Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
hand gesture
اشاره دست
Other Matches
gesture
حرکت
gesture
ادا
gesture
قیافه
gesture
ژست
gesture
رفتار
gesture
اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
gesture
اشاره
an empty gesture
رفتار
[تعارف]
خشک وخالی
An insincere offer(gesture).
تعارف خشک وخالی
to make a gesture of apology
با اشاره معذرت خواستن
to shuffle from hand to hand
دست بدست کردن
pass from hand to hand
ترتب ایادی
Hand to hand fighting
جنگ تن به تن
to hand down
بدوره بعدانتقال دادن
hand in
سمت زمین سرویس
hand in
سمت زمین سرویس اسکواش
hand in hand
دست دردست یکدیگر
hand in hand
دست بدست
out of hand
غیر قابل جلوگیری
one hand
گرفتن توپ با یک دست
on the other hand
ازطرف دیگر
on the other hand
از سوی دیگر
on one hand
ازیک طرف
on one hand
ازطرفی
hand down
به ارث گذاشتن
hand down
بتواتر رساندن
hand down
پشت درپشت چیزی رارساندن
to hand down
بارث گذاشتن
to hand
دردسترس
to get ones hand in
تسلط پیداکردن در
to get ones hand in
دست یافتن به
to come to hand
رسیدن
to come to hand
بدست امدن
near at hand
نزدیک
take a hand at
شرکت کردن در
right hand
دست راست
out of hand
فورا
on one hand
ازیکسو
on hand
در دست
on hand
وسایل موجود درانبار
hand over
تفویض کردن
hand over
به قبض دادن
hand over
فرستادن
hand over
تحویل دادن
hand over
تسلیم کردن
hand out
حریف دریافت کننده سرویس
hand out
خراب کردن سرویس اسکواش
hand off
رد کردن توپ به یار
hand on
تسلیم کردن
hand off
رد کردن توپ
hand out
خطای سرویس
on hand
موجود
off hand
بی تهیه
off hand
بی مطالعه
near at hand
دم دست
near at hand
در دسترس
hand off
کنار زدن حریف بوسیله توپدار
be off hand with someone
<idiom>
سر سنگین بودن
in hand
گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
in hand
در جریان
in hand
در دست اقدام
hand saw
اره قد کن
hand saw
اره دستی
hand on
پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
to hand out
از پنجره اویزان کردن
little hand
عقربه کوچک
[ساعت]
Do you need a hand?
میتونم کمکت کنم؟
second-hand
<adj.>
کارکرده
to hand somebody something
به کسی چیزی دادن
have a hand in something
<idiom>
در کاری دست داشتن
off hand
سر ضرب
off hand
فی البداهه
off hand
بدون آمادگی
an old hand at something
<idiom>
کارکشته
Do you need a hand?
کمک میخوای؟
hand
عقربه
[ساعت ...]
on the one hand
<adv.>
در یک طرف
on the one hand
<adv.>
یکی انکه
on the other hand
<adv.>
به ترتیب دیگر
on the other hand
<adv.>
طور دیگر
on the other hand
<adv.>
درمقابل
on the other hand
<adv.>
ازطرف دیگر
on the other hand
<adv.>
از سوی دیگر
in hand
<idiom>
زیرنظر
try one's hand
<idiom>
بیتجربه بودن
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
from hand to hand
<idiom>
از یک شخص به یک شخص دیگری
To be an old hand at something.
درکاری سابقه وتجربه داشتن
She has become rather off hand.
سایه اش سنگین شده
He must have a hand in it.
حتما" دراینکار دست دارد
under the hand of hand
به امضای .....
under the hand of
به امضای
under hand
درنهان به پنهانی
to take in hand
بعهده گرفتن
to take in hand
دردست گرفتن
to hand over
واگذارکردن
hand down
<idiom>
وصیت کردن
hand in
<idiom>
به کسی چیزی دادن
hand it to (someone)
<idiom>
به کسی اعتبار دادن
second hand
<idiom>
دست دوم
on the other hand
<idiom>
درمقابل
on hand
<idiom>
حاضر
on hand
<idiom>
قابل دسترس
on hand
<idiom>
دردسترس
have a hand in
<idiom>
مسئول کاری شدن
hand over
<idiom>
hand-out
<idiom>
hand-out
<idiom>
پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand out
<idiom>
از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-me-down
<idiom>
بدش به من
to hand over
تحویل دادن
at first hand
مستقیما
hand to hand
دست به یقه
hand to hand
دردسترس
hand to hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand
نزدیک
off-hand
پاس کوتاه روی سر
second-hand
ثانیه شمار
second-hand
مستعمل
second-hand
نیمدار
second hand
عاریه
hand
بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
first-hand
مستقیم
right-hand
واقع در دست راست
hand
سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
hand
سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand
دستخط
first-hand
اصلی
hand
امضا
hand to hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-me-down
ارزان
hand-me-down
لباس ارزان ودوخته
hand me down
ارزان
second hand
نیم دار
hand me down
لباس ارزان ودوخته
first hand
نخستین بازی کن
first hand
دست اول
for ones own hand
به خاطر خود شخص
for ones own hand
بابت خود شخص
four in hand
گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
hand-to-hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
second hand
کار کردن
second hand
مستعمل دست دوم
hand-to-hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand
دردسترس
hand-to-hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand
نزدیک
hand-to-hand
دست به یقه
at hand
نزدیک
hand
شرکت
hand
دخالت کمک
hand
طرف
hand
دسته دستخط
hand
پهلو
hand
پیمان
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand
نفر
hand
خط
at the hand of
بوسیله
hand
دادن
at first hand
در وهله نخست
old hand
ادم با سابقه و مجرب
at hand
دم دست
at second hand
از قول دیگری
at second hand
بطور غیرمستقیم
hand
دست
hand
عقربه
at the hand of
بدست
hand
کمک
hand
یاری دادن
better hand
تقدم
hand
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
better hand
پیشی
hand
میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand
خطای دست
hand
دست به دست کردن
upper hand
اقایی
upper hand
اربابی
farm hand
کارگر مزرعه
upper hand
برتری دست بالا
to lift up one's hand
دست بدعا برداشتن
with a high hand
امرانه
deck hand
ملوان ساده
to lift one's hand
دست به سوگند برداشتن
to make a hand of anything
از چیزی سودبردن
to make a hand of anything
درکاری کامیاب شدن
deck hand
جاشو
hand picked
دست چین
hand to mouth
محتاج گنجشک روزی
hand-to-mouth
دست بدهان
under hand stoping
رگه شیب دار
hand-to-mouth
محتاج گنجشک روزی
to put ones hand to anything
بکاری مبادرت کردن
under my hand and seal
به امضا و مهر من
to put ones hand to anything
دست بکاری زدن
hand-picked
دست چین
to put in hand
دایرکردن اقدام کردن
upper hand
امتیاز
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com