English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
helicopter breakup point نقطه رهایی هلیکوپترها ازستون
Other Matches
breakup از بین رفتن یک سیگنال
helicopter هلیکوپتر
helicopter chopper :syn
helicopter چرخش در هوا
helicopter hangar آشیانههلیکوپتر
helicopter pilot خلبان چرخبال [شغل] [حمل و نقل هوایی]
helicopter pilot خلبان هلیکوپتر [شغل] [حمل و نقل هوایی]
helicopter wave گروه پرواز هلیکوپترها برای یک عملیات
lift helicopter هلی کوپترحمل و نقل
helicopter gunship هلیکوپترمسلح
compound helicopter هلی کوپتری که مجهز به سیستم جلو برنده کمکی است
compound helicopter هلی کوپتر مرکب
attack helicopter هلیکوپتر تک ور
attack helicopter هلیکوپتر تک
lift helicopter هلی کوپتر باری
armed helicopter هلی کوپتر مسلح
army helicopter هلیکوپتر ارتشی [نظامی] [حمل و نقل هوایی]
scout helicopter هلی کوپتر شناسایی یا گشتی
armed helicopter هلی کوپترتوپدار
helicopter carrier ناو هلیکوپتر بر
helicopter lane کریدور پرواز هلیکوپتر کریدور ازاد عبور هلیکوپترها
helicopter team تیم سوار بر هلی کوپتر
army helicopter چرخبال ارتشی [نظامی] [حمل و نقل هوایی]
helicopter wave موج هلیکوپترها
helicopter rescue strop کمربند نجات هلیکوپتر
helicopter rescue net تور نجات هلیکوپتر
helicopter flight deck عرشهپروازهلیکوپتر
drone antisubmarine helicopter هلی کوپتر بی خلبان ضدزیردریایی
helicopter double rescue harness کمربند نجات دو نفره هلیکوپتر
point to point network شبکه نقطه به نقطه
point to point line خط نقطه به نقطه
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
0.42 [zero point four two] [zero point forty-two] [forty-two hundreths] صفر ممیز چهار دو [ریاضی]
point که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point مرکز راس حد
to point to something به چیزی اشاره کردن
come to the point <idiom> به نکتهاصلی رسیدن
point out <idiom> توضیح دادن
point نقط ه
the point is اصل مطلب این است
point نشان میدهد
point پوینت
point نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point درصد
point نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point محل شروع چیزی
point محل یا موقعیت
beside the point <idiom> مسائل حاشیهای
One point for you. یک درجه امتیاز [ بازی] برای تو.
way point ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
in point مناسب
in point بجا
in point در خور
try for point تلاش برای کسب امتیاز
to come to a point باریک شدن
to come to a point بنوک رسیدن
three point فن 3 امتیازی کشتی
point to point نقطه به نقطه
point to point پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point to point را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point to point 1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
zero point نقطه صفر
The point is that… چیزی که هست
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
to the point بجا
to the point مربوط بموضوع
off the point بدون اینکه وابستگی داشته باشد
off the point بطور نامربوط
off the point بطور بی ربط
point four اصل چهار
point four چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point four رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
zero point نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
far point برد بینایی
point امتیاز
point تیزکردن
point پایان
point مرحله قله
point مسیر
point هدف
point نمره درس پوان
point درجه امتیاز بازی
point جهت
point گوشه دارکردن
point نوکدار کردن
point اشاره کردن
point نقطه گذاری کردن ممیز
point متوجه ساختن
point نشان دادن
point خاطر نشان کردن
point نوک گذاشتن
point موضوع
point ماده اصل
point نکته
off to a point باریک شده نوک پیدامیکند
point ممیز [در کسر اعشاری] [ریاضی]
Now he gets the point! <idiom> دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
not to the point خارج از موضوع
not to point پرت بیجا
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
on the point of going در شرف رفتن
point نقطه
point سر
point نوک
to point to something به چیزی متوجه کردن
near point نقطه نزدیک
not to point بیرون از موضوع
point راس
point محل مرکز
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point اصل
point دماغه
point نقطه نوک
point نقطه گذاری کردن
point حد
point جهت مرحله
point مقصود
point رسد نوک
point به سمت متوجه کردن
point نشانه روی کردن
point هدف گیری کردن
point قطبهای باطری یاپلاتین
point محل
point سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point باریک کردن
point of sale محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
point of sale سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
point of regard نقطه دید
point of sight نقطه دید
objective point مقصد
objective point سمت مورد توجه
object point مقصد
object point سمت مورد توجه
octal point ممیز هشت هشتی
operating point نقطه کار
point operation عمل نقطهای
point particle ذره نقطهای
one point perspective پرسپکتیو همرو یا موازی
point of tow نقطه یدک ناو یا قایق
offset point در رهگیری هوایی نقطه نشانی است در هوا که محل هدف نسبت به ان تعیین وهواپیمای رهگیر به سمت هدف هدایت میشود
symmetry point نقطه تقارن
point of presence شماره دستیابی تلفن برای تامین کننده سرویس که برای اتصال به اینترنت از طریق مودم به کار می رود
point of symmetry نقطه تقارن
point of support تکیه گاه
point of support نقطه اتکا
point of weld نقطه جوش
point plotting رسم نقطه
point protector سرمداد
norm point نقطه احتمالی فرود در پرش
principle point مبداء اصلی
projection of a point تصویر نقطه
projection of a point خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
projection of a point خط مصور
pull up point نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
radix point ممیز
radix point نقطه مبنا
radix point نقطه ممیز
rear point قسمت نوک عقب دار
rear point اخرین قسمت عقب دار
reentry point نقطه باز گذشت
reentry point نقطه بازگشت
preequivalence point پیش از نقطه هم ارزی
point size اینچ
point protector چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
point race مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
point scale مقیاس امتیازی
quiescent point نقطه استراحت
point size برای اندازه گیری نوع یا متن
point spread امتیاز قابل انتظار
point style شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
point system شرط بندی براساس امتیاز
point target هدف کوچک
point target اماج نقطهای
null point نقطه صفر
potatoes and point سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
pour point نقطه جاری شدن
pour point نقطه ریزش
pour point نقطه سیلان
reference point نقطه مبنا
plumb point نقطه شاغولی دوربین هواپیمادر لحظه عکس برداری
point contact تماس نقطهای
point contact کنتاکت نقطهای
point d'appui نقطه اتکاء
point d'appui پایه
pin point تعیین محل کردن
point d'arret نوک چنگالی شمشیر
point defect نقص نقطهای
point designation شبکه بندی مخصوصی که برای تعیین نقاط نسبت به هم روی عکس هوایی کشیده میشود
point device بسیار درست
point device کاملا راست
point device بی عیب
point discharge تخلیه نقطهای
pin point پیدا کردن
pin point کشف کردن
point duty نگهبانی مامور راهنمایی عبورومرورکه درنقطهای می ایستد
point charge بار نقطهای
point after touchdown [یک امتیاز با گذراندن توپ بر فراز دروازه با ضربه پا پس از کسب شش امتیاز با رسیدن به پشت خط پایان]
plate point نقطه پلیت
pivot point مرکز چرخش
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com