Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
hand mill
اسیاب دستی
Other Matches
to shuffle from hand to hand
دست بدست کردن
Hand to hand fighting
جنگ تن به تن
pass from hand to hand
ترتب ایادی
ex mill
تحویل در کارخانه
to go through the mill
ورزیده شدن
through the mill
<idiom>
تجربه شرایط مشکل
saw mill
کارخانه اره کشی
mill
نورد کردن فرز کردن اسیاب
per mill
در هر هزار
mill
اسیا
mill
کارخانه نورد
mill
اسیاب
mill
ماشین
mill
کارخانه اسیاب کردن
mill
کنگره دار کردن
mill
دستگاهی که فلزات را تراش میدهد
mill
فرز کردن
per mill
در هزار
mill
اسیاب کردن
mill
هل دادن
rolling mill
کارخانه تولید ورق اهن وفولاد
drawing mill
دستگاه نورد کششی
slab mill
فرز کردن غلطکی
edge mill
اسیاب غلطکی
cogging mill
دستگاه نورد شمشه
cotton mill
کارخانه نخ ریسی
crazing mill
اسیاب یا کارخانهای که قلع معدنی رادران خرد میکنند
rolling mill
ماشین غلتک دار کارخانه شیشه جام
rolling mill
دستگاه نورد
stamp mill
ماشین پرس یا منگنه
stamp mill
اسیاب سنگ کوبی
to mill flour
ارد درست کردن
mill circle
چرخ اسیاب ژیمناستیک
steel mill
ذوب اهن
ball mill
سنگ شکن گلولهای
ball mill
اسیاب ساچمهای
band saw mill
اره نواری ماشین فرز
bar mill
دستگاه نورد میله گرد
stamping mill
اسیاب سنگ کوبی
stamping mill
ماشین پرس یامنگنه
beater mill
تغارچهای که در داخل ان استوانه نیز قرار دارد
becking mill
غلطک برای افزایش طول
cluster mill
فرزی که متشکل از دو نوردمتحرک کوچک که هر کدام ازانها به وسیله یک جفت نوردبزرگ حائل و به حرکت درمی اید
end mill
فرز انگشتی
hammer mill
اسیا چکشی
pepper mill
فلفل ساب
paper mill
ماشین کاغذسازی
muck mill
دستگاه نورد فولاد
mortar mill
مخلوط کن ملات یا ماشین ملاتساز
mill wright
اسیاب ساز
mill wheel
چرخ یا پره اسیاب
mill race
جوی اسیاب
mill race
اب اسیاب
mill file
سوهان دستی
mill dam
بند اسیاب
incorporating mill
کارخانهای که اجزای باروت دران امیخته میشوند کارخانه باروت سازی
hammer mill
سنگ شکن چکشی
pepper mill
فلفل سا
rod mill
سنگ شکن میلهای
pulverizing mill
اسیای گردساز
pug mill
اسیای گل مخلوط کن
powder mill
کارخانه باروت سازی
plunge mill
فرز کردن غوطهای
form mill
فرز کردن پروفیل
plug mill
دستگاه نورد توپی
plate mill
غستگاه نورد صفحه
plate mill
دستگاه فرز غلطکی
fulling mill
کارخانه قصاری
gig mill
ماشین خوابدارکردن پارچه کارخانهای که پارچه رادران خوابدارم
glacier mill
تنوره یخچالی
tire mill
دستگاه نورد لاستیک
unit mill
سوخت استحقاقی یکان به حسب خودروهای موجودسوخت مصرفی خودروهای یکان در یک ستون
post mill
آسیابنصبشده
run-of-the-mill
برجسته نبودن در جنس متوسط
run-of-the-mill
<idiom>
معمولی
run-of-the-mill
عادی
water mill
اسیاب
water mill
اسیاب ابی
run of the mill
برجسته نبودن در جنس متوسط
slabbing mill
دستگاه نورد لوحه
run of the mill
عادی
wide strip mill
دستگاه نورد نوار پهن
wire rod mill
کالیبر نورد سیم
wire rolling mill
دستگاه نورد سیم
to bring grist to the mill
نان دراب دارد
beam rolling mill
نورد کاری تیر
cold rolling mill
دستگاه نورد سرد
cogging mill train
مسیر دستگاه نورد شمش
color grinding mill
دستگاه رنگ سای
sheet mill stand
مقام نورد ورق
hot rolling mill
نوردکاری داغ
hot strip mill
مسیر نورد گرم
tire rolling mill
دستگاه نورد لاستیک
continous rod mill
دستگاه نورد سیم دائمی
paint roller mill
غلطک دسته دار ویژه نقاشی ساختمان
plate rolling mill
نوردکاری صفحه
narrow strip mill
نورد نوار باریک
paint roller mill
دستگاه مالش رنگ بر روی دیوار
loop mill rolling
نوردکاری حلقوی
single stand mill
دستگاه نورد یک مقامه
cross country mill
نورد چلیپایی
rolling mill engineer
نوردکار
corrugated rolling mill
دستگاه نورد ورق موجدار
rolling mill engineer
مهندس نوردکاری
ingots slab mill
دستگاه نورد لوحه
wrounght iron mill bar
اهن جوش خورده
The waters run clear of the mill .
<proverb>
آبها از آسیاب افتاد .
armor plate rolling mill
دستگاه نورد ورق زرهی
double two high rolling mill
دستگاه نورد مضاعف دوبل
double column vertical boring mill
ماشین تراش قائم دو ستونی ماشین تراش کاروسل دوستونی
on hand
در دست
off hand
بی تهیه
off hand
بی مطالعه
near at hand
دم دست
hand off
رد کردن توپ به یار
near at hand
در دسترس
near at hand
نزدیک
hand on
تسلیم کردن
hand on
پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
on the other hand
<adv.>
درمقابل
on the other hand
<adv.>
طور دیگر
on hand
موجود
on hand
وسایل موجود درانبار
hand off
رد کردن توپ
out of hand
غیر قابل جلوگیری
one hand
گرفتن توپ با یک دست
on the other hand
ازطرف دیگر
on the other hand
از سوی دیگر
hand off
کنار زدن حریف بوسیله توپدار
on one hand
ازیک طرف
on one hand
ازطرفی
on one hand
ازیکسو
hand out
خراب کردن سرویس اسکواش
on the other hand
<adv.>
به ترتیب دیگر
on the one hand
<adv.>
یکی انکه
hand out
خطای سرویس
hand over
به قبض دادن
little hand
عقربه کوچک
[ساعت]
in hand
گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
hand over
تفویض کردن
out of hand
فورا
in hand
در جریان
in hand
در دست اقدام
hand over
فرستادن
on the one hand
<adv.>
در یک طرف
hand
عقربه
[ساعت ...]
first-hand
مستقیم
hand out
حریف دریافت کننده سرویس
hand over
تسلیم کردن
hand saw
اره دستی
hand over
تحویل دادن
hand saw
اره قد کن
on the other hand
<adv.>
ازطرف دیگر
under the hand of hand
به امضای .....
take a hand at
شرکت کردن در
He must have a hand in it.
حتما" دراینکار دست دارد
She has become rather off hand.
سایه اش سنگین شده
To be an old hand at something.
درکاری سابقه وتجربه داشتن
from hand to hand
<idiom>
از یک شخص به یک شخص دیگری
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
hand down
<idiom>
وصیت کردن
hand in
<idiom>
به کسی چیزی دادن
hand it to (someone)
<idiom>
به کسی اعتبار دادن
hand-me-down
<idiom>
بدش به من
hand out
<idiom>
از چیزهایی مشابه به هم دادن
to come to hand
بدست امدن
to come to hand
رسیدن
to get ones hand in
دست یافتن به
under the hand of
به امضای
under hand
درنهان به پنهانی
to take in hand
بعهده گرفتن
to take in hand
دردست گرفتن
to hand over
واگذارکردن
to hand over
تحویل دادن
to hand out
از پنجره اویزان کردن
to hand down
بدوره بعدانتقال دادن
to hand down
بارث گذاشتن
to hand
دردسترس
to get ones hand in
تسلط پیداکردن در
hand-out
<idiom>
پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand-out
<idiom>
off hand
سر ضرب
be off hand with someone
<idiom>
سر سنگین بودن
have a hand in something
<idiom>
در کاری دست داشتن
to hand somebody something
به کسی چیزی دادن
second-hand
<adj.>
کارکرده
Do you need a hand?
میتونم کمکت کنم؟
Do you need a hand?
کمک میخوای؟
on the other hand
<adv.>
از سوی دیگر
off hand
فی البداهه
off hand
بدون آمادگی
an old hand at something
<idiom>
کارکشته
hand over
<idiom>
have a hand in
<idiom>
مسئول کاری شدن
on hand
<idiom>
دردسترس
on hand
<idiom>
قابل دسترس
on hand
<idiom>
حاضر
on the other hand
<idiom>
درمقابل
second hand
<idiom>
دست دوم
right hand
دست راست
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com