Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
hard lines
سختی
hard lines
بدبختی
Other Matches
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class.
اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
lines
لجام
lines
طناب خط
lines
خط صف
lines
صفی در خط
lines
در سمت
lines
سیم
lines
جبهه جنگ
lines
خط
lines
پوشاندن
lines
استرکردن
lines
ترازکردن
lines
اراستن
lines
بخط کردن
lines
خط دار کردن
lines
خط انداختن در
lines
: خط کشیدن
lines
لوله منفردی در سیستم سیالات
lines
رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
by-lines
خط فرعی راه اهن
by-lines
کار یاشغل اضافی وزائد
lines
اتصال فیزیکی به ارسال داده
lines
شعبه
lines
محصول
lines
لاین
lines
رشته
lines
طرز
lines
حدود رویه
by-lines
خط دوم یافرعی
lines
دهنه
outside lines
خطوط حمله
lines
خط زدن
lines
نسب
lines
: خط
lines
سطر
lines
ردیف
lines
رشته بند
lines
ریسمان
lines
رسن
lines
طناب سیم
lines
جاده
party lines
خط دستهای
main lines
نهر اصلی
clothes lines
ضبه زدن و انداختن حریف
main lines
نهر مادر
main lines
کانال اصلی
party lines
مرز مشترک
party lines
خط مشترک
extension lines
خطوط دنباله
floating lines
خطوط مواج برجسته نگاری وبرجسته بینی
floating lines
خطوط مواج عکس هوایی
party lines
خط خصوصی تلفن
power lines
خط جریان قوی
flow lines
خطوط جریان
main lines
خط اصلی
boundry lines
خطوط اطراف زمین والیبال
punch-lines
لب مطلب
dark lines
خطوط تاریک
cotidal lines
خطوط مدیکسان
cotidal lines
خطوط هم مد
contour lines
خط هم ارتفاع
contour lines
منحنی تراز
contour lines
خطوط میزان منحنی
buttock lines
نیمرخ تلاقی صفحات قائم باسطح اجسام صلب
balmer lines
خطوط بالمر
adjacent lines
خطهای مجاور
drawing lines
خط کشی
equipotential lines
خطوط هم پتانسیل
active lines
خطهای فعال
absorption lines
خطوط دراشامی
absorption lines
طیف جذبی
punch-lines
جمله اساسی واصلی
dedicated lines
خطوط اختصاصی
flying lines
لولههای متحرک
frapping lines
طناب تعادل کمکی ناو
symmetry lines
خطوط تقارن
stream lines
خطوط جریان
spectral lines
خطوط طیفی
side lines
محوطه بیرون از خط کناری
return lines
خطهای بازگشتی
retrace lines
خطهای بازگشتی
passage of lines
عبور از خط
papillary lines
خطهای برجسته انگشتها
open lines
خطوط باز شطرنج
marriage lines
گواهی نامه عروسی
load lines
علایم بارگیری
lines of force
خطوط نیرو
lines of force
خطوط قوا
lines of communication
خطوط مواصلاتی
lines man
سرباز صف
isostatic lines
خطوط ایزواستاتیک
to read between the lines
معنی پوشیده نوشته یا سخنی را دریافتن
two parallel lines
دو خط موازی
fraunhofer lines
خطوط فرانهوفر
front lines
خط مقدم جبهه
front lines
خطوط مقدم
front lines
خطوط جلو جبهه
ghost lines
نوارهای فسفردار
grid lines
خطوط شبکه
guide lines
دستورالعملها
passage of lines
عبور کردن ازخط یک یکان دیگر
guide lines
خط مشیها
suspension lines
خطوطآویزان
lines of longitude
خطوططولجغرافیایی
lines of latitude
خطوطعرضجغرافیایی
fuel lines
خطوطسوخت
hot lines
خط تلفنی بیست و چهار ساعته
hot lines
تلفن قرمز
voltage between lines
ولتاژ بین خطوط
inside lines
خطوط حمله شمشیربازی
assembly lines
خط مونتاژ
plumb lines
خط عمودی
curvature lines
خطوط منحنی
assembly lines
تیمار خط
read between the lines
<idiom>
پیدا کردن مفهوم ضمنی
assembly lines
دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
curvature lines
خطوط مدور
assembly lines
خط کلی
assembly lines
خط تولید
production lines
خط تولید
picket lines
خط پرچین
branch lines
شاخه
branch lines
خط فرعی
striped lines
خطوط راه راه
[همچون نقش محرمات]
picket lines
صف کارگران اعتصابی
stepped lines
خطوط کنگره ای
[خطوط شکسته]
[در اطراف نگاره ها و اشکال فرش های هندسی باف و روستایی. گاه بجای استفاده از خطوط صاف از این خطوط استفاده می شود.]
plumb lines
شاقول
plumb lines
خط قائم
lazy lines
سفیدک
[رشته تارهای نخ پود که در پشت فرش آزاد بوده و جزء گره قرار نگرفته اند.]
picket lines
خط نرده ها
plumb lines
ریسمان شاغول
picket lines
خط دستکها
emission spectrum lines
خطوط نشری
equal cost lines
خطوط هزینه برابر
microwave transmission lines
خطوط انتقال ریزموج
magnetic lines of force
خطوط قوای مغناطیسی
magnetic lines of force
خطوط نیروی مغناطیسی
chisel marking fine lines
پرداز
hard
سخت گیر نامطبوع
hard to please
نازک نارنجی سخت راضی شو
it is not very hard
چندان سخت نیست
hard
سخت
it is hard to say
به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
hard
که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard
یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
it is hard to say
نمیتوان گفت
hard
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
i hard him out
سخنانش را تا اخر گوش داده ام
hard to please
مشکل پسند
hard of d.
ناگوارا
hard
کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard
دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard of d.
دیرهضم
hard
سفت
hard
خسیس درمضیقه
hard
بشدت
hard
بسرعت
hard
زمخت
hard
مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard
تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard by
درنزدیکی
hard
قوی
hard
مشکل شدید
hard
دشوار
hard
مستقیما درمسیر موردنظر
hard by
نزدیک
hard
متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard
خطای موقت در سیستم
hard
خطا
hard
سخت در مقابل نرم
hard up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
come down hard on
<idiom>
به سختی تنبه کردن
hard right
اعضایتندرویحزبسیاسی
However hard he tried ...
با این وجود که او
[مرد]
سخت تلاش کرد ...
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
I am hard at it .
سخت مشغولم
hard on (someone/something)
<idiom>
آزار دادن کسی یا چیزی
hard up
<idiom>
کمبود پول
hard-up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard
که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard x ray
پرتو ایکس سخت
hard wheat
گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
hard water
اب سنگین
hard water
اب سخت
hard ware
فلز الات
hard ware
فروف فلزی
hard vacuum
خلاء سخت
hard tube
لامپ سخت
hard roe
اشبل
[تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی]
[ماهیگیری]
hard wing
بال صلب
hard wood
چوب سفت
hard working
زحمت کش
hard working
پرکار
hold hard
صبر کنید
hard wood
چوب سخت
hard wood
چوب جنگلی
hold hard
عجله نکنید
To do something the hard way . to do something in a roundabout way.
لقمه را از دور سر توی دهان گذاشتن
hard wood
چوب بادوام
These coins are very hard to come by .
این سکه ها دیگه گیر نمی آیند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com