Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 150 (2 milliseconds)
English
Persian
happy family
دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
Other Matches
happy
سعید مبارک
such as are happy
انهایی که خوشبخت هستند
happy
[about]
<adj.>
خشنود
[در مورد]
happy
فرخنده
happy
شاد خوشوقت
happy
خوشدل
happy
خرسند سعادتمند
happy
راضی
i f.happy
خوشحالم
happy
خوشحال
happy
<adj.>
خوش
She was pretending to be happy.
او
[زن]
تظاهر به شاد بودن کرد.
happy hour
<idiom>
ساعات تفریح وخوشی
I'll be happy to help
[assist]
you.
من با کمال میل در اختیار شما هستم.
I'm happy to hear that.
خوشحالم که اینو می شنوم.
happy life
زندگی باخوشدل
trigger-happy
دست به هفت تیر
trigger-happy
عاجز از کنترل خود در اثرشادی
trigger happy
دست به هفت تیر
trigger happy
عاجز از کنترل خود در اثرشادی
Happy birthday to you .
تولدت مبارک
i wish you a happy new year
سال نو را به شما شادباش یاتبریک میگویم
happy life
زندگی اسوده
happy go lucky
لا ابالی
happy go lucky
برحسب تصادف لاقید
i wish you a happy new year
سال نوسعیدی را برای شما می خواهم
happy go lucky
اسان گذران بیمار
happy go lucky
الله بختی
happy-go-lucky
دل بدریا زدن
By a happy coincidence.
دراثر حسن تصادف
He is high . He is slap – happy .
کله اش گرم است
many happy returns of the day
صد سال باین سالهابرسید
Many happy returns of the day .
سال نومبارک
Many happy returns of the day?
صد سال به این سالها ( تبریک ) !
A happy heart makes a blooming visage.
<proverb>
قلب شاد,چهره را بشاش مى سازد .
Tune in next week for another episode of 'Happy Hour'.
هفته آینده کانال
[تلویزیون]
را برای قسمت دیگری از
{ساعت شادی}
تنظیم کنید.
in a family way
بی رودربایستی
in a family way
ازادانه
in a family way
<idiom>
حامله بودن
in the family way
ابستن
family
عیال
family
محدوده طرحهای مختلف یک حالت نوع
family
فامیلی
family
خانوار
family
محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
family
اهل
family
خانواده
family
خاندان
family
تیره
family name
نام خانوادگی
family name
نام فامیلی
family name
اسم خانوادگی
family
زوجه
to maintain one's family
نگهداری کردن
support a family
متکفل مخارج خانوادهای بودن
to maintain one's family
خانواده خود را
to provide for one's family
خوارباربرای خانواده خودتهیه کردن
schizogenic family
خانواده اسکیزوفرنی زا
family man
عیالمند
patronymic family
خانواده پدرنامی
He did it for the sake of his family .
محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
of a noble family
نجیب
of a noble family
اصیل
occupational family
گروه شغلی
family man
مرد عیالوار
family man
زن و بچهدار
family tent
چادرخانوادگی
violin family
انواعویلونها
There seems to be a jinx on that family.
به نظر می رسد که این خانواده جادو شده است.
one-parent family
خانوادهایکهدرآنفرزندبافقط یکیازوالدینشزندگیکند
family of curves
دسته منحنی ها
[ریاضی]
family of curves
دسته توابع
[ریاضی]
woodwind family
خانوادهسازهایبادی
brass family
خانوادهسازهایبادی
family men
زن و بچه دوست
family man
مرد خانوادهدار
family man
دارای نانخور
family man
مرد خانواده - دوست
family man
زن و بچه دوست
family men
مرد عیالوار
family men
زن و بچهدار
family men
مرد خانوادهدار
family men
عیالمند
family men
دارای نانخور
family men
مرد خانواده - دوست
family tree
شجره
chip family
چند تراشه مربوط به هم
circuit family
خانواده مداری
computer family
خانواده کامپیوتر
conjugal family
خانواده زن و شوهری
consanguine family
خانواده هم خون
extended family
خانواده گسترده
family allowance
مدد معاش
family doctor
پزشک خانواده
family planning
تنظیم خانواده
family doctors
پزشک خانواده
family tree
نسب نامه
family tree
شجره نامه
family trees
شجره
family trees
نسب نامه
family trees
شجره نامه
nuclear family
خانواده هستهای
family names
اسم خانوادگی
family names
نام فامیلی
family names
نام خانوادگی
family planning
برنامه ریزی خانواده
family allowance
معاش اولاد حق اولاد
family allowances
مقرری خانوادگی
family neurosis
روان رنجوری خانوادگی
family industry
صنعت خانوادگی
family law
حقوق خانواده
family budget
بودجه خانواده
family of computers
خانواده کامپیوترها
family of the prophet
اهل بیت پیامبر
family size
تعداد افراد خانواده
family structure
ساخت خانواده
family therapy
خانواده درمانی
font family
خانواده فونت
gas family
خانواده گاز
handicapped with a family
پابست عیال
handicapped with a family
گرفتارخانواده
he is a shame to his family
ننگ یامایه رسوایی خانواده خود میباشد
matronymic family
خانواده مادرنامی
member of a family
عضو خانواده
family farm
مزرعه خانوادگی
family budget
بودجه خانوار
family allowances
کمک دولت به خانوارها
family background
پیشینه خانوادگی
family expenditure
هزینه خانوار
family expenditure
هزینه خانواده
family asset
دارائی خانوادگی
family check
کیش همگانی
habit family hierarchy
سلسله مراتب عادتهای هم خانواده
He left his family in Europe .
خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
extended family system
نظام فامیلی گسترده
motorola 000 family
خانواده موتورولا
He cant be tied down to family life.
پای بند زندگی خانوادگی نیست
Generosity runs in the family.
سخاوت دراین خانواده ارثی است
wear the pants in a family
<idiom>
رئیس خانواده بودن
A curse has been laid on the family .
خانواده لعنت شده یی است
run in the family/blood
<idiom>
دریک سطح بودن
descendanbts of the family or tribe
بنی
family planning programs
برنامههای تنظیم خانواده
Family prayer rug
فرش محرابی صف گونه
[اینگونه بافت ها دارای چندین محراب قرینه بوده و بیشتر بصورت گلیم بافته می شود.]
I am the bread winner of the family .
نان آور خانه ( خانواده ) هستم
to return to the fold
[family]
به خانواده خود برگشتن
He has a family of six to. support . he has six mouths to feed.
شش سر نانخور دارد ( تحت تکلف )
A single bereavement is enough to affect a whole family.
<proverb>
یک داغ دل بس است براى قبیله اى .
Our grandmother wears the trousers ( breeches , pants ) in our family .
مادر بزرگمان مرد خانواده است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com