Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (10 milliseconds)
English
Persian
half brother
نابرادری
half brother
برادر ناتنی
Search result with all words
half-brother
برادر ناتنی
half-brother
برادر امی یا ابی
brother of half blood
برادر ناتنی
half blood brother
برادر امی یا ابوی
half blood brother
برادرناتنی
Other Matches
He resembles
[bears resemblance to]
his brother.
[He looks like his brother.]
او
[مرد]
شبیه به برادرش است.
what about your brother?
از برادرتان چه خبر دارید
brother
برادر
brother
همقطار
brother
اخ
am i the keep of my brother?
ایامن نگهبان برادرخودهستم
Big Brother
دولت یا هر سازمانی که در امور خصوصی و داخلی مردم دخالت و جاسوسی کند و آنها را سختمهار نماید
full brother
برادراصلی
soul brother
سیاهپوست
lay brother
نیمچه کشیش
imeant his brother
مقصودم برادر اوست
brother-in-law
هم داماد
brother-in-law
شوهر خواهر
brother-in-law
برادرشوهر
foster brother
برادر رضاعی
uterine brother
برادر امی
Big Brother
برادر بزرگتر
blood brother
برادر خوانده
blood brother
برادر هم خون
brother in low
برادر زن
brother in low
برادر شوهر شوهر خواهر باجناغ
brother-in-law
باجناق
step brother
نابرادری
My brother has gone abroad.
برادرم رفته خارجه
[خارج از کشور]
brother-in-law
برادر زن
brother in law
برادر زن
brother in law
هم داماد
brother in law
شوهر خواهر
brother in law
برادرشوهر
full brother
برادرتنی
brother in law
باجناق
brother of full blood
برادر تنی
I wI'll sign for (on behalf of)my brother.
از طرف (سوی )برادرم امضاء خواهم کرد
My younger brother and sister .
برادر وخواهر کوچک من
First prove that you are a brother , then claim th.
<proverb>
اول برادریت را ثابت کن بعد ادعاى ارث کن .
You are sure a dead ringer for muy brother.
تو قطعا شباهت زیادی با برادر من داری.
half
نصف
half
حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half
دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half
مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half
ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half
جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half
مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
half
شریک ناقص
one is half of two
یکی نیمی است از دو
half
نیمه نخست
one's better half
زن بطور کنایه
ones better half
زن
outside half
هافبک کناری
half and half
بالمناصفه
half and half
نصفانصف
half and half
نوعی ابجو انگلیسی
one half of
یک نصف
second half
نیمه دوم
one half of
نیمی از
half a d.
نیم دو جین
half a d.
شش تا
to go off half
بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
to go off half
بی گدارباب زدن
i thank you be half of
از طرف ... تشکر می کنم
half
طرف
half
بطور ناقص
half way
واقع در نیمه راه
half way
نیمه راه
half
نیم
half
نصفه
half in half out
دو پشتک به عقب با نیم وارو
half
نیمی
right half
نیمهراست
half
کارتن با طول نصفه
half
سو
half
یکی از دو بخش معادل
first half
نیمه نخست
half tone
رنگ متوسط سایه رنگ
half tone
سایه روشن
half track
هاف تراک
half step
نیم گام
half tone
سایه روشن زدن
half step
نیم قدم
half track
خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half tracked
نیمه شنی
half truth
سخن نیم راست
half tone
نیم پرده
half timer
شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half timber
ساخته شده از الوار کوتاه
half tide
حالت وسط جزر ومد
half time
نصف وقت
half staff
نیم افراشته
half sovereign
سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half sole
نیم تخت زدن
half time
نیم وقت
half thickness
ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half pace
شاه نشین
half sole
نیم تخت انداختن
half time
نیمه بازی
half timber
الوار کوتاه
half sole
نیم تخت
half mast
نیم افراشتگی پرچم
half pint
کوتاه تر از مقدارمتوسط
half penny
سکه نیم پنی
half pay
حق مستمری
half pay
حق انتظار خدمت
half mast
نیم افراشتن پرچم
half pace
سکو
half pace
تخت گاه
half of my time
نیمی ازوقت من
half nephew
پسرناخواهری
half nephew
پسرنابرادری
half moon
هرچیزهلالی شکل
half moon
هلالی
half moon
تربیع اول وثانی زن قحبه
half pint
کوچک
half pint
کوچولو
half reaction
نیم واکنش
half slip
زیر پیراهنی
half slip
ژوپن
half sidestep
روش صعود با اسکی گام به گام
half section
نیم برش
half pay
حقوق ناتمام
half shadow
نیم سایه
half section
نیم مقطع
half seas over
پاتیل
half seas over
مست خراب
half round
گج بری نیم گرد
half round
نیم دایره
half round
نیم گرد
half relief
نیم برجسته
half mast
نیم افراشته
half moon
نصفه ماه
half-timbering
ساختمان نیمه چوبی
half-baked
<idiom>
احمق
go off half-cocked
<idiom>
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
He is only half a man .
مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
half-term
تعطیلیبینترم
half-price
نیمبها
half-day
کارنیمروز
half board
هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
left half
نیمهچپ
half-slip
زیرداخلی
half-side
نصفیکطرف
half-glasses
عینک یک چشمی
half indexing
فهرستسازینیمه
half the battle
<idiom>
قسمت بزرگیاز کار
have half a mind
<idiom>
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
half-pace
شاه نشین نیم گرد
half-moon
سنگر نیم هلالی
half-figure
پیکره انتهایی
half-column
نیمه ستون
half-bat
آجر نیمه
Give me half
[some of it]
of it!
نصف آن
[یکخورده از آن]
را به من بده!
half price
نصف قیمت
for half board
برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
for half board
برای نیم پانسیون
meet someone half-way
<idiom>
به توافق رسیدن با کسی
six of one and half-a-dozen of the other
<idiom>
دوقلو بودن
half barb
پیکاننصفه
fly half
نیمهپرتابمرتفعتوپ
centre half
نیمهمیانی
i had half a mind to go
چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
he is half your weight
وزن او نصف وزن شما است
he did half swear
سخت سوگندیادکردن
half yearly
نیم ساله
half yearly
شش ماهه
half word
نیم کلمه
half worcester
ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half width
نیم پهنا
half way houses
خانههای امادگی
half volley
ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half volley
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half view
نیم نما
half handle
نیمدسته
it is half cooked
نیم پخته است
half-timbered
نیمه چوبی
to see with half an eye
ازگوشه چشم دیدن
to meet half way
درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
standoff half
بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
right half back
نگهبان راست
one and half pass
یک و نیم گذری
of half blood
ناتنی
meet half way
مصالحه کردن سازش کردن
meet half way
مدارا کردن
lap half
پیوند نیم نیم
it is not half bad
انجا بداست
it is not half bad
هیچ بد نیست
half truth
حقیقت ناقص
half mast
نیم افراشتن
half century
05 امتیاز یا بیشتر توپزن درمسابقه کریکت
half baked
نیم پخته
half back
میان
half back
میان بازی کن
half astern
نصف قدرت به عقب
half area
محل توقف سربازان در حین حرکت برای تجدید سازمان یاگرفتن مهمات یا استراحت
half angle
نیمساز
half adder
نیمه جمع کننده
half adder
نیم افزایشگر
half a rial
نیم ریال
half pst two
دوونیم
half past two
دوونیم
half cock
چخماق در حال نیم پا
at half cock
از بند دوم رد شده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com