English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
hoist line کابلی که بدنه اسکریپر را بالاو پایین میبرد
Other Matches
hoist برافراشتن
hoist با جرثقیل بالابردن
hoist وینچ کردن
hoist عمل کشیدن
hoist بالا بردن
hoist مقدار کشش
hoist جرثقیل
hoist عمل بالا بردن
hoist افراشتن بالا بردن
hoist چرخ بالاکش نقاله
hoist بالا کشیدن
hoist وسیله بلند کردن
hoist بالابر
hoist بلند کردن وسایل سنگین
hoist بلند کردن
bucket hoist دستگاه بالابرنده سطل
flag hoist بالا بردن پرچم
flag hoist مخابره با پرچم
hoist winch جراثقال بالابر
hoist elevator اسانسور
hoist elevator بالابر
hoist brake ترمز نقاله
powder hoist بالابر خرج توپهای ناو اسانسور خرج توپ
furnace hoist جراثقال کوره
line by line analysis تجزیه سطر به سطر
line by line milling فرز کردن سطری
line to line fault اتصال کوتاه دوقطبی
line to line fault اتصال کوتاه خط به خط
line to line voltage ولتاژ بین دو خط
line to line voltage ولتاژ زنجیر شده
line to line spacing فاصله سطور
line to line fault تماس خطوط
line to line fault اتصال کوتاه بین دو فاز
line by line milling فرز کردن سطر به سطر
line up به خط شدن
line up به ترتیب ایستادن
line up ردیف ایستادن تیم
line-up به خط شدن
line-up به ترتیب ایستادن
line-up ردیف ایستادن تیم
on line در خط
on line داخل رده
on line مورداستعمال
on line درون خطی
on line متصل
line of d. حد فاصل
line of d. مرز
on line مستقیم
Which line goes to ... ? کدام خط راه آهن به ... میرود؟
Which line goes to ... ? کدام خط به ... میرود؟
in line <idiom> با محدودیت متداول
line by line سطر به سطر
o o line خط دیدبانی سپاه
in line شمشیر در وضع حمله
mean line خط میان
necessary line خط یاری که تیم مهاجم بایدبه فاصله چهار تماس به ان برسد
o o line خط تقسیم دیدبانی
old line دارای قدرت در اثر ارشدیت ارشد
old line محافظه کار
on line help کمک مستقیم
on the line هواپیمای اماده پرواز
down line بار کردن پایین خطی
down the line ضربه از کنار زمین
out of line خارج از خط جبهه
the line صف
to come in to line در صف امدن
to come in to line موافقت کردن
out of line <idiom> ناصحیح
line up <idiom> سازمان دهی کردن ،آماده برای عمل کردن
line up <idiom> به درستی میزان کردن
line up <idiom> به صف کردن
down the line <idiom> درآینده
in line همراستا
all along the line درامتدادهمه خط
all along the line در همه جا
along line در امتداد خطوط
along line در خط
line out با خط علامت گذاشتن
line out قلمه درختان رادراوردن وبصورت خط منظمی کاشتن
below the line درامد یا هزینه غیر مترقبه
out of line جملاتی مربوط به یک برنامه کامپیوتری که در خط اصلی برنامه نیستند
off line منفصل
line رسن
line ریسمان
line اتصال فیزیکی به ارسال داده
line ردیف
line ترازکردن
by line خط دوم یافرعی
by line خط فرعی راه اهن
line استرکردن
by line کار یاشغل اضافی وزائد
by-line خط دوم یافرعی
by-line خط فرعی راه اهن
line خط زدن
line اراستن
line لاین
line طرز
line محصول
line شعبه
line سطر
line لجام
line رشته
line حدود رویه
line : خط کشیدن
line خط انداختن در
line خط دار کردن
line بخط کردن
line جاده
line طناب سیم
by-line کار یاشغل اضافی وزائد
line سیم
line در سمت
line لوله منفردی در سیستم سیالات
line صفی در خط
off line غیر متصل
Are you still on the line? خط را قطع نکردی؟
Are you still on the line? هنوز پشت تلفن هستی؟
line نسب
off line وسایلی که جزو دستگاه کامپیوتری مرکزی نیستند وسایل غیر کامپیوتری یاخودکار
off line برون خطی
line : خط
line پوشاندن
line رشته بند
line طناب خط
line خط صف
line خط
line رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
off line قطع
line جبهه جنگ
line دهنه
mach line موج ضربهای ضعیف
lyman line خط لیمان
line terminal ترمینال خط
marriage line گواهینامه ازدواج
marriage line عقدنامه سند ازدواج
mason's line ریسمان کار
marline or line طناب کوچک دولا
line telegraphy تلگراف خطی
line synchronization همزمانی سطور
lumber's line خط سینه ناو
lumber's line خط شاخص قلب نما که مشخص کننده سینه ناو است
local line خط محلی
loop line دوراهی
line voltage ولتاژ خطی ولتاژ زنجیرشده ولتاژ خط
lubber line خط عمودی بر روی صفحه قطب نما
line voltage ولتاژ شبکه
line voltage ولتاژ خط
lubber's line نشانگر سینه
line up billiard بیلیارد کیسه دار با روش برگرداندن گویهای کیسه افتاده به زمین
line transformer مبدل خط
line tester ازمایش کننده خط
lubber line خطی که روی صفحه قطب نماامتداد محور طولی هواپیما رانشان میدهد
line width پهنای خط
lubber's line علامت روی قطبنمای قایق نشاندهنده قسمت جلو و عقب قایق
load line خطی در اطراف کشتی که نمودار حداکثر فرفیت کشتی میباشد
on line database پایگاه داده درون خطی
poverty line خط فقر
peaked line خط چین
pass a line رد کردن طناب
overhead line خط هوایی
overhead line سیمکشی هوایی
outhaul line برون کش
out of line coding کدگذاری برون خطی
line hit اختلال خط
line impedance امپدانس خط
line inductance اندوکتیویته خط
out line font قلم متغیر
off line storage حافظه برون خطی
peaked line خط پاره پاره
trend line یک بسط محاسبه شده از سری داده به منظور پیش بینی خط سیرهای ورای داده معلوم
penny a line ارزان
possibilities line خط بودجه
possibilities line خط امکانات
pitch line مکان هندسی نقاطی که درانها مراکز نقاط تماس یا گام دندانههای چرخ دنده یادندانه ها اندازه گیری میشود
pipe line خط لوله
phantom line خط فرضی
phantom line خط سری
phase line خط مبداء حرکت جنگی
phase line خط خیز
percolation line خط نفوذ
penny a line ارزان نویس بی مایه
out line font فونت متغیر
orienting line خط توجیه
neutral line خط بی اثر
penny a line پست
multipoint line خط چند نقطهای
multidrop line پیکربندی سیستم مخابراتی که یک کانال یا خط منفرد رابرای سرویس دادن به ترمینالها بکار می برد خطی با چند افت
multicore line خط چند رشتهای
mould line خط حاصل از تلاقی دو سطح
morning line امتیاز شرطبندی پیش ازمسابقه
mooring line طناب برای مهار کردن قایق به ساحل
mooring line سیم مهار
message line خط مخابره
new line character دخشه تعویض سطر
night line ریسمان ماهی گیری شبانه
no fire line خط منع اتش
mooring line طناب مهار مین
on line system سیستم درون خطی
on line storage حافظه درون خطی
on line operation عمل درون خطی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com