English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
have an old head on young shoulders <idiom> جوان ولی عقل بزرگترها را داشتن
Other Matches
You cannot put old heads on young shoulders . <proverb> سر پیر نتوان بر شانه جوان بگذاشت .
She is head and shoulders above others . یک سر وگردن از بقیه بلندتر است
have a head on one's shoulders <idiom>
He has a crush on that young girl . He is stuck on that young girl . گلویش پیش دخترک گیر کرده
shoulders جناح
shoulders هرچیزی شبیه شانه
shoulders کتف
shoulders دوش
shoulders شانه
shoulders باشانه زور دادن
on one's shoulders <idiom> مسئولیت شخصی
shoulders هل دادن
shoulders دوشی
shoulders [اصطلاحا جمع شدگی یا کیس شدن فرش در یک قسمت از آن می باشد که یا در اثر ترافیک و یا قرار دادن نامناسب مبلمان بوجود می آید. در صورتی که برآمدگی فرش برطرف نشود به الیاف آسیب زیادی می رسد و پاره می شود.]
shoulders دو طرف خاکی جاده
shoulders سمت موجی که هنوز نشکسته
shoulders شانه راه
shoulders فاصله بین گلوله وباروت
broad shoulders نیروی باربری یا طاقت تحمل مسئولیت
broad shoulders شانههای پهن
shrug your shoulders <idiom> نشانه بی علاقه [لاقید] یا نا آگاه بودن [اصطلاح]
cold-shoulders خونسرد
cold-shoulders بی اعتنایی کردن به
He shrugged his shoulders. او [مرد] شانه اش را بالا انداخت.
rub shoulders with others با مردم امیزش کردن
rub elbows/shoulders <idiom> دریک سطح بودن
to reject something with a shrug [of the shoulders] با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
Young and old. کوچک وبزرگ (همه و همگی )
young نوباوه نورسته
young and old پیر و جوان
young جوان
with young ابستن
young برنا
young تازه
young نوین
with young حامله
young persons نوجوان
young smith پسر مستراسمیت
young smith اسمیت جوان
young's modulus ضریب یانگ
young turk افسر جوان افراطی
young's modulus مدول الاستیسیته
young's modulus مدول یانگ
to die young جوان مردن
the night is yet young تازه سرشب است
young population جمعیت جوان
young lady دوستدختر
young man دوستپسر
young days جوانی
young ice یخ تازه بسته
young ice یخ نازک
young people جوانان
young people دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند
young persons جوان
He is not young anymore. او [مرد] دیگر جوان ن [یست] .
Spare when you are young, and spend when you are old. <proverb> در جوانى پس انداز کن تا در پیرى خرج کنى (براى دگر روز چیزى بنه).
pope young round مسابقه غیررسمی با 6 تیر ازمسافتهای 02 تا 08 متری با تیر و کمان
The night is stI'll young. تازه اول شب است
young helmholtz theory نظریه یانگ- هلمهولتس
She doesnt like that young man. از آن جوان خوشش نمی آید
Your sister is very young for her age . خواهرت ماشاالله خوب مانده
To sThe night is stI'll young . تازه سرشب است
young saints Šold devils جوانان دین دار گاهی چون پابسن گذارند بی دین می شوند
There is no fault in young men having desires. <proverb> آرزو به جوانان عیب نیست .
To rub shoulders with people of high society. Tobecome prominent. سری توی سرها درآوردن
The blow made me giddy young girl . دختر گیج وسر بهوایی است
In the nature of things, young people often rebel against their parents. طبعا جوانان اغلب با پدر و مادر خود سرکشی می کنند. .
head to head polymer بسپار سر به سر
R/W head HEAD WRITE/READ
head عازم شدن سرپل گرفتن
per head متوسطمیانگین
well head سر چشمه
R/W head وسیله
head up بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد
head to head رقابت شانه به شانه
one way head سریکجهته
keep one's head خونسردبودن
keep one's head دست پاچه نشدن
head off دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
head down دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
with head on سربه پیش سر به جلو
to head off عازم شدن [گردش]
head for به سمت معینی در حرکت بودن
go to head of مست کردن
go head ادامه بدهید بفرماید
go head پیش بروید
head off <idiom> مانع شدن از ،جلوگیری کردن
head-on <idiom> فرجام مواجه شدن با
head-on <idiom> برعلیه کسی بودن
head out <idiom> ترک کردن
over one's head <idiom> به مقام بالاتری رفتن
over one's head <idiom> خیلی سخت برای درک
to keep one's head ارام یاخون سردبودن
on/upon one's head <idiom> برای خودش
keep one's head <idiom>
head well مادر چاه
head way پیشروی
head way بلندی طاق سرعت
head off <idiom> به عقب برگشتن
from head to f. ازسرتاپا
head way بجلو
head way پیشرفت
to get anything into ones head چیزیراحالی شدن یافهمیدن متقاعدشدن
get it through one's head <idiom> فهمیدن ،باورداشتن
head well چاه پیشکار
go to one's head <idiom> مغرور شدن
to go off one's head دیوانه شدن
head up <idiom> رهبر
head on شاخ بشاخ
head بخش بالایی وسیله
head دماغه
head ارتفاع فشاری
head افت
head ارتفاع ریزش سر رولور سر
head دهنه ابزار
head موضوع در راس چیزی واقع شدن
head شبکه یا بدنه
head وسیله ارتباطی بین آنتن و شبکه کابل تلویزیونی
head دیسک مخصوص برای تمیز کردن نوک خواندن / نوشتن دیسک
head مهم
head : سرگذاشتن به
head اولین عنصر داده در لیست بودن
head بعد بالایی کتاب یا بدنه
head دادهای که نشان داده آدرس شروع لیست دادههای ذخیره شده در حافظه است
head عنوان مبحث
head دربالا واقع شدن
head عمده
head سرپل توالت ناو
head رهبر یا دسته پیشرو یک ستون
head پیش رو
head عناصر اولیه ستون
head ریاست داشتن بر رهبری کردن
head مواجه شدن سرپرستی شدن به وسیله
head دارای سرکردن
head راس
head نوک پیکان
head دستشویی قایق بالای بادبان
head طول سر اسب بعنوان مقیاس فاصله برنده از نفر بعد
head انتهای میز بیلیارد
head هد
head ضربه با سر
head سرفشنگ
head first از سر سراسیمه
head موضوع
over head هزینه سربار
head منتها درجه موی سر
head فهم
head خط سر
head توپی کامل و سایر متعلقات
head فرق سرصفحه
head رهبری کردن مقاومت کردن
head-first از سر سراسیمه
head سالار عنوان
head رئیس
head دهانه
head سر
head کله
head راس عدد
head نوک
head ابتداء
off with his head سرش را از تن جدا کنید
Off with his head ! سرش را ببرید !
head انتها دماغه
head-first سربجلو
head-first باکله
head اصلی
head on از سر
head on از طرف سر
head on روبرو
head on نوک به نوک
head-on شاخ بشاخ
head-on از سر
head سردرخت
head سرستون
head first سربجلو
head first باکله
head-on نوک به نوک
head-on روبرو
head-on از طرف سر
war head سر اژدر
tension head بار کشش
t head bolt پیچ چکشی شکل " T "
warping head استوانه چرخنده بکسل لنگر
to bob one's head کوتاه کردن موی سر کسی
to knock head سجود
spear head گروه جلودار
swelled head دارای عقاید بزرگ خود فروش
spindle head سر هرزگرد
swelled head خودخواه
static head فشار ایستایی
spear head گروه نوک درحمله یا سر جلودار
splash head پاشش گیر
the crown of the head فرق سر
war head قسمت قابل انفجار اژدر که هنگام مشق کردن برداشته میشود
to knock head پیشانی برخاک نهادن
to knock head چیزی که عبارت ازگذاشتن پیشانی بر روی زمین
to keep ones head above water خود را از بار بدهی رها کردن
to pitch on one's head از سر پرت شدن
to hit someone on the head بر سر کمی زدن
to hide one's head ازشرمساری پنهان شدن پناه بردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com