Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3 milliseconds)
English
Persian
head crash
برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
head crash
شکستگی هد
Other Matches
crash
خطای ناشی از لمس کردن نوک خواندن / نوشتن سطح روی دیسک
crash
خطای یک قطعه یا یک مشکل در برنامه در حین اجرا کار را متوقف میکند و استفاده بیشتر از سیستم را نا ممکن میکند
crash
متوقف شدن ناگهانی
crash
از کار افتادن
crash
پایان عملیات کامپیوتر
crash
توقف سیستم ازطریق خرابی سخت افزاری یااشتباه نرم افزاری
crash
قفل سرنگون
crash
متوقف
crash
شکستگی خرابی
crash course
کلاسآموزشی
crash
ورشکستگی ناگهانی
crash
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
all crash
زمان فوریت
crash
خردکردن
crash
درهم شکستن
crash
ریزریز شدن
crash
سقوط کردن هواپیما
crash
ناخوانده وارد شدن صدای بلند یا ناگهانی
crash
سقوط
crash
سقوط کردن
disk crash
خرابی دیسک
crash the gate
<idiom>
بی دعوت رفتن ،پابرهنه وسط پریدن
disk crash
خراش دیسک
A crash language course .
دوره فشرده آموزش زبان
crash helmets
کاسکت
crash helmets
خود
crash helmets
کلاه ایمنی
crash price
قیمت مفت
crash protected
دیسک که حاوی نوک محافظ یا سیستم محافظ اختلال داده است
to crash in
[to a party]
بدون دعوت وارد شدن
to crash in
[to a party]
سر زده وارد شدن
crash boat
قایق نجات
crash conversion
تبدیل یک سیستم به سیستم دیگر به وسیله به پایان بردن عملیات سیستم قدیمی به هنگام اجرا شدن سیستم جدید
crash dive
ناگهان بزیر اب رفتن
crash dolly
جرثقیل چرخدار اخراجات
crash barrier
حصار کنار جاده
crash helmets
کلاه خود ایمنی
to fall crash
افتادن وباصداخردشدن
crash land
سقوط کردن هواپیما
crash-landing
سقوط کردن هواپیما
crash-landed
سقوط کردن هواپیما
crash-lands
سقوط کردن هواپیما
crash-land
سقوط کردن هواپیما
crash locator beacon
برج اعلام سوانح دریایی برج تعیین محل سوانح دریایی
crash position indicator
برج اعلام محل وقوع سوانح دریایی برج مراقبت سوانح دریایی
head to head polymer
بسپار سر به سر
over one's head
<idiom>
خیلی سخت برای درک
head up
بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد
head way
بجلو
over one's head
<idiom>
به مقام بالاتری رفتن
head way
پیشرفت
head way
بلندی طاق سرعت
head way
پیشروی
on/upon one's head
<idiom>
برای خودش
head well
مادر چاه
head for
به سمت معینی در حرکت بودن
head-first
سربجلو
head-first
از سر سراسیمه
Off with his head !
سرش را ببرید !
head well
چاه پیشکار
keep one's head
دست پاچه نشدن
to head off
عازم شدن
[گردش]
keep one's head
<idiom>
head up
<idiom>
رهبر
head to head
رقابت شانه به شانه
go head
ادامه بدهید بفرماید
go to head of
مست کردن
one way head
سریکجهته
R/W head
وسیله
keep one's head
خونسردبودن
head down
دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
with head on
سربه پیش سر به جلو
get it through one's head
<idiom>
فهمیدن ،باورداشتن
to get anything into ones head
چیزیراحالی شدن یافهمیدن متقاعدشدن
to go off one's head
دیوانه شدن
to keep one's head
ارام یاخون سردبودن
go head
پیش بروید
from head to f.
ازسرتاپا
off with his head
سرش را از تن جدا کنید
head out
<idiom>
ترک کردن
head-on
<idiom>
برعلیه کسی بودن
head-on
<idiom>
فرجام مواجه شدن با
head off
<idiom>
مانع شدن از ،جلوگیری کردن
head off
<idiom>
به عقب برگشتن
go to one's head
<idiom>
مغرور شدن
over head
هزینه سربار
head off
دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
per head
متوسطمیانگین
R/W head
HEAD WRITE/READ
well head
سر چشمه
head-first
باکله
head
پیش رو
head
دماغه
head
ارتفاع فشاری
head
عازم شدن سرپل گرفتن
head
سالار عنوان
head
افت
head
موضوع
head
سرستون
head
رئیس
head
بخش بالایی وسیله
head
اولین عنصر داده در لیست بودن
head
بعد بالایی کتاب یا بدنه
head
دادهای که نشان داده آدرس شروع لیست دادههای ذخیره شده در حافظه است
head
دیسک مخصوص برای تمیز کردن نوک خواندن / نوشتن دیسک
head
سردرخت
head
وسیله ارتباطی بین آنتن و شبکه کابل تلویزیونی
head
شبکه یا بدنه
head
ارتفاع ریزش سر رولور سر
head
دهنه ابزار
head
هد
head
انتهای میز بیلیارد
head
رهبر یا دسته پیشرو یک ستون
head
طول سر اسب بعنوان مقیاس فاصله برنده از نفر بعد
head
دستشویی قایق بالای بادبان
head
نوک پیکان
head
سرپل توالت ناو
head
راس
head
عناصر اولیه ستون
head
رهبری کردن مقاومت کردن
head
موضوع در راس چیزی واقع شدن
head
عنوان مبحث
head
منتها درجه موی سر
head
توپی کامل و سایر متعلقات
head
ضربه با سر
head
فهم
head
اصلی
head first
از سر سراسیمه
head
دربالا واقع شدن
head
ریاست داشتن بر رهبری کردن
head
مهم
head
خط سر
head on
از طرف سر
head
فرق سرصفحه
head
دارای سرکردن
head
مواجه شدن سرپرستی شدن به وسیله
head-on
روبرو
head-on
نوک به نوک
head
: سرگذاشتن به
head first
باکله
head
سر
head first
سربجلو
head-on
از طرف سر
head-on
از سر
head-on
شاخ بشاخ
head
انتها دماغه
head
ابتداء
head
دهانه
head
نوک
head
راس عدد
head
کله
head on
شاخ بشاخ
head
سرفشنگ
head on
نوک به نوک
head
عمده
head on
از سر
head on
روبرو
scald head
کچلی
read head
نوک خواننده
read head
هد خواندن راس خواندن
record head
نوک ضبط
round head
سر گرد
round head
برگردان
shock head
دارای موی فراوان
running head
خط عنوان هرصفحه در متن
recording head
نوک ضبط
rivet head
کله پرچ
sculptured head
پیکره سر ادمی
sculptured head
سردیس
she has a well poised head
وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
to gather head
قوت گرفتن سرپیداکردن
to knock head
سجود
to hide one's head
ازشرمساری پنهان شدن پناه بردن
to hit someone on the head
بر سر کمی زدن
to keep ones head above water
خود را از بار بدهی رها کردن
to knock head
چیزی که عبارت ازگذاشتن پیشانی بر روی زمین
to knock head
پیشانی برخاک نهادن
to pitch on one's head
از سر پرت شدن
to poke one's head
دولادولا راه رفتن
to poke one's head
با سرپایین اویخته راه رفتن
to gather head
نیروگرفتن
to bob one's head
کوتاه کردن موی سر کسی
ti lift one's head
نیرو گرفتن
shock head
انبوه گیسو
spear head
گروه جلودار
spear head
گروه نوک درحمله یا سر جلودار
spindle head
سر هرزگرد
splash head
پاشش گیر
static head
فشار ایستایی
swelled head
خودخواه
swelled head
دارای عقاید بزرگ خود فروش
t head bolt
پیچ چکشی شکل " T "
tension head
بار کشش
truck head
سکوی نظامی یا بارانداز کنارایستگاه خودروها
the crown of the head
فرق سر
lunk head
ادم کله خر
magnetic head
نوک مغناطیسی
magnetic head
هد مغناطیسی
lose one's head
دیوانه شدن
manufactured head
سر ساخته شده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com