Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
hand compaction
توپرسازی دستی
hand compaction
تراکم دستی
Other Matches
compaction
کوبیدن
compaction
به هم فشردگی
compaction
بهم فشردگی
compaction
کوبش کوبیدن
compaction
فشرده سازی متراکم کردن
compaction
پیمان
compaction
تو پر سازی
compaction
عمل ریزبافتن
compaction
عمل بهم چسباندن
compaction
متراکم کردن
compaction
فشرده سازی
compaction
فشردگی
compaction
تراکم
data compaction
داده فشاری
data compaction
فشردگی داده ها
degree of compaction
درجه تراکم
relative compaction
تراکم نسبی
storage compaction
فشردگی انباره
differential compaction
تراکم متناوب
proctor compaction test
ازمایش تراکم ساده
proctor modified compaction test
ازمایش تراکم اصلاح شده
pass from hand to hand
ترتب ایادی
to shuffle from hand to hand
دست بدست کردن
Hand to hand fighting
جنگ تن به تن
on hand
در دست
on one hand
ازیکسو
on one hand
ازطرفی
out of hand
غیر قابل جلوگیری
on one hand
ازیک طرف
on the other hand
از سوی دیگر
on the other hand
ازطرف دیگر
one hand
گرفتن توپ با یک دست
in hand
در دست اقدام
on hand
وسایل موجود درانبار
near at hand
نزدیک
near at hand
در دسترس
off hand
بی مطالعه
near at hand
دم دست
in hand
گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
in hand
در جریان
off hand
بی تهیه
on hand
موجود
to hand over
تحویل دادن
hand off
رد کردن توپ
hand on
پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand on
تسلیم کردن
hand off
رد کردن توپ به یار
hand off
کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand in hand
دست بدست
hand in hand
دست دردست یکدیگر
hand in
سمت زمین سرویس اسکواش
hand in
سمت زمین سرویس
hand down
به ارث گذاشتن
hand down
بتواتر رساندن
hand down
پشت درپشت چیزی رارساندن
hand out
خطای سرویس
hand out
خراب کردن سرویس اسکواش
hand saw
اره قد کن
hand saw
اره دستی
hand over
تفویض کردن
hand over
به قبض دادن
hand over
فرستادن
hand over
تحویل دادن
hand out
حریف دریافت کننده سرویس
hand over
تسلیم کردن
second-hand
<adj.>
کارکرده
to hand somebody something
به کسی چیزی دادن
have a hand in something
<idiom>
در کاری دست داشتن
be off hand with someone
<idiom>
سر سنگین بودن
off hand
سر ضرب
off hand
فی البداهه
off hand
بدون آمادگی
in hand
<idiom>
زیرنظر
try one's hand
<idiom>
بیتجربه بودن
second hand
<idiom>
دست دوم
on the other hand
<idiom>
درمقابل
on hand
<idiom>
حاضر
Do you need a hand?
میتونم کمکت کنم؟
little hand
عقربه کوچک
[ساعت]
hand
عقربه
[ساعت ...]
on the one hand
<adv.>
در یک طرف
on the one hand
<adv.>
یکی انکه
on the other hand
<adv.>
به ترتیب دیگر
on the other hand
<adv.>
طور دیگر
on the other hand
<adv.>
درمقابل
on the other hand
<adv.>
ازطرف دیگر
on the other hand
<adv.>
از سوی دیگر
Do you need a hand?
کمک میخوای؟
on hand
<idiom>
قابل دسترس
on hand
<idiom>
دردسترس
to take in hand
بعهده گرفتن
to take in hand
دردست گرفتن
to hand over
واگذارکردن
to hand out
از پنجره اویزان کردن
to hand down
بدوره بعدانتقال دادن
to hand down
بارث گذاشتن
to hand
دردسترس
to get ones hand in
تسلط پیداکردن در
to get ones hand in
دست یافتن به
to come to hand
رسیدن
to come to hand
بدست امدن
take a hand at
شرکت کردن در
right hand
دست راست
under hand
درنهان به پنهانی
under the hand of
به امضای
under the hand of hand
به امضای .....
have a hand in
<idiom>
مسئول کاری شدن
hand over
<idiom>
hand-out
<idiom>
hand-out
<idiom>
پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand out
<idiom>
از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-me-down
<idiom>
بدش به من
hand it to (someone)
<idiom>
به کسی اعتبار دادن
hand in
<idiom>
به کسی چیزی دادن
hand down
<idiom>
وصیت کردن
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
from hand to hand
<idiom>
از یک شخص به یک شخص دیگری
To be an old hand at something.
درکاری سابقه وتجربه داشتن
She has become rather off hand.
سایه اش سنگین شده
He must have a hand in it.
حتما" دراینکار دست دارد
out of hand
فورا
hand-to-hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand
نزدیک
off-hand
پاس کوتاه روی سر
second-hand
ثانیه شمار
second-hand
مستعمل
second-hand
نیمدار
right-hand
واقع در دست راست
hand
سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
hand
سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand
دستخط
hand
امضا
hand
بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand
میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand
خطای دست
hand
دست به دست کردن
better hand
تقدم
hand to hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand
دردسترس
hand me down
لباس ارزان ودوخته
hand me down
ارزان
hand-me-down
لباس ارزان ودوخته
hand-me-down
ارزان
hand-to-hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand
دست به یقه
hand-to-hand
دردسترس
hand-to-hand
دست بدست یکدیگر مجاور
first hand
نخستین بازی کن
first hand
دست اول
for ones own hand
به خاطر خود شخص
for ones own hand
بابت خود شخص
four in hand
گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
hand-to-hand
نزدیک
hand to hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand
دست به یقه
second hand
نیم دار
at first hand
در وهله نخست
hand
طرف
at hand
دم دست
first-hand
مستقیم
second hand
عاریه
at the hand of
بوسیله
hand
دخالت کمک
hand
پیمان
hand
دادن
first-hand
اصلی
hand
شرکت
hand
دست
hand
عقربه
at second hand
از قول دیگری
hand
دسته دستخط
at second hand
بطور غیرمستقیم
at first hand
مستقیما
at hand
نزدیک
at the hand of
بدست
old hand
ادم با سابقه و مجرب
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand
یاری دادن
second hand
کار کردن
better hand
پیشی
hand
پهلو
second hand
مستعمل دست دوم
hand
خط
hand
کمک
hand
نفر
an old hand at something
<idiom>
کارکشته
under my hand and seal
به امضا و مهر من
upper hand
امتیاز
upper hand
برتری دست بالا
to lift one's hand
دست به سوگند برداشتن
to lift one's hand
سوگند خوردن
hand-me-downs
ارزان
hand picked
دست چین
with a high hand
امرانه
to lift up one's hand
دست بدعا برداشتن
upper hand
اربابی
upper hand
اقایی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com