Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
hand power winch
جراثقال دستی
Other Matches
hand cable winch
جراثقال دستی
winch
جرثقیل کوچک
winch
دوار
winch
دستگاه وینچ
winch
پیچ هرنوع ماشین یا دستگاهی که برای کشیدن بکار رود هندل
winch
دستگیره چرخ جراثقال
winch
استوانه تارکشی نخ
winch
گردان
winch
دسته درآسیاب دستی
winch
باچرخ یا دستگیره کشدن
winch
دوارموتوری
winch
وینچ کردن بکسل کردن
winch
بکسل
mine winch
دوار مین جمع کنی ناو
hoist winch
جراثقال بالابر
mine winch
وینچ مین جمع کنی
winch driver
متصدی دوار
winch driver
winchoperator : syn
winch operator
driver winch
mooring winch
مهارگردان
hunger for power
[craving for power]
میل شدید به قدرت
to shuffle from hand to hand
دست بدست کردن
pass from hand to hand
ترتب ایادی
Hand to hand fighting
جنگ تن به تن
at second hand
بطور غیرمستقیم
hand-out
<idiom>
پاداش ،معمولا از طرف دولت
at the hand of
بدست
better hand
پیشی
at the hand of
بوسیله
To be an old hand at something.
درکاری سابقه وتجربه داشتن
She has become rather off hand.
سایه اش سنگین شده
hand-out
<idiom>
He must have a hand in it.
حتما" دراینکار دست دارد
at second hand
از قول دیگری
at hand
دم دست
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
hand down
<idiom>
وصیت کردن
hand in
<idiom>
به کسی چیزی دادن
hand it to (someone)
<idiom>
به کسی اعتبار دادن
at hand
نزدیک
hand-me-down
<idiom>
بدش به من
hand out
<idiom>
از چیزهایی مشابه به هم دادن
at first hand
مستقیما
at first hand
در وهله نخست
from hand to hand
<idiom>
از یک شخص به یک شخص دیگری
second hand
<idiom>
دست دوم
hand over
<idiom>
first-hand
مستقیم
second hand
عاریه
second hand
مستعمل دست دوم
second hand
کار کردن
second hand
نیم دار
to hand somebody something
به کسی چیزی دادن
second-hand
<adj.>
کارکرده
for ones own hand
به خاطر خود شخص
Do you need a hand?
میتونم کمکت کنم؟
first-hand
اصلی
have a hand in something
<idiom>
در کاری دست داشتن
be off hand with someone
<idiom>
سر سنگین بودن
have a hand in
<idiom>
مسئول کاری شدن
on hand
<idiom>
دردسترس
on hand
<idiom>
قابل دسترس
on hand
<idiom>
حاضر
on the other hand
<idiom>
درمقابل
try one's hand
<idiom>
بیتجربه بودن
in hand
<idiom>
زیرنظر
an old hand at something
<idiom>
کارکشته
off hand
بدون آمادگی
off hand
فی البداهه
off hand
سر ضرب
Do you need a hand?
کمک میخوای؟
better hand
تقدم
hand saw
اره دستی
hand off
کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand off
رد کردن توپ
in hand
در دست اقدام
in hand
در جریان
in hand
گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
hand in hand
دست بدست
hand in hand
دست دردست یکدیگر
near at hand
نزدیک
near at hand
در دسترس
near at hand
دم دست
hand in
سمت زمین سرویس اسکواش
hand in
سمت زمین سرویس
off hand
بی مطالعه
off hand
بی تهیه
hand off
رد کردن توپ به یار
hand on
تسلیم کردن
hand saw
اره قد کن
on the other hand
از سوی دیگر
hand over
تفویض کردن
hand over
به قبض دادن
hand over
فرستادن
hand over
تحویل دادن
hand over
تسلیم کردن
hand out
حریف دریافت کننده سرویس
hand out
خراب کردن سرویس اسکواش
hand out
خطای سرویس
hand on
پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
on hand
موجود
on hand
وسایل موجود درانبار
on hand
در دست
to hand
دردسترس
to hand down
بارث گذاشتن
to hand down
بدوره بعدانتقال دادن
four in hand
گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
for ones own hand
بابت خود شخص
to hand out
از پنجره اویزان کردن
to hand over
تحویل دادن
to hand over
واگذارکردن
first hand
دست اول
first hand
نخستین بازی کن
to take in hand
دردست گرفتن
to take in hand
بعهده گرفتن
under hand
درنهان به پنهانی
under the hand of
به امضای
to get ones hand in
تسلط پیداکردن در
to get ones hand in
دست یافتن به
on one hand
ازیکسو
on one hand
ازطرفی
on one hand
ازیک طرف
on the other hand
ازطرف دیگر
hand down
به ارث گذاشتن
hand down
بتواتر رساندن
hand down
پشت درپشت چیزی رارساندن
one hand
گرفتن توپ با یک دست
out of hand
غیر قابل جلوگیری
out of hand
فورا
right hand
دست راست
take a hand at
شرکت کردن در
to come to hand
بدست امدن
to come to hand
رسیدن
under the hand of hand
به امضای .....
hand
دادن
on the other hand
<adv.>
به ترتیب دیگر
hand
دسته دستخط
on the other hand
<adv.>
طور دیگر
second-hand
نیمدار
hand
عقربه
hand
دست
second-hand
مستعمل
second-hand
ثانیه شمار
old hand
ادم با سابقه و مجرب
little hand
عقربه کوچک
[ساعت]
on the other hand
<adv.>
درمقابل
on the other hand
<adv.>
ازطرف دیگر
hand to hand
نزدیک
on the one hand
<adv.>
یکی انکه
hand
میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand
پیمان
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand
نفر
hand
عقربه
[ساعت ...]
hand
کمک
hand
یاری دادن
hand
پهلو
hand
طرف
hand
دخالت کمک
hand
دست به دست کردن
hand
خطای دست
hand
شرکت
hand
خط
right-hand
واقع در دست راست
hand
سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand-to-hand
دست به یقه
hand-to-hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand me down
لباس ارزان ودوخته
hand
امضا
hand
دستخط
on the one hand
<adv.>
در یک طرف
hand
بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand me down
ارزان
hand-me-down
لباس ارزان ودوخته
hand-me-down
ارزان
on the other hand
<adv.>
از سوی دیگر
hand
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
off-hand
پاس کوتاه روی سر
hand
سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
hand-to-hand
نزدیک
hand to hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand
دردسترس
hand to hand
دست به یقه
hand to hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand
دردسترس
hand-to-hand
دست بدست یکدیگر مجاور
power
حذف توان کامپیوتر
useful power
توان مفید
will to power
قدرت خواهی
power
منبع تغذیه که میتواند حتی پس از خرابی برق نیرو داشته باشد
power
قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند
power
برق
power
قدرت نیرو
useful power
قدرت مفید
power
توان نیرو
power
که باعث توقف کار کردن یا بد کار کردن قط عات الکتریکی میشود مگر اینکه باتری آنها برگردد
power down
قطع برق خاموش کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com