Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
half-figure
پیکره انتهایی
Other Matches
figure eight
به شکل عدد هشت
figure
نگاره
figure
هیکل
figure
پیکره تندیس
figure
نقش
figure
آنچه کاملا درست نباشد ولی نزدیک باشد
figure
شماره چاپ شده
figure on
در صدد بودن
figure
تصویرکردن
figure on
توجه کردن
figure
رقم
figure of eight
به شکل عدد هشت
figure
شکل
figure
صورت
figure
شخص
figure
نقش رقم
figure
عدد
figure
کشیدن
figure
مجسم کردن
figure on
<idiom>
بستگی دارد به
figure
حساب کردن
figure
شمردن
figure
پیکر
figure on
اطمینان داشتن
figure out
کشف کردن
to figure up
مبلغ یا میزان
to figure out
بالغ شدن
to figure out
درامدن
to figure up
حساب کردن
the figure below
رقم زیرین
figure out
<idiom>
سعی درفهم یاحل
to figure up
پیدا کردن
figure out
حل کردن
figure out
سنجیدن
figure out
معین کردن
pulling figure
اندیس تغییر بسامد بالا
authority figure
مظهر قدرت
significant figure
رقم با معنی
imaginary figure
ضریب موهومی
to cut a figure
عرض اندام یاجلوه کردن
in a is a superi or figure
در2A رقم 2 بالاواقع شده است
lay figure
آدم چوبی و بند بند که هنرپیشگان بکار میبرند
nonsense figure
شکل بی معنا
figure race
مسابقه اتومبیلرانی درمسیری بشکل 8 لاتین
solid figure
تنه
pushing figure
اندیس تغییر بسامد پایین
sales figure
ارقام فروش
figure of speech
استعاره
figure of speech
صنایع ادبی
figure head
پیکر جلو کشتی
figure ground
شکل و زمینه
figure eight knot
گره هشت کوهنوردی
figure eight fake
ارایش کردن طنابهای ناو به صورت چلیپایی
equilateral figure
شکل متساوی الاضلاع
dot figure
شکل نقطه چین
cut a figure
خود را جلوه دادن
incised figure
شکل مجاری شده
plane figure
شکل مسطح
figure shift
کلید یا کد مبدل کاراکتر
raised figure
طرح برجسته
ambiguous figure
شکل مبهم
figure skate
اسکیت با انجام حرکات مختلف
figure skater
اسکیت باز ماهر
figure-eight knot
شکلگره8تایی
figure ski
طرح چوب اسکی
figure of eight knot
گره هشت فرانسه
Go figure!
[American E]
<idiom>
این فهمیدنی است؟
[اصطلاح روزمره]
solid figure
تن
father figure
پدر- نماد
mother figure
مادر- نماد
figure head
مجسمه ای که بر دماغه کشتی نصب میکنند
[رئیس پوشالی]
solid figure
بدن
[کالبد]
I cant figure that girl out .
از کارهای او چیزی نمی فهمم
solid figure
جسم
[بدن]
figure skating
مسابقه اسکیت
figure skating
رقص روی یخ
figure skating
یخ بازی نمایشی
odd figure
عدد فرد
[ریاضی]
figure skiing handle
دستهچوباسکی
magnetic field figure
تصویر میدان مغناطیسی
What a lovely tall figure she has .
چه قد وبا لای قشنگه دارد
I cant figure it out . I cant make it out at all . I am all at sea.ر
من که سر درنمی آورم
simile
[rhetorical figure of speech]
تشبیه
[استعاره ]
[گفتار لفظی]
half in half out
دو پشتک به عقب با نیم وارو
half way
واقع در نیمه راه
half way
نیمه راه
one is half of two
یکی نیمی است از دو
half
حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half
دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half
مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
to go off half
بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
i thank you be half of
از طرف ... تشکر می کنم
half
ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half
کارتن با طول نصفه
half
جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half and half
بالمناصفه
half and half
نصفانصف
half and half
نوعی ابجو انگلیسی
half
نیم
half
نصفه
one half of
یک نصف
one half of
نیمی از
one's better half
زن بطور کنایه
ones better half
زن
outside half
هافبک کناری
half
نیمی
half
بطور ناقص
half
نیمه نخست
half
شریک ناقص
half
نصف
half
طرف
second half
نیمه دوم
half
سو
to go off half
بی گدارباب زدن
half
مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
first half
نیمه نخست
half a d.
شش تا
half
یکی از دو بخش معادل
right half
نیمهراست
half a d.
نیم دو جین
half timber
ساخته شده از الوار کوتاه
half tide
حالت وسط جزر ومد
half time
نصف وقت
half timber
الوار کوتاه
half-day
کارنیمروز
half thickness
ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half step
نیم گام
half step
نیم قدم
half staff
نیم افراشته
half sovereign
سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half sole
نیم تخت زدن
half time
نیم وقت
half time
نیمه بازی
half volley
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half view
نیم نما
half truth
حقیقت ناقص
half truth
سخن نیم راست
half tracked
نیمه شنی
half track
خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half track
هاف تراک
half tone
سایه روشن زدن
half tone
سایه روشن
half tone
رنگ متوسط سایه رنگ
half tone
نیم پرده
half timer
شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half sole
نیم تخت انداختن
half sole
نیم تخت
half reaction
نیم واکنش
half pint
کوچولو
half pint
کوچک
half pint
کوتاه تر از مقدارمتوسط
half penny
سکه نیم پنی
half pay
حق مستمری
half pay
حق انتظار خدمت
half pay
حقوق ناتمام
half pace
سکو
half pace
تخت گاه
half pace
شاه نشین
half relief
نیم برجسته
half round
نیم گرد
half slip
زیر پیراهنی
half slip
ژوپن
half sister
خواهر ناتنی
half sidestep
روش صعود با اسکی گام به گام
half shadow
نیم سایه
half section
نیم مقطع
half section
نیم برش
half seas over
پاتیل
half seas over
مست خراب
half round
گج بری نیم گرد
half round
نیم دایره
half of my time
نیمی ازوقت من
fly half
نیمهپرتابمرتفعتوپ
standoff half
بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
half-moon
سنگر نیم هلالی
half-slip
زیرداخلی
half-column
نیمه ستون
right half back
نگهبان راست
left half
نیمهچپ
half-bat
آجر نیمه
Give me half
[some of it]
of it!
نصف آن
[یکخورده از آن]
را به من بده!
half price
نصف قیمت
for half board
برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
half-side
نصفیکطرف
half-pace
شاه نشین نیم گرد
half barb
پیکاننصفه
centre half
نیمهمیانی
half-timbered
نیمه چوبی
half handle
نیمدسته
to see with half an eye
ازگوشه چشم دیدن
to meet half way
درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
half indexing
فهرستسازینیمه
one and half pass
یک و نیم گذری
half board
هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
half-glasses
عینک یک چشمی
half-timbering
ساختمان نیمه چوبی
for half board
برای نیم پانسیون
meet someone half-way
<idiom>
به توافق رسیدن با کسی
i had half a mind to go
چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
he is half your weight
وزن او نصف وزن شما است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com