Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
hard rubber
لاستیک سخت
Other Matches
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class.
اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
rubber
ابریشمی یا کاپوت مالنده یاساینده
rubber
کائوچو لاستیکی
rubber
رزین
rubber
لاستیک
rubber stamps
با مهر لاستیکی مهر کردن
rubber stamps
تصدیق کردن
rubber stamps
مهر لاستیکی
rubber stamp
تصدیق کردن
rubber stamp
با مهر لاستیکی مهر کردن
rubber stamp
مهر لاستیکی
foam rubber
اسفنج لاستیکی
foam rubber
ابر حمام ابرلاستیکی
foam rubber
لاستیک متخلخل
rubber thread
ریسمانلاستیکی
crepe rubber
لاستیک کرپ
coral rubber
لاستیک کورال
rubber-stamp
مهر لاستیکی
rubber-stamp
با مهر لاستیکی مهر کردن
india rubber
لاستیک
india rubber
ساخته شده از لاستیک
india rubber
لاستیک هندی
crepe rubber
لاستیک تخت کفش
crepe rubber
کرپ
full rubber
حرکت هریک از این سطوح تااخرین حد ممکن
cold rubber
لاستیک سرد
butyl rubber
لاستیک بوتیل
india rubber
کائوچو
rubber-stamps
تصدیق کردن
rubber-stamps
با مهر لاستیکی مهر کردن
rubber-stamp
تصدیق کردن
rubber-stamped
مهر لاستیکی
rubber-stamped
با مهر لاستیکی مهر کردن
rubber-stamped
تصدیق کردن
rubber-stamping
مهر لاستیکی
rubber-stamping
با مهر لاستیکی مهر کردن
rubber-stamping
تصدیق کردن
rubber-stamps
مهر لاستیکی
rubber bullet
پاککنتوپی
rubber band
کش
rubber plants
درخت کائوچو
rubber plant
درخت کائوچو
hevea rubber
کائوچو
natural rubber
لاستیک طبیعی
natural rubber
کائوچو
rubber tube
لوله لاستیکی
sponge rubber
ابرحمام
synthetic rubber
لاستیک مصنوعی
rubber bitumen
لاستیک قیری
synthetic rubber
لاستیک ساختگی
to metallizo rubber
گوگرد زدن پلاستیک و انراکشدارتر کردن
synthetic rubber
لاستیک همگذاشت
rubber banding
مراجعه شود به GLASTIC BANDING
hevea rubber
لاستیک طبیعی
rubber stopper
درپوش لاستیکی
rubber mat
کنارهلاستیکی
rubber ferrule
حلقهلاستیکیبهعصا
rubber bulb
بالبسائنده
rubber boot
چکمهلاستیکی
rubber tile
فرش لاستیکی
rubber bands
کش
rubber bands
نوارکش
rubber bands
نوار لاستیکی
to burn rubber
بوکس و باد کردن چرخ
rubber separator
میان گیر لاستیکی
rubber band
نوارکش
rubber band
نوار لاستیکی
rubber banding
قابلیتی از CAD که به یک مولفه اجازه میدهد تا درطول صفحه نمایش بوسیله قلم الکترونیکی یا دستگاه ماوس به مکان مورد نظرکشیده شود
rubber covered wire
سیم با روکش لاستیکی
thread rubber separator
میانگیر نخدار
foam-rubber insulation
عایقاسفنجیلاستیکی
solid rubber tyre
لاستیککائوچوییسفت
wiper blade rubber
تیغهپاککنندهبرفپاککن
flexible rubber hose
شلنگلاستیکیانعطافپذیر
rubber snaffle bit
لجام لاستیکی
it is not very hard
چندان سخت نیست
hard to please
نازک نارنجی سخت راضی شو
hard by
نزدیک
hard
که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
i hard him out
سخنانش را تا اخر گوش داده ام
hard right
اعضایتندرویحزبسیاسی
hard by
درنزدیکی
it is hard to say
نمیتوان گفت
it is hard to say
به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
I am hard at it .
سخت مشغولم
hard
که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard
تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard
متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard
خطای موقت در سیستم
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
However hard he tried ...
با این وجود که او
[مرد]
سخت تلاش کرد ...
hard
خطا
hard of d.
ناگوارا
hard of d.
دیرهضم
hard
یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard
کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard-up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard
دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard
سخت در مقابل نرم
hard up
<idiom>
کمبود پول
hard
مدل کامپیوتر با دیسک سخت
come down hard on
<idiom>
به سختی تنبه کردن
hard
سخت
hard
سفت
hard
دشوار
hard
مشکل شدید
hard
قوی
hard
سخت گیر نامطبوع
hard
زمخت
hard
خسیس درمضیقه
hard
بشدت
hard to please
مشکل پسند
hard
مستقیما درمسیر موردنظر
hard on (someone/something)
<idiom>
آزار دادن کسی یا چیزی
hard
بسرعت
hard working
زحمت کش
hard working
پرکار
hold hard
عجله نکنید
hard wood
چوب سخت
hard x ray
پرتو ایکس سخت
hard set
سفت شده
hard set
ثابت شده
hold hard
صبر کنید
hard times
هنگام تنگدستی
hard wood
چوب جنگلی
hard wood
چوب بادوام
hard solder
جوش سخت
hard vacuum
خلاء سخت
hard tube
لامپ سخت
hard space
فاصله واصل
hard stand
بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard stand
بارانداز هوایی
hard starboard
سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
hard times
روزگارسخت
hard starboard
ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hard surface
سخت کردن سطحی
hard surface
اجرفرش کردن سنگفرش کردن
hard stock
اجر سخت
hard surface
رافرش کردن
hard superconductor
ابر رسانای سخت
hard solder
لحیم سخت
hard ware
فروف فلزی
hard wood
چوب سفت
hard wing
بال صلب
hard wheat
گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
hard water
اب سنگین
hard water
اب سخت
hard shell
سخت پوست
hard shell
کاسه دار
hard shell
سخت
hard shell
متعصب
hard soil
زمین سفت
hard soil
خاک سفت
hard ware
فلز الات
hard soil
رویه محکم
hard solder
لحیم برنجی
hard surface
سطح چیزی
hard shouder
شانه راست
hard pressed
<idiom>
بارمسئولیت ووفیفه
hard-nosed
<idiom>
سرسخت بودن
hard feelings
<idiom>
عصب وخشم
To do something the hard way . to do something in a roundabout way.
لقمه را از دور سر توی دهان گذاشتن
These coins are very hard to come by .
این سکه ها دیگه گیر نمی آیند
He is hard of hearing.
گوشش سنگین است (شنوائی اش کم است )
It is as hard as rock.
مثل سنگ سفت است
It was raining hard.
باران سختی می با رید
I had a very hard time ot it.
دراینکار پوستم کنده شد
rock-hard
بینهایتسخت
hard-won
رسیدنبههدفی
hard-wearing
قویوبادوام
hard sell
<idiom>
باپشتکاروسعی چیزی رافروختن
to work hard
سخت و با زحمت زیاد کار کردن
[اصطلاح روزمره]
hard roe
اشبل
[تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی]
[ماهیگیری]
hard roe
أشپل
[تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی]
[ماهیگیری]
hard-bitten
<adj.>
سرد و گرم چشیده
hard pressed
<adj.>
دست تنگ
Hard architecture
[ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
hard spun
[نخ با تاب زیاد با زاویه ای معادل سی تا چهل و پنج درجه نسبت به محور عمودی]
hard drive
دستگاه دیسک سخت
[رایانه شناسی]
hard drink
مشروب قوی و پر الکل
hard time
روزگار سخت
hard-hit
درگیرمشکلی
hard-drinking
معتادبهالکل
hard line
افراط آمیز
hard line
سختگیرانه
hard line
سرسختانه
hard line
یکدنده
hard line
انعطافناپذیر
hard line
خمشناپذیر
hard line
سخت
to run any one hard
کسیرا سخت دنبال کردن
to die hard
دیرجان کندن
to die hard
سخت مردن
to bear hard
زوراوردن
to bear hard
جفاکردن
hard-hitting
پرتکاپو
hard-hitting
سختکوش
hard-hitting
پر جوش و خروش
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com