English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
held in common مشترک
held in common مشاع
Other Matches
actual job [job held] [occupation held] پیشه در حال حاضر نگه داشته شده
held نگاهداشته شده
held نگاهداشته
held ball گرفتن همزمان توپ
hand held دستی
hand-held آنچه قابل نگهداری در دست است
hand-held وسیله کوچکی که در دست جا میشود براس اسکن عکسهای کوچک و رسم خط و تبدیل آنها به تصاویر گرافیکی که قابل استفاده در کامپیوتر هستند
hand-held کامپیوتر بسیار کوچک که در دست جا میشود مناسب برای ورود اطلاعات ابتدایی وقتی که ترمینالی فراهم نیست
they held culplabe اورامقصر یا مجرم شناختند
They held me culpable for the accident. آنها من را مقصر آن پیشامد دانستند.
My car is held up at the customs . اتوموبیلم ؟ رگمرک معطل مانده
Commemoration services were held . مراسم یاد بودانجام شد
hand held computer کامپیوتر دستی
held in undivided shares مشاع
He held me up [slowed me down] for a long time. او [مرد] من را خیلی معطل کرد.
The reporter was held at the checkpoint for several hours. خبرنگار چندها ساعت در محل بازرسی معطل شد.
The police held the crowd back. پلیس جمعیت را عقب زد
Ferdowsi is held in the greatest respect. فردوسی مورد احترام فراوان است
common use مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
We have nothing in common . با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
in common مشاع
out of the common غیر معمول
common d. مقسوم علیه مشترک
in common <idiom> مسئولیت داشتن
common :عمومی
common متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common معمولی متعارفی
common مشترک
common : مردم عوام
common زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common عادی
common مشاع بودن
common پیش پاافتاده
common مین میکند
common استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common عام
common پست عوامانه
common مشارکت کردن
common سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common رایج
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
common فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common مشترک اشتراکی
common مشترکااستفاده کردن
common عمومی
common پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common room اتاق استادان
surcharge of common استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
tenancy in common استیجار مشترک
tenancy in common استیجارمشاع اجاره مشاع
tenancy in common حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
to make common cause متحد شدن
to make common cause دست یکی شدن
the common people عوام
surcharge of common یا جنگل
the common people عامه
the common people عوام الناس
common grid شبکه عمومی
common wealth مشترک المنافع
common wall دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
common wall دیوار مشترک
common user خدمات عمومی
common user مشترک
common user عمومی
common trait ویژگی مشترک
common touch استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
common wealth رفاه عمومی جمهوری
common wealth کشور
common whipping بست عادی
common time چهارگام
estate in common مالکیت مشاع
estate in common درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
estate in common اشتراک در مالکیت زمین
common whipping بست معمولی
common wealth ممالک مشترک المنافع
common wealth ملل مشترک المنافع
common time چهارضربی
common bond [دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
common ashlar سنگ چکش خورده
common-house نشیمنگاه صومعه
common joist تیر کف اتاق
common rafter تیر خرپا
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common thyme آویشن [آویشن معمولی] [گیاه شناسی]
common round ابزار فیتیله
common roof تیرچه افقی خرپا
common onion پیاز
common land مکانعمومی
common ground نقطهنظراتمشترک
common periwinkle نوعیحلزون
common rooms تالار دانشجویان
common rooms باشگاه دانشجویان
common rooms اتاق استادان
common room تالار دانشجویان
By common consent. به تصدیق همه ( عموم )
common touch <idiom> با همه رفتار مناسب داشتن
common divisor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
It is common knowledge that ... این را همه کس بخوبی میدانند که ...
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ک.م.م] [ریاضی]
common denominator مخرج مشترک [ریاضی]
common factor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common room باشگاه دانشجویان
common good خیر عمومی یا صلاح همگانی
common cold سرماخوردگی
common fishery حق ماهی گیری درابهای عمومی
common cold گریپ نزله
common fate سرنوشت مشترک
common cold زکام
common factor عامل مشترک
common colds سرماخوردگی
common colds گریپ نزله
common emitter با ساتع کننده مشترک
common-law عرف common
common carrier گاراژ دار
common gender جنس مشترک
common fronties مرز مشترک
common foul خطای عادی
common law عرف common
common-law حقوق عرفی
common-law حقوق غیرمدون
common divisor مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
common colds زکام
common area ناحیه مشترک
common collector با جریان روب مشترک
common carrier شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی
common carrier مکاری
common carrier متصدی حمل ونقل
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common carrier متصدی حمل ونقل حامل مشترک
common block قرقره چوبی
common control کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
common arbitrator سرداور
common sense عقل سلیم
common sense قضاوت صحیح حس عام
common law حقوق غیرمدون
common sense عرف
common sense حضور ذهن
by common consent متفقا
common block قرقره عادی
common storage حافظه مشترک
Common Market بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
Common Market بلژیک
Common Market فرانسه لوکزامبورگ و هلند
common parts قطعات عمومی
common parts قطعات یدکی عمومی
common parlance عرف
common of piscary حق ماهی گیری درابهای دیگری
Common Market جامعه اقتصادی اروپا
Common Market بازار مشترک
common stocks سهام عادی
common stock سهام عادی
common stock سهام معمولی شرکت
common statement حکم اشتراک
common language زبان عمومی
common sensibility حس کلی بدنی
common purse وجوه عمومی
common progarm برنامه مشترک
common of pasturage حق چرادرزمین دیگری
common of fishery حق ماهی گیری درابهای دیگر
common nuisance منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
common labour کارگر عمومی
common items اقلام تدارکاتی عمومی اقلام مشترک
common items قطعات عمومی
common law حقوق عرفی
common hardware ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
common hardware قطعات عمومی
common goods کالای مورد نیاز عموم
common fraction مخرج مشترک
common language زبان مشترک
common nuisance اضرار عمومی
common multiple مضرب مشترک
common low سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
common logarithm لگاریتم اعشاری
common link حلقه معمولی
common library کتابخانه اشتراکی
common denominators مخرج مشترک
common denominator مخرج مشترک
lowest common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
class common behaviors رفتارهای نوعی طبقه
smallest common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common base circuit مدار یا پایه مشترک
greatest common divisor بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common table of allowance جداول سهمیه عمومی
law of common fate قانون سرنوشت مشترک
lowest common multiple کوچکترین مضرب مشترک
common flow afterburner توربوفن تقویت شده [که در آن جریانهای مرکزی و محیطی بعد از پس سوز با یکدیگرترکیب می شوند.]
the common run of men مردمان عادی
the common wealth of australia ممالک مشترک المنافع استرالیا
the common wealth of england جمهوری یا شبه جمهوری که در فاصله سالهای 9461 تا0661 در انگلستان برقراربود
the common wealth of learning افراد اهل علم
the common wealth of massachusette چهار ایالت کنتاکی وماساچوست و ویرجینیا وپنسیلوانیا را گویند
common ion effect اثر یون مشترک
common storage area ناحیه اشتراکی انباره
common tool set دست ابزار عمومی
common tool set دست ابزار جنرال مکانیک
common user items اقلام مشترک المصرف بین یکانها
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com