English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
he gave me a piece of a پندی بمن داد
he gave me a piece of a مشورای بمن داد
Search result with all words
I gave him a piece of my mind . I told him off. I gave him a good dressing down . اورا شستم وگذاشتم کنار ( پر خاش )
Other Matches
i gave him some others چندتای دیگر به او دادم
gave قسمت سوم فعل give
he gave an a of the battle گزارش ان جنگ راشرح داد
he gave me a sign to go اشاره کرد که بروم
He was frightened and gave in. ترسید وجا زد
she gave me a kiss مرابوسید
i gave up the idea ازان خیال صرف نظر کردم
she gave me a kiss مرابوسه زد
she gave me a kiss برروی من بوسه داد
i gave up the idea از ان خیال منصرف شدم
He gave us to understand that he would help us. او [مرد] وعده داد که به ما کمک خواهد کرد.
they gave him a fine sendoff ایین بدرود راباوی بجااوردندبرایش دعای خیرکردند
She gave us quite a decent dinner. یک شام خیلی حسابی به ماداد
They gave me permission by way of an exception ... آنها به من استثنأ اجازه دادند ...
he gave us permission to stay اجازه داد که بمانیم
i gave the beggar one rial یک ریال به ان گدا دادم
She gave me a significant ( knowing ) look . نگاه پر معنی یی به من کرد
You gave me the wrong key . کلیدی که به من دادی عوضی بود
He gave me a square deal . بامن منصفانه معامله کرد
She gave me a raw deal . بامن بد معامله کرد
He gave the inemy no respite . به دشمن مهلت نداد
They gave him a sound thrashing . اورا کتک مفصلی زدند
The girl got panicky and gave herself away . دخترک دستپاچه شد وخودش را لو داد
i gave it a slight press انرا کمی فشار دادم
It gave me a great glee. I was delighted . دلم خنک شد
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it ! شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید !
one-piece لباسیکسره
by the piece بطورمقاطعه
think piece مقاله خبری امیخته باافکار وتفسیرات نویسنده
of a piece with each other ازسر هم همجنس یکدیگر
piece وصله کردن
piece of eight دلاراسپانیولی
say one's piece <idiom> آشکارا نظر خودرا گفتن
by the piece ازروی کار کرد
piece قبضه توپ یا تفنگ
piece کمی
piece اسلحه گرم
to piece together بهم پیوستن
piece قبضه سلاح
piece پاره
piece قسمت
piece سوار
piece مهره شطرنج
piece قدری
piece جورشدن
piece ترکیب کردن
piece تکه
piece دانه
piece مهره پارچه
piece فقره
piece عدد
piece سکه نمونه
piece قطعه ادبی یاموسیقی
piece نمایشنامه قسمت بخش
piece یک تکه کردن
piece طغرا
piece طغری
piece قطعه
three piece سه تکه
to piece out دراز
three piece سه پارچه
three piece درست شده از سه قسمت
to piece out کردن
to piece out تیکه تیکه درست کردن
piece جزء
speak one's piece <idiom> فکر کسی را خواندن
end-piece قطعهیانتهایی
end piece انتهایدم
one-piece coverall پوششیکتکه
piece of cake <idiom> آسان
There is one piece missing. یک تکه از اسباب و اثاثیه نیست.
crotch piece فاق
middle piece قطعهمیانی
one-piece suit لباسیکسره
party piece قطعهموسیقییاشعریکهدرمهمانیاجراگردد
museum piece قدیمی غیرعادی
toe-piece قسمتجلویی
toe piece مهرهرویپنجه
to pick to piece سخت موردانتقادوعیبجویی قراردادن
to stub a piece از کنده یاریشه پاک کردن
corbel piece قسمتپیشآمده
time-piece زمان
museum piece آدم پیر [پدر بزرگ ] [مادر بزرگ]
piece-worker پیمانکار
piece worker مقاطعه کار
piece-worker مقاطعه کار
a piece of advice یک راهنمایی
piece worker پیمانکار
piece-worker مقاطعه چی
piece worker مقاطعه چی
time-piece ساعت
piece workers مقاطعه چی ها
piece-workers مقاطعه چی ها
piece workers پیمانکار ها
piece-workers پیمانکار ها
piece workers مقاطعه کار ها
piece-workers مقاطعه کار ها
[piece of ] advice مشورت
[piece of ] advice آگاهی
abutment-piece تیر کف
wreckage piece تکه کالای بازیافتی از کشتی و غیره
wreckage piece تکه ای از لاشه هواپیما یا ماشین وغیره
wreckage piece تکه اتلاف
piece of writing مدرک [سند ] [اصطلاح رسمی]
museum piece تکه موزه
altar-piece پرده نقاشی [یا تندیس تزئینی در قسمت بالا و عقب محراب کلیسا]
ashlar-piece سنگ بنا
chimney-piece آذین شومینه
[piece of ] advice نصیحت
[piece of ] advice پند
[piece of ] advice اندرز
a piece of information یک تکه اطلاع
form-piece [تکه های سنگ در مشبک کاری]
dragging-piece [مهار تیر شیروانی نبش]
dragon-piece [مهار تیر شیروانی نبش]
corbel-piece بالشتک
to pick to piece پاره پاره کردن
night piece دورنمای شب
head piece کلاه
fowling piece تفنگ سبک برای شکار پرنده وحیوان کوچک
fowling piece تفنگ پرنده زنی تفنگ شکاری
fowling piece تفنگ ساچمه زنی
fowling piece تفنگ شکاری تفنگ ساچمهای
flower piece گل کاری
flower piece ارایش گل
flower piece تصویرگل
fitting piece تکه اتصالی
head piece سرصفحه
head piece ارایش
mantel piece گچبری دور بخاری
light piece سوار سبک شطرنج
knee piece زانو بند
kiching piece میخ چوبی بزرگ
heavy piece سوار سنگین شطرنج
head piece سر هر التی که روی سر قرارمیگیرد
head piece قسمت بالا
head piece ادراک ادم باهوش
head piece هوش
fitting piece بست
field piece توپ صحرائی
base piece مقر
base piece پایه پایه استقرار
base piece کف
base piece قنداق
base piece قبضه مبنا
base piece توپ مبنا
base piece توپ اصلی
artillery piece جنگ افزارتوپخانه
artillery piece قبضه توپخانه
battle piece تصویرجنگ
center piece قسمت میانی اسباب روی میز
facr piece قسمت مربوط به صورت ماسک ضد گاز
eye piece عدسی سر دوربین
cross piece تیر عرضی
set piece قطعه ادبی ویا موسیقی منفردومشخص
contact piece کنتاکت
contact piece پلاتین
chimney piece ارایش روی بخاری
chimney piece پیش بخاری
center piece میانه
adaptor piece حلقه اتصال
nose piece قسمتی از ریز بین که حامل عدسی شیئی است
to piece a rope تیکه سر طناب دادن
pole piece قطبک
reference piece توپ مبنا
ridge piece کش بالای شیروانی
sea piece نقاشی منظره دریا
service of the piece مشق پای قبضه توپخانه مشق پای توپ
swivel piece مدور دو راه
swivel piece مدور لنگر
tail piece سیم گر
tail piece زه گیر ارایش ته فصل
test piece نمونه ازمایشی
test piece توپ مبنا یا توپ نمونه درخصلت یابی
test piece نمونه ازمایش
to piece a garment جامهای را با تیکه بزرگترکردن
to piece a garment تیکه سر جامهای دادن
pocket piece سکه ازدواج افتاده یا چیزی مانندان که درجیب نگاه دارندتابرکت جیب باشد
pinned piece اچمز
piece work کار قطعهای
piece goods کالاهایی که بصورت دانهای بفروش میرسد
piece deresistance مثلا تیکه بزرگی از گوشت
piece deresistance بخش عمده خوراک
piece de resistance خوراک اصلی
piece de resistance کارپر اهمیت
piece de resistance فقره برجسته
piece de resistance امر مهم
piece dye بطوریکپارچه رنگ کردن
piece mark شماره شناسایی که روی قطعات و وسایل حک میشود
piece part قطعه یک پارچه
piece parts قطعاتی که در تولید محصول بکاربرده میشود
piece part قطعه سرهم و جدا نشدنی
to carry a piece at safety تفنگی رادرحالی که ضامن ان انداخته است باخود بردن
to huddle up a piece of work کاریرا سرهم بندی کردن کاریرا با شتاب انجام دادن
reducing tee piece سه راه کاهنده
give someone a piece of your mind <idiom> عصبانی شدن از کسی
reducing tee piece سه راه نقصانی
to put in a piece of work بخشی از کار دیگران را انجام دادن
to perform a piece of music قطعه موسیقی رادرست درساز ادا کردن
to perform a piece of music ساز زدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com