Dictiornary-Farsi | her prime of life is past | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
her prime of life is past	عنفوان جوانی وی گذشته است


Other Matches

prime of life	بهار عمر
prime of life	عنفوان جوانی
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself.	زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
past	درماورای
past	دور از پیش از
past	سابقه
past	بعد از مافوق
past	گذشته از ماورای
What is past is past . what is gone is gone .	گذشته ها گذشته
past	پیش ماقبل
past	پیشینه وابسته بزمان گذشته
past	پایان یافته
past	گذشته
the past	چیزی که در گذشته پیش آمد و تمام شد
past	ماضی
what by gone or past	مافات
what is the past of go	چیست
we cannot undo the past	چیز گذشته را نمیتوان برگرداند
the present and the past	اکنون و گذشته
the present and the past	حال و گذشته
the present and the past	گذشته و حال
file past	رژه رفتن
to file past	رژه رفتن
to march past	رژه رفتن
the past tense	زمان ماضی ماضی مطلق
the past tense	زمان گذشته
see in the past makes saw	فعل see در گذشته sawمیشود
it is past all hope	جای هیچ امیدواری نیست هیچ امیدی نیست
to sweep past	اسان رفتن
past participles	اسم مفعول
In the course of the past centuries.	درطی قرنهای گذشته
past participle	اسم مفعول
During the past few days.	طی چند روز گذشته
He is past work.	دیگر از سن کار کردنش گذشته
to rank past	رژه رفتن
to sweep past	تندگذاشتن
it is minutes past	ساعت سه وپنج دقیقه است 5دقیقه از3 گذشته است
it is 0 minutes past four	ده دقیقه از چهار می گذرد
we cannot undo the past	اب رفته بجوی برنمیگردد
i went past the house	از پهلوی ان خانه رد شدم
for some time past	درگذشته
he is a past master in	او در استاد یا کهنه کار است
half past two	دوونیم
past master	استاد پیشین
past master	استاد قدیمی
past masters	استاد پیشین
past masters	استاد قدیمی
for some time past	مدتی
past tense	زمان گذشته
it is past cure	از علاجش گذشته است مافوق انست که بتوان علاج کرد
it is past reclaim	دیگر قابل اصلاح یااستردادنیست
it is past reclaim	دیگر نمیتوان انرا ابادیا احیاکرد
the year past	سال گذشته
make up for the past	جبران مافات کردن
march past	رژه رفتن
for some time past	تا چندی پیش
past years	سالهای گذشته
past performances	سوابق چاپی نتایج مسابقات اسب یا گرگ
past or preterite d.	ماضی مطلق
past perfect	ماضی بعید
march past	رژه
spike past the block	ابشار را پشت پای مدافعان کوبیدن
past perfect tense	ماضی بعید
Whistle past the graveyard <idiom>	تلاش برای بشاش ماندن در اوضاع وخیم
on old woman past sixty	پیرزنی بیش از شصت سال داشت
put (something) past someone (negative) <idiom>	ازکار شخص متعجب شدن
We are past that sort of thing .	دیگر این کارها از ماگذشته
To review the past in ones minds eye .	گذشته را از نظر گذراندن
In times past . In olden days .	درروزگاران قدیم
I walked past the shop ( store ) .	از جلوی فروشگاه گذشتم
prime	تحریک کردن
prime	رنگ اول را زدن
prime	استر کردن
prime	گرم کردن موتور
prime	عمده
prime	اولی
prime	چاشنی گذاشتن
prime	راه انداختن
prime	مجهزساختن
prime	اصلی
prime	نخست
prime	زبده
prime	درجه یک اغاز
prime	بهار جوانی
prime	مهمترین
prime	کمال بهترین قسمت
prime	برجسته
prime	عمده بار کردن
prime	تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
prime	قبلا تعلیم دادن
prime	اماده کردن
prime	اول
prime	خصوصیت یا طراحی بسیار مهم سیستم
prime	بسیار مهم
prime	نخستین اولیه
Y prime	ایگرگ پریم [ریاضی]
Y prime	مشتق ایگرگ [ریاضی]
prime	عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
prime time	ساعات پر شنونده
prime time	ساعات اوج
ex prime minister	رئیس الوزرای سابق
ex prime minister	نخست وزیرپیشین
prime focus	تمرکزنخست
prime meridian	نصف النهار مبداء
prime cost	هزینه متغیر
prime costs	هزینههای اولیه
prime meridian	نصف النهار مبدا
prime meridian	نصف النهار مبداء یا گرینویچ
prime meridian	نصف النهار گرینویچ
prime implicant	عمده دلالت کننده
prime impression	دعوی بدوی
prime meridian	دایره نیمروز مبدا
prime ministership	نخست وزیری
prime coat	روکش نخستین
prime coat	اندود نفوذی
prime coat	روکش اصلی
prime color	رنگ ابتدایی
prime cost	ارزش اولیه
prime color	رنگ مقدماتی
prime time	ساعات پر بیننده
prime contract	قرارداد اصلی
prime cost	قیمت تمام شده محصول
prime cost	هزینه پایه
prime impression	دعوی ابتدایی
prime shift	نوبت اول
prime rate	نرخ بهره پایه
prime rate	نرخ پایه
prime mover	یدک کش
prime mover	عامل محرک کل
Prime Ministers	صدر اعظم
prime movers	پیش قطار
Prime Ministers	رئیس الوزرا
prime suspect	آدم مورد شک اصلی [به گناهی]
prime number	عدد اول
prime movers	خدا
prime movers	عامل محرک کل
prime mover	محرک اصلی
prime mover	دستگاه محرک
prime mover	وسیله کشش
prime numbers	عدد اول
prime mover	پیش قطار
prime mover	خدا
Prime Ministers	نخست وزیر
Prime Minister	رئیس الوزرا
prime movers	محرک اصلی
prime movers	دستگاه محرک
Mersenne prime	اعداد مرسن [ریاضی]
prime movers	وسیله کشش
Prime Minister	نخست وزیر
prime number	عدد اول [ریاضی]
prime movers	یدک کش
Prime Minister	صدر اعظم
prime membrane lining	پوشش اسفالتی با روش قیرپاشی
prime vertical circle	دایره قائم اصلی
It must be put up to the prime minister .	باید بعرض نخست وزیر برسد
prime number theorem	قضیه اعداد اول [ریاضی]
prime facie evidence	قرائن فاهری
prime rate of interest	نرخ بهره ترجیحی
prime focus observing capsule	کپسولجذبکنندهتمرکزنخست
There was too muh greed in the past, and now the chickens are coming hoe to roost with crime and corruption soaring.	در گذشته طمع ورزی زیاد بود و حالا با افزایش جنایت و فساد باید تاوان پس دهیم.
I acted as interpreter for the Prime Minister at yesterday's meeting.	من در جلسه دیروز مترجم نخست وزیر بودم.
to the life	با کمال دقت
take one's own life	خودکشی کردن
life less	بیجان
the a of life	شام عمر
life less	بیروح
life less	بی ابادی
still life	نقش اشیاء
still life	طبیعت بیجان
to g. out life	جان دادن
still life	تصاویراشیاء بی جان
to g. out life	مردن
life like	واقع نما
useful life	عمر مفید
i life that better	انرا بیشتر از همه دوست دارم
for one's life	از بیم جان
for life	مادام العمر
To do well in life .	در زندگی ترقی کردن
life	مدت
Not on your life !	هرگز توعمرم ( چنین کاری نخواهم کرد) !
life right	حق عمری
life	عمر رمق
life	حیات
mean life	عمر میانگین
life	زندگی
way of life	فعالیتهای روزانه
life	جان
mean life	عمر متوسط
for one's life	برای حفظ جان
life	دوام
life	دوران زندگی
Not on your life. <idiom>	مطمئنا نه
life	شور و نشاط
That's (just) the way it [life] goes.	زندگی حالا اینطوریه. [اصطلاح روزمره]
life	نفس
Way of life.	راه ورسم زندگی
life	موجودات حبس ابد
life	موجود
short life	با عمر قانونی کم
scheme of life	نقشه زندگی