Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 178 (9 milliseconds)
English
Persian
his conduct is object
رفتارش قابل اعتراض است رفتارش رضایتبخش نیست
Other Matches
conduct
رفتار کردن رهبری کردن
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
اجرا کردن
conduct
اجرا کردن هدایت کردن
conduct
کردار
conduct
اداره کردن
you must a for that conduct
باید از این طرز رفتار پوزش بخواهید
conduct
سلوک
conduct
رفتار
conduct
هدایت کردن بردن
conduct
رفتار اخلاقی
conduct
جاری شدن جریان الکتریکی در یک ماده
conduct
معاطات
conduct
سیره
conduct
هدایت کردن
conduct
اداره کردن کشیده شدن
conduct
انتقال دادن رهبری کردن
conduct
جریان
an unprincipled conduct
رفتاریکه مبنای اخلاقی صحیحی نداشته باشد
acceptance by conduct
قبول فعلی
safe conduct
خط امان
safe conduct
امان نامه
safe conduct
امان دادن
safe conduct
رخصت عبور
safe conduct
اجازه عبور از منطقه ممنوعه
safe conduct
جواز عبور و مرور درمنطقه نظامی
safe conduct
جواز امان
safe conduct
سمدی که فرستاده دولتی که در حال جنگ با دولت مرسل الیه است قبل از ورود به خاک ان کشور باید تحصیل کند
conduct of fire
اجرای اتش
bad conduct
بد رفتاری
bad conduct
سو رفتار
to conduct oneself
رفتاریا سلوک کردن
good conduct
خوش رفتاری کردن
good conduct
حسن اخلاق
he has a loose conduct
ادم هرزه ایست
iam a of such conduct
از این رفتار شرمنده ام
conduct safe
جواز امان
conduct safe
خط امان
conduct of fire
هدایت تیراندازی
conduct of fire
اجرای تیراندازی
to be a spyonany one's conduct
رفتاریاکاربدکسی راپاییدن
conduct money
هزینه سفرشاهد
conduct grade
درجه هدایت یک ماده
conduct grade
نمره انضباط
conduct disorder
اختلال رفتاری
unsporting conduct
برخورد ناجوانمردانه
good conduct
خوش رفتاری
safe conduct holder
مستامن
temporary safe conduct
امان
to conduct
[run]
a campaign
مبارزه ای
[مسابقه ای]
را اجرا کردن
bad conduct discharge
اخراج از خدمت
unsports manlike conduct
رفتار ناجوانمردانه
bad conduct discharge
اخراج به علت عدم صلاحیت
To conduct a meeting in an orderly manner.
جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
object of d.
ارزو
object of d.
کامه
object of d.
مراد
object of will
موصی به
to a one's object
مقصودخودرا انجام دادن
no object
چیزی نیست
no object
اهمیت ندارد
object
مقصود
object
دلیل اوردن
object
اعتراض کردن
object
اعتراض داشتن
object
مورد
object
موضوع
object
شیئی
object
مخالفت کردن
object
کالا اعتراض کردن
object
مفعول
object
هدف
object
موضوع منظره
object
شی ء
object
چیز ماده خارجی
object
پانج کارت که حاوی برنامه است
object
امکانی در windows.x که امکان تبدیل داده از برنامهای که OLE را پشتیبانی نمیکند دارد به طوری که به صورت شی OLE در برنامه دیگری به کار می رود
object
چیز
Whoever else that may object .
هر کس دیگه که اعتراض کند
object
OPERAND
object
داده در یک عبارت که توسط اپراتور اجرا میشود. مراجعه شود به ARGUMENT
object
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
object
دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند
object
ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
object
نماش داده می شوند
object
که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
object
سیستم کامپیوتری که برنامهای برای آن نوشته و کامپایل شده است
object
فایلی که حاوی کد اصلی برای تابع یا برنامهای است
object
برنامه کامپیوتری به صورت کد اصلی که توسط کامپایلر یا اسمبلر تولید شده است
object
نرم افزاری که با استاندارد COBRA اشیا را بهم متصل میکند
object
زبان برنامه پس از ترجمه
object of sale
کالا
object of sale
مثمن
object of testimony
مشهود به
object of transaction
مورد معامله
Money is no object at all .
پول اصلا" مطرح نیست
object of sale
مبیع
object of protest
معترض علیه
object of lease
عین مستاجره مورد اجاره
object of lease
مستاجره
object of judgment
محکوم به
object balls
توپهایهدف
sex object
زنیکهفقطازلحاظجنسیدارایجذابیتباشدونهازلحاظشخصیتوتوانایی
object of claim
مدعی به متنازع فیه
object of worship
معبود
object of worship
موضوع پرستش یاستایش
object of protest
واخواسته
perception of an object
مشاهده یا دیدن چیزی
parent object
صفحهای که حاوی شی ارجاعی است
object symptoms
نشانههای پیدا یا بیرون نما
object routin
روال مقصود
object program
برنامه مقصد دستورالعملهایی که ازcompiler یا assemblerنتیجه شده و اماده اند تا درکامپیوتر اجرا شوند
object program
برنامه مقصود
object point
مقصد
object point
سمت مورد توجه
object oriented
استفاده میکند
object oriented
استفاده میکند تا شکل تصویر را شرح دهد به جای اینکه در شکل پیکس ایجاد کند
object oriented
تصویری که از بردارهای تعریف
object oriented
زبان برنامه نویسی که برای برنامه نویس شی گرا مثل C++ به کار می رود
object oriented
روش برنامه نویسی مثل ++C که هر قطعه برنامه به عنوان یک شی که در ارتباط با سایر اشیا است در برنامه به کار می رود
stimulus object
شیئی محرک
object of claim
خواسته دعوی
direct object
مفعول بیواسطه
object ball
گویی که با گوی اصلی بیلیاردمورد ضربت قرار می گیرد
object case
حالت مفعولی یا مفعولیت
object cathexis
نیروگذاری در شیئی
object choice
شیئی گزینی
object code
برنامه مقصود دستورالعملهای مقصود
object code
خروجی یک کامپایلر یا اسمبلرکه خود کد ماشینی قابل اجرابوده یا برای پردازش بیشتربه منظور تولید چنین کدی مناسب است کد مقصود برنامه مقصود
object code
برنامه مقصد
object code
دستورالعمل مقصود
object computer
کامپیوتر مقصود
object computer
OB بکار می رودکامپیوتری که برای اجرای یک برنامه ECT
love object
شیئی محبوب
if you dont object
اگر مانعی نیست
if you dont object
اگر بدتان نمیاید
direct object
مفعول صریح
indirect object
مفعول غیر مستقیم
direct object
مفعول مستقیم
object lesson
درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
object lesson
درس علمی
object lessons
درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
object lessons
درس علمی
celestial object
celestial
concrete object
عین خارجی
goal object
شیئی هدف
object constancy
ثبات شیئی
object deck
دسته کارت مقصود
object module
واحد مقصود
object module
واحد مقصد
object module
واحد مقصود ماژول مقصود
object of appeal
پژوهش خواسته
object of appeal
مستانف عنه
object of appeal
فرجام خواسته
object of claim
مدعی به
object of claim
خواسته
object machine
ماشین مقصود
object libido
متمرکزبر شیئی
object genitive
مضاف الیه مفعولی
object glass
عدسی شیئی
object glass
عدسی دوربین یاریزبین که نزدیک تراست بچیزی که میخواهندببند
object language
زبان مقصود
object language
زبان مقصد
object libido
زیستمایه
object language programming
برنامه نویسی به یک زبان ماشین قابل اجرا در یک کامپیوتر بخصوص
object oriented graphics
نگاره سازی موضوعی
object of claim in respect of which
the to made is appeal an
To achieve ones object ( aim ) .
به مقصود خود رسیدن
object of claim in respect of which
court supreme
object of claim in respect of which
فرجام خواسته
object oriented programming
برنامه نویسی مقصود گرا
OLE container object
شی ای که حاوی مرجع به شی متصل است یا یک کپی از شی توکار
object assembly test
ازمون الحاق قطعات
object method of teaching
شیوه امزش بانشان دادن چیزهای موضوع درس یاتصویرانها
His only aim and object is to make afortune .
تنها قصدش پولدار شدن است
object oriented programming language
زبان برنامه نویسی موضوعی
What kind of talk is that ? I object to your remarks (state ments)
این چه فرمایش است می فرمایید ! ( در مقام اعتراض )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com