English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
hand over fist بسرعت وبمقدار زیاد
hand over fist <idiom>
Other Matches
fist مشت
fist کار
fist مشت زدن
fist مشت کردن توپ
fist بامشت گرفتن
fist کوشش
mutton fist نشان دست
closed fist مشت بسته
the mailed fist زور سر پنجه
to clench into a fist مشت خود را گره کردن
fist position وضع و حالت مشت
mailed fist نیروی مسلح
iron fist رفتار خشنوفالمانهدولتبارعیت
monkey fist گره پنجه میمون
mutton fist مشت
monkey's fist مشت میمون
mutton fist دست بزرگ و سرخ
To clench ones fingers ( fist) . مشت خود را گره کردن
to shuffle from hand to hand دست بدست کردن
pass from hand to hand ترتب ایادی
Hand to hand fighting جنگ تن به تن
He banged the table with his fist . He thumped the table . با مشت کوبیدن روی میز
hand in <idiom> به کسی چیزی دادن
hand off رد کردن توپ به یار
in hand در دست اقدام
hand it to (someone) <idiom> به کسی اعتبار دادن
hand in سمت زمین سرویس اسکواش
hand off کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand off رد کردن توپ
to hand over تحویل دادن
He must have a hand in it. حتما" دراینکار دست دارد
hand in hand دست بدست
from hand to hand <idiom> از یک شخص به یک شخص دیگری
hand in hand دست دردست یکدیگر
off hand فی البداهه
She has become rather off hand. سایه اش سنگین شده
hand in سمت زمین سرویس
To be an old hand at something. درکاری سابقه وتجربه داشتن
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
hand down به ارث گذاشتن
second hand <idiom> دست دوم
try one's hand <idiom> بیتجربه بودن
in hand <idiom> زیرنظر
an old hand at something <idiom> کارکشته
off hand بدون آمادگی
off hand سر ضرب
be off hand with someone <idiom> سر سنگین بودن
have a hand in something <idiom> در کاری دست داشتن
on the other hand <idiom> درمقابل
on hand <idiom> حاضر
on hand <idiom> قابل دسترس
hand down بتواتر رساندن
hand down پشت درپشت چیزی رارساندن
hand-me-down <idiom> بدش به من
on hand <idiom> دردسترس
hand out <idiom> از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-out <idiom> پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand-out <idiom>
hand over <idiom>
have a hand in <idiom> مسئول کاری شدن
hand down <idiom> وصیت کردن
hand on تسلیم کردن
off hand بی تهیه
one hand گرفتن توپ با یک دست
out of hand غیر قابل جلوگیری
out of hand فورا
right hand دست راست
in hand گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
in hand در جریان
take a hand at شرکت کردن در
to come to hand بدست امدن
to come to hand رسیدن
to get ones hand in دست یافتن به
on the other hand ازطرف دیگر
on the other hand از سوی دیگر
off hand بی مطالعه
near at hand دم دست
near at hand در دسترس
near at hand نزدیک
on hand موجود
on hand وسایل موجود درانبار
on hand در دست
on one hand ازیکسو
on one hand ازطرفی
on one hand ازیک طرف
to get ones hand in تسلط پیداکردن در
to hand دردسترس
hand over تفویض کردن
hand over به قبض دادن
hand over فرستادن
hand over تحویل دادن
hand over تسلیم کردن
hand out حریف دریافت کننده سرویس
hand out خراب کردن سرویس اسکواش
hand out خطای سرویس
under the hand of hand به امضای .....
to hand down بارث گذاشتن
to hand down بدوره بعدانتقال دادن
to hand out از پنجره اویزان کردن
to hand over واگذارکردن
hand saw اره قد کن
hand saw اره دستی
to take in hand دردست گرفتن
to take in hand بعهده گرفتن
under hand درنهان به پنهانی
under the hand of به امضای
hand on پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand me down لباس ارزان ودوخته
hand امضا
hand دستخط
on the other hand <adv.> درمقابل
hand سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
on the other hand <adv.> طور دیگر
hand سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
right-hand واقع در دست راست
hand بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
on the other hand <adv.> ازطرف دیگر
on the other hand <adv.> از سوی دیگر
first-hand اصلی
first-hand مستقیم
second hand عاریه
second hand مستعمل دست دوم
second hand کار کردن
second hand نیم دار
hand تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
on the other hand <adv.> به ترتیب دیگر
on the one hand <adv.> یکی انکه
second-hand ثانیه شمار
off-hand پاس کوتاه روی سر
hand-to-hand دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand نزدیک
hand to hand رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand دست به یقه
hand to hand دردسترس
hand to hand نزدیک
second-hand مستعمل
second-hand نیمدار
hand عقربه [ساعت ...]
on the one hand <adv.> در یک طرف
hand-me-down ارزان
hand-me-down لباس ارزان ودوخته
hand me down ارزان
hand-to-hand رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand دست به یقه
hand-to-hand دردسترس
old hand ادم با سابقه و مجرب
hand to hand دست بدست یکدیگر مجاور
hand دست به دست کردن
to hand somebody something به کسی چیزی دادن
hand عقربه
Do you need a hand? کمک میخوای؟
better hand تقدم
better hand پیشی
for ones own hand به خاطر خود شخص
for ones own hand بابت خود شخص
hand دست
hand پیمان
four in hand گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
hand دادن
first hand دست اول
hand خط
first hand نخستین بازی کن
second-hand <adj.> کارکرده
hand شرکت
hand دخالت کمک
hand طرف
hand خطای دست
hand دسته دستخط
Do you need a hand? میتونم کمکت کنم؟
little hand عقربه کوچک [ساعت]
at first hand در وهله نخست
hand نفر
hand پهلو
at hand نزدیک
at first hand مستقیما
at hand دم دست
at second hand از قول دیگری
hand کمک
hand یاری دادن
at the hand of بوسیله
at the hand of بدست
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
at second hand بطور غیرمستقیم
to make a hand of anything درکاری کامیاب شدن
to make a hand of anything از چیزی سودبردن
to lift one's hand دست به سوگند برداشتن
hand lever اهرم دستی
off hand game بازی جنبی
to hand in ones checks مردن
to lift up one's hand دست بدعا برداشتن
retrograde hand عقربه برگشت دهنده [ساعت ...]
to lift one's hand سوگند خوردن
to get the upper hand غالب شدن
to get the upper hand برتری جستن تفوق پیدا کردن
hand-made دستباف
second hand stores سمساری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com