موازی
parallel adder جمع کننده موازی
two input adder افزایشگر با دو ورودی
half and half نوعی ابجو انگلیسی
right half نیمهراست
half مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half a d. نیم دو جین
half way نیمه راه
i thank you be half of از طرف ... تشکر می کنم
half and half بالمناصفه
half and half نصفانصف
one half of نیمی از
half a d. شش تا
one half of یک نصف
one is half of two یکی نیمی است از دو
one's better half زن بطور کنایه
ones better half زن
second half نیمه دوم
outside half هافبک کناری
to go off half بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
to go off half بی گدارباب زدن
half way واقع در نیمه راه
half کارتن با طول نصفه
half ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
half یکی از دو بخش معادل
half نیمه نخست
half شریک ناقص
first half نیمه نخست
half بطور ناقص
half سو
half نصفه
half دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half نصف
half in half out دو پشتک به عقب با نیم وارو
half حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half طرف
half نیم
half نیمی
half staff نیم افراشته
half mad اندکی دیوانه
half section نیم مقطع
half time نیمه بازی
half shadow نیم سایه
half sidestep روش صعود با اسکی گام به گام
half sister خواهر ناتنی
half timber الوار کوتاه
half timber ساخته شده از الوار کوتاه
half time نصف وقت
half time نیم وقت
half timer شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half tone نیم پرده
half tone رنگ متوسط سایه رنگ
half tone سایه روشن
half tide حالت وسط جزر ومد
half thickness ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half slip ژوپن
half slip زیر پیراهنی
half sole نیم تخت
half sole نیم تخت انداختن
half sole نیم تخت زدن
half sovereign سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half step نیم قدم
half step نیم گام
half tone سایه روشن زدن
half section نیم برش
half reaction نیم واکنش
half moon نصفه ماه
half pint کوچک
half pint کوتاه تر از مقدارمتوسط
half penny سکه نیم پنی
half pay حق مستمری
half pay حق انتظار خدمت
half pay حقوق ناتمام
half pace سکو
half pace تخت گاه
half pace شاه نشین
half moon هلالی
half moon هرچیزهلالی شکل
half nephew پسرنابرادری
half nephew پسرناخواهری
half relief نیم برجسته
half round نیم گرد
half moon تربیع اول وثانی زن قحبه
half seas over پاتیل
half long حد فاصل بین جمله طویل وجمله کوتاه
half pint کوچولو
half mad خل
half made اندکی دیوانه
half made نیم دیوانه
half seas over مست خراب
half mast نیم افراشتگی
half mast نیم افراشتن
half mast نیم افراشته
half mast نیم افراشتگی پرچم
half round گج بری نیم گرد
half mast نیم افراشتن پرچم
half round نیم دایره
half of my time نیمی ازوقت من
half-timbering ساختمان نیمه چوبی
He is only half a man . مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
half-pace شاه نشین نیم گرد
half-term تعطیلیبینترم
half-price نیمبها
half-day کارنیمروز
half board هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
left half نیمهچپ
half-slip زیرداخلی
half-side نصفیکطرف
half-glasses عینک یک چشمی
half indexing فهرستسازینیمه
half handle نیمدسته
half barb پیکاننصفه
go off half-cocked <idiom> صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
half-baked <idiom> احمق
half-moon سنگر نیم هلالی
half-figure پیکره انتهایی
half-column نیمه ستون
half-bat آجر نیمه
Give me half [some of it] of it! نصف آن [یکخورده از آن] را به من بده!
half price نصف قیمت
for half board برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
for half board برای نیم پانسیون
meet someone half-way <idiom> به توافق رسیدن با کسی
six of one and half-a-dozen of the other <idiom> دوقلو بودن
have half a mind <idiom> احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
half the battle <idiom> قسمت بزرگیاز کار
fly half نیمهپرتابمرتفعتوپ
centre half نیمهمیانی
half-timbered نیمه چوبی
half yearly نیم ساله
half yearly شش ماهه
half word نیم کلمه
half worcester ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half width نیم پهنا
half way houses خانههای امادگی
half volley ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half volley پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half view نیم نما
half truth حقیقت ناقص
half truth سخن نیم راست
half tracked نیمه شنی
half track خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
he did half swear سخت سوگندیادکردن
he is half your weight وزن او نصف وزن شما است
to see with half an eye ازگوشه چشم دیدن
standoff half بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
right half back نگهبان راست
to meet half way درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
one and half pass یک و نیم گذری
of half blood ناتنی
meet half way مصالحه کردن سازش کردن
meet half way مدارا کردن
lap half پیوند نیم نیم
it is not half bad انجا بداست
it is not half bad هیچ بد نیست
it is half cooked نیم پخته است
i had half a mind to go چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
half track هاف تراک
half back میان بازی کن
half astern نصف قدرت به عقب
half area محل توقف سربازان در حین حرکت برای تجدید سازمان یاگرفتن مهمات یا استراحت
half angle نیمساز
half a rial نیم ریال
half pst two دوونیم
half past two دوونیم
half cock چخماق در حال نیم پا
at half cock از بند دوم رد شده
half-sisters خواهر ناتنی
half-sister خواهر ناتنی
half-brothers برادر امی یا ابی
half-brothers برادر ناتنی
half back میان
half baked نیم پخته
half brother برادر ناتنی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com