Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
half-mask respirator
سپراتورنیمهماسک
Other Matches
respirator
ضربت گیر
respirator
دستگاه تنفس مصونوعی دهان بند طبی
respirator
ضربت گیر تنفسی
respirator
سوپاپ ضربت گیر
respirator
اسبابی که به دهان و بینی می گذارند تا از استنشاق موادزیان اور جلوگیری کند
dust respirator
ماسک ضد گردو غبار
dust respirator
ماسک تنفسی
service anti gas respirator
ماسک ضد گاز
mask
پوشاندن پوشانه
mask
ماسک زدن پنهان کردن
mask
شادمانی خوش گذرانی
mask
عیاشی
mask
لفافه بهانه
mask
ماسک
mask
نقاب
mask
طرح مدار مجتمع که برای معرفی الگویی که باید روی قطعه نیمه هادی قرار بگیرد به کار می رود
mask
روبند
mask
کلمه داده در کامپیوتر که خط وط وقفهای که باید فعال می شوند را انتخاب میکند
mask
بیتی که برای انتخاب بیت مورد نظر از کلمه یا رشته به کار می رود
mask
محل ذخیره سازی در کامپیوتر که حاوی الگوی بیتها به صورت ماسک است
mask
پنهان کردن
mask
پوشیدن
mask
وسیله حافظه فقط خواندنی که در حین سافت برنامه ریزی شده است با اعمال آهن در نواحی انتخاب شده که به صورت ماسک مشخص شده اند
mask
مانع پوشاندن
mask
زمین پوشیده از دید و تیر
mask
روپوش
mask
پوشاندن
mask
الگوی ارقام دودویی برای انتخاب بیتهای مختلف از کلمه دودویی
mask
پوشاندن فضای
under the mask of
به بهانه در لفافه
mask
الگو سامان
mask
یک کلمه ماشینی حاوی الگوئی از بیت ها بایت ها یاکاراکترها که برای استخراج یا گزینش قسمت هایی ازکلمات ماشینی دیگر بکار برده میشود
mask
با
mask
کلاه مخصوص شمشیربازی سر روباه شکار شده
mask
پوشش
mask
مانع دید شدن
data mask
نقاب داده ها
smoke mask
ماسک ضد دود
shadow mask
صفحه مشبک
dust mask
خاک گیر
face mask
ماسک محافظ صورت
protective mask
ماسک ضد گاز
aperture mask
استفاده در صفحه تصویر رنگی برای جدا کردن اشعههای قرمز و سبز و آبی
aperture mask
صفحه مشبک
death mask
ماسک صورت مرده
death mask
قیافه مرده
to throw off the mask
پرده از روی کار برداشتن
towear a mask
نقاب زدن ماسک زدن
mask register
ثبات نقابی
oxygen mask
ماسکاکسیژن
foliate mask
صورت مجسمه انسان
mask design
اخرین مرحله از طراحی مدارمجتمع که به وسیله ان طرح مدار از طریق پوششهای چندگانه مربوط به لایههای گوناگون مدار مجتمع تحقق می یابد
gas mask
ماسک گاز
gas mask
ماسک ضد گاز
full face mask
ماسکتمانصورت
gas mask canister
صافی گاز
one is half of two
یکی نیمی است از دو
to go off half
بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
half and half
نصفانصف
half
حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
to go off half
بی گدارباب زدن
half and half
بالمناصفه
one half of
نیمی از
half
مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half
ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
outside half
هافبک کناری
half
نصف
one's better half
زن بطور کنایه
ones better half
زن
half a d.
نیم دو جین
half a d.
شش تا
one half of
یک نصف
half
نصفه
half
طرف
half
شریک ناقص
half
نیمی
half and half
نوعی ابجو انگلیسی
half
بطور ناقص
second half
نیمه دوم
half
نیمه نخست
half
سو
half
جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half way
نیمه راه
half way
واقع در نیمه راه
half in half out
دو پشتک به عقب با نیم وارو
half
مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
i thank you be half of
از طرف ... تشکر می کنم
half
دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
right half
نیمهراست
half
یکی از دو بخش معادل
first half
نیمه نخست
half
نیم
half
کارتن با طول نصفه
half tone
نیم پرده
half time
نیم وقت
half track
هاف تراک
half time
نیمه بازی
half tone
سایه روشن زدن
half timer
شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half slip
ژوپن
half tone
سایه روشن
half tone
رنگ متوسط سایه رنگ
half time
نصف وقت
half timber
ساخته شده از الوار کوتاه
half sister
خواهر ناتنی
half sidestep
روش صعود با اسکی گام به گام
half sole
نیم تخت
half shadow
نیم سایه
half sole
نیم تخت انداختن
half sole
نیم تخت زدن
half sovereign
سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half staff
نیم افراشته
half step
نیم قدم
half step
نیم گام
half thickness
ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half tide
حالت وسط جزر ومد
half timber
الوار کوتاه
half slip
زیر پیراهنی
half round
نیم دایره
half pace
تخت گاه
half pace
شاه نشین
half of my time
نیمی ازوقت من
half nephew
پسرناخواهری
half nephew
پسرنابرادری
half moon
هرچیزهلالی شکل
half moon
هلالی
half moon
تربیع اول وثانی زن قحبه
half moon
نصفه ماه
half mast
نیم افراشتن پرچم
half mast
نیم افراشتگی پرچم
half mast
نیم افراشته
half mast
نیم افراشتن
half mast
نیم افراشتگی
half made
نیم دیوانه
half pace
سکو
half pay
حقوق ناتمام
half section
نیم مقطع
half section
نیم برش
half seas over
پاتیل
half seas over
مست خراب
half round
گج بری نیم گرد
half round
نیم گرد
half relief
نیم برجسته
half reaction
نیم واکنش
half pint
کوچولو
half pint
کوچک
half pint
کوتاه تر از مقدارمتوسط
half penny
سکه نیم پنی
half pay
حق مستمری
half pay
حق انتظار خدمت
half mad
خل
half made
اندکی دیوانه
half-column
نیمه ستون
go off half-cocked
<idiom>
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
He is only half a man .
مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
half-term
تعطیلیبینترم
half-price
نیمبها
half board
هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
left half
نیمهچپ
half-slip
زیرداخلی
half-side
نصفیکطرف
half-glasses
عینک یک چشمی
half indexing
فهرستسازینیمه
half handle
نیمدسته
half barb
پیکاننصفه
fly half
نیمهپرتابمرتفعتوپ
half-baked
<idiom>
احمق
half the battle
<idiom>
قسمت بزرگیاز کار
half-figure
پیکره انتهایی
half-moon
سنگر نیم هلالی
half-pace
شاه نشین نیم گرد
half-timbering
ساختمان نیمه چوبی
half-bat
آجر نیمه
Give me half
[some of it]
of it!
نصف آن
[یکخورده از آن]
را به من بده!
half price
نصف قیمت
for half board
برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
for half board
برای نیم پانسیون
meet someone half-way
<idiom>
به توافق رسیدن با کسی
six of one and half-a-dozen of the other
<idiom>
دوقلو بودن
have half a mind
<idiom>
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
centre half
نیمهمیانی
half-timbered
نیمه چوبی
he did half swear
سخت سوگندیادکردن
half yearly
نیم ساله
half yearly
شش ماهه
half word
نیم کلمه
half worcester
ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half width
نیم پهنا
half way houses
خانههای امادگی
half volley
ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half volley
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half view
نیم نما
half truth
حقیقت ناقص
half truth
سخن نیم راست
half tracked
نیمه شنی
he is half your weight
وزن او نصف وزن شما است
i had half a mind to go
چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
to see with half an eye
ازگوشه چشم دیدن
to meet half way
درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
standoff half
بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com