English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
hand signs علامتهای با دست
Other Matches
plus signs علامت باضافه
plus signs علامت بعلاوه
plus signs علامت چاپ شده یا نوشته شده
plus signs که نشان دهنده جمع دو عدد یا مقدار مثبت است
plus signs علامت جمع
other signs دیگرعلائم
V-signs علامت پیروزی
air signs اثراتهوا
identification signs علائم تشخیص
minus signs علامت منها
hazard signs علائم خطر
hazard signs علایم امکان تولیدخطر
hazard signs علایم خطر
unlike signs علامتهای متفاوت
minus signs برای تفریق یا مقدار منفی
minus signs علامت چاپ شده یا نوشته شده
call signs معرف رادیویی
call signs معرف
water signs علائمآبی
minus signs منفی
fire signs علائمآتش
earth signs علائمکرهخاکی
indication signs علائم راهنمائی
indication signs علایم راهنمایی
Road signs علائم راهنمایی و رانندگی جاده
signs of the zodiac صورتهای منطقه البروج برجهای دوازده گانه
regulatory signs علایم نشان دهنده مقررات جاده ها
informative signs علایم اخباری
Follow signs for York. به علائم شهر یورک توجه کنید.
Follow signs for York. به تابلوهای شهر یورک توجه کنید.
major international road signs عمدهترینعلائمجهانیجاده
major North American road signs عمدهترینعلائمجادهایدرآمریکایشمالی
to shuffle from hand to hand دست بدست کردن
pass from hand to hand ترتب ایادی
Hand to hand fighting جنگ تن به تن
She has become rather off hand. سایه اش سنگین شده
hand in hand دست دردست یکدیگر
hand in hand دست بدست
in hand <idiom> زیرنظر
He must have a hand in it. حتما" دراینکار دست دارد
an old hand at something <idiom> کارکشته
hand off کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand off رد کردن توپ
be off hand with someone <idiom> سر سنگین بودن
hand saw اره قد کن
off hand سر ضرب
off hand فی البداهه
off hand بدون آمادگی
hand in <idiom> به کسی چیزی دادن
To be an old hand at something. درکاری سابقه وتجربه داشتن
hand in سمت زمین سرویس اسکواش
on hand <idiom> دردسترس
hand it to (someone) <idiom> به کسی اعتبار دادن
hand-me-down <idiom> بدش به من
have a hand in <idiom> مسئول کاری شدن
hand down به ارث گذاشتن
hand down بتواتر رساندن
hand down پشت درپشت چیزی رارساندن
hand over <idiom>
hand-out <idiom> پاداش ،معمولا از طرف دولت
on hand <idiom> قابل دسترس
on hand <idiom> حاضر
hand in سمت زمین سرویس
hand down <idiom> وصیت کردن
from hand to hand <idiom> از یک شخص به یک شخص دیگری
try one's hand <idiom> بیتجربه بودن
hand out <idiom> از چیزهایی مشابه به هم دادن
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
in hand در جریان
second hand <idiom> دست دوم
on the other hand <idiom> درمقابل
hand-out <idiom>
on hand موجود
out of hand غیر قابل جلوگیری
out of hand فورا
right hand دست راست
take a hand at شرکت کردن در
in hand گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
in hand در دست اقدام
to come to hand بدست امدن
to come to hand رسیدن
to get ones hand in دست یافتن به
to get ones hand in تسلط پیداکردن در
one hand گرفتن توپ با یک دست
on the other hand ازطرف دیگر
on the other hand از سوی دیگر
on hand وسایل موجود درانبار
on hand در دست
on one hand ازیکسو
on one hand ازطرفی
off hand بی تهیه
off hand بی مطالعه
on one hand ازیک طرف
near at hand دم دست
near at hand در دسترس
near at hand نزدیک
to hand دردسترس
to hand down بارث گذاشتن
hand over به قبض دادن
hand over فرستادن
hand over تحویل دادن
hand over تسلیم کردن
hand out حریف دریافت کننده سرویس
hand out خراب کردن سرویس اسکواش
hand out خطای سرویس
hand on پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand on تسلیم کردن
hand over تفویض کردن
to hand down بدوره بعدانتقال دادن
to hand out از پنجره اویزان کردن
to hand over تحویل دادن
to hand over واگذارکردن
hand saw اره دستی
to take in hand دردست گرفتن
to take in hand بعهده گرفتن
under hand درنهان به پنهانی
under the hand of به امضای
under the hand of hand به امضای .....
hand off رد کردن توپ به یار
have a hand in something <idiom> در کاری دست داشتن
hand یاری دادن
hand سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand-me-down لباس ارزان ودوخته
first-hand اصلی
first-hand مستقیم
second hand مستعمل دست دوم
second hand کار کردن
hand سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
second hand نیم دار
on the other hand <adv.> ازطرف دیگر
hand دستخط
hand امضا
old hand ادم با سابقه و مجرب
at first hand مستقیما
hand دست به دست کردن
hand خطای دست
hand میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
second hand عاریه
hand وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
on the other hand <adv.> از سوی دیگر
on the other hand <adv.> درمقابل
right-hand واقع در دست راست
on the other hand <adv.> طور دیگر
hand to hand دردسترس
hand me down لباس ارزان ودوخته
hand-to-hand رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand دست به یقه
hand-to-hand دست به یقه
hand-to-hand دردسترس
hand-to-hand دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand نزدیک
hand to hand رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand نزدیک
off-hand پاس کوتاه روی سر
hand عقربه [ساعت ...]
on the other hand <adv.> به ترتیب دیگر
on the one hand <adv.> یکی انکه
second-hand نیمدار
on the one hand <adv.> در یک طرف
hand-me-down ارزان
second-hand مستعمل
hand me down ارزان
second-hand ثانیه شمار
hand to hand دسته و پنجه نرم کردن
better hand تقدم
hand پهلو
to hand somebody something به کسی چیزی دادن
hand دادن
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
second-hand <adj.> کارکرده
hand نفر
Do you need a hand? میتونم کمکت کنم؟
Do you need a hand? کمک میخوای؟
first hand نخستین بازی کن
first hand دست اول
hand طرف
little hand عقربه کوچک [ساعت]
hand دست
hand عقربه
hand دسته دستخط
hand خط
hand شرکت
four in hand گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
hand دخالت کمک
for ones own hand بابت خود شخص
for ones own hand به خاطر خود شخص
hand پیمان
better hand پیشی
at the hand of بدست
at second hand از قول دیگری
hand کمک
at hand دم دست
at hand نزدیک
at second hand بطور غیرمستقیم
at the hand of بوسیله
at first hand در وهله نخست
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com