English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
hold all the trump cards <idiom> کنترل کامل داشتن
Other Matches
to hold somebody in respect [to hold somebody in high regard ] کسی را محترم داشتن [احترام گذاشتن به کسی]
trump نیروی ذخیره ونهانی
trump up نسبت ناروا دادن
trump ادم خوب
trump مغلوب ساختن پیشی جستن
trump خال اتوبازی کردن
trump خال حکم
trump خال اتو
trump صدای شیپور
trump up <idiom> ساختن ،درمغز اختراع کردن
trump up دروغ بافتن تهمت زدن
To trump uo an excuse. بهانه براشیدن
trump card <idiom> استفاده از وسیله قدیمی اگر هیچ چیز دیگرکار نکند
I have not played my trump ( winning ) card . ورق برنده را هنوز رو نکره ام ( بازی نکردم )
cards برگ
cards خط ی از اطلاعات پانچ شده درباره یک حرف که موازی با قسمت کوتاه تر کارت است
cards وسیلهای که به طور خودکار کارت پانچ را درون دستگاه خواننده قرار میدهد
cards بخشی از ستون کارت که برای یک نوع داده در نظر گرفته شده است
cards روشی که در آن سطرها و ستون ها طوری مرتب می شوند که نشان دهنده فیلدهای دادهای و حروف در کارت پانچ باشند
cards بخشی از حافظه که حاوی نمایش داقیق اطلاعات روی کارت است
cards برنامه کوتاهی که داده را از کارت پانچ به حافظه اصلی منتقل میکند
cards کارت پلاستیکی نازک با وسیله حافظه و ریز پردازنده که در آن قرار گرفته است که برای انتقال الکترونیکی یا مشخص کردن کاربر انجام میشود
cards ورقه نصب مواد که روی آن قط عات الکترونیکی قابل نصبند
in the cards <idiom> انتظار داشتن
cards وسیلهای که داده کارت پانچ را به حالتی کا قابل دریافت برای کامپیوتر باشد تبدیل میکند
cards ورق
cards قطعه کوچکی از کاغذ یا پلاستیک
cards یک کارت پانچ
cards امتیاز معین را درهربخش ازبازی بدست اوردن
cards برگه
cards پنبه زنی
cards ورق بازی کردن
cards کارت تبریک کارت عضویت
cards کارت
cards مقوا
cards کارت ویزیت بلیط
cards ورق بازی گنجفه
cards ماشین پرداخت پارچه
cards مجموعهای از شیارهای فلزی در انتهای لبه و روی سطح کارت که باعث ورود آن دراتصال لبه و ایجاد تماس الکتریکی میشود.
cards مین فلز برای تختههای مدار
cards کارتی که فقط حاوی شیارهای هادی است بین اتصال کارت اصلی و کارت اضافی که باعث میشود کارت اضافه به آسانی کارکند و بررسی شود در خارج از محفظه آن
cards تخته مدار چاپ شده که به سیستم متصل است برای افزایش کارایی آن
cards فرمی که حاوی تخته اصلی است که روی آن تختههای حلقوی چاپ شده قابل نصب هستند تا یک سیستم انعط اف پذیر ایجاد شود
cards تختهای که شامل درایو دیسک سخت است و نیز واسطهای مورد نیاز الکترونیکی که قابل ورود به سیستم هستند
cards ترکیبی از سوراخهای پانچ شده که معرف حروف روی پانچ کارت است
cards سوراخی که در موازات بلندترین لبه کارت قرار دارد
cards وسیلهای که داده را از پشت کارت شناسایی یا کارت اعتباری می خواند
cards کارتی با سوراخهای پانچ شده روی آن برای نمایش داده
cards ماشینی که در کارت پانچ سوراخ ایجاد میکند
identity cards شناسنامه
show one's cards <idiom> برگ آس را رونکردن
stack the cards <idiom> برای کسی نقشه کشیدن
report cards کارنامه
play one's cards right <idiom> از فرصتهای خود سودبردن
house of cards <idiom>
To cheat at cards. درقمار ( ورق بازی ) تقلب کردن
To play cards . ورق بازی کردن
To deal the cards . ورق دادن
to show ones cards قصد خودرا اشکارکردن
program cards کارتهای برنامه
control cards کارتهای کنترل
vaccination cards دفترچه های واکسیناسیون
To stack the cards . ورق زدن ( تقلب درقمار )
green cards کارت سبز
credit cards کارت اعتباری
credit cards کارت یاورقه خرید نسیه
house of cards ساختمان سست بنیاد [اصطلاح مجازی]
house of cards طرح پوشالی [اصطلاح مجازی ]
house of cards ساختمان با ورقهای پاسور
vaccination cards دفترچه های مایه کوبی
playing cards ورق بازی , برگ
playing cards ورق گنجفه
playing cards گنجفه
put one's cards on the table <idiom> رک بودن
lay one's cards on the table <idiom> صادقانه معامله کردن
Shall we play a game of cards? یک مسابقه ورق با هم بازی بکنیم؟
I fiddled afew invitation cards. باهر کلکی بود چند تا کارت دعوت گیر آوردم
To reveal ones intentions (aims). To put ones cards on the table. دست خود را رو کردن
hold over <idiom> طولانی نگهداشتن
get hold of yourself گیرتون آوردم
get hold of (something) <idiom> به مالکیت رسیدن
get hold of (someone) <idiom> (برای صحبت)به گیر انداختن شخص
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
to hold in d. درتصرف شخصی داشتن
to get [hold of] something گیر آوردن چیزی
hold out بسط یافتن
hold out حاکی بودن از خودداری کردن از
hold over به تصرف ملک ادامه دادن ادامه دادن
hold over باقی ماندن
hold over برای اینده نگاه داشتن
hold over تمدید
hold with پسندیدن
hold with خوش داشتن در
in the hold در انبار کشتی
hold one's own پایداری
to hold an a باردادن
to hold an a دیوان منعقد کردن
hold down <idiom> تحت کنترل قرار داشتن
hold forth <idiom> تقدیم کردن
to get [hold of] something گرفتن چیزی
to get [hold of] something فراهم کردن چیزی
to get [hold of] something آوردن چیزی
to hold مالک بودن
to hold دارا بودن
hold up <idiom> باجرات باقی ماندن
hold up <idiom> خوب باقی ماندن
hold up <idiom> اثبات حقیقت
hold-up <idiom>
to hold داشتن
hold up <idiom> مورد هدف
hold up <idiom> تاخیرکردن
hold forth <idiom> صحبت کردن درمورد
hold off <idiom> تاخیر کردن
hold off <idiom> بازور دورنگه داشتن
hold on <idiom> متوقف شدن
hold on to <idiom> محکم نگه داشتن
hold out <idiom> حاصل شدن ،تقدیر کردن
hold-out <idiom> باموقعیت وفق ندادن
hold out for something <idiom> رد کردن ،تسیم شدن
hold out on <idiom> رد چیزی از کسی
hold still <idiom> بی حرکت
to get [hold of] something بدست آوردن چیزی
hold up <idiom> برافراشتن
hold up <idiom> حمل کردن
to hold [to have] نگه [داشتن]
hold down نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
hold ایست نگهداری
hold forth ارائه دادن
hold دریافت کردن گرفتن توقف
hold forth پیشنهاد کردن انتظار داشتن
hold متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold منعقد کردن
hold تسلط
hold گیره مکث بین کشیدن زه و رهاکردن ان
hold گرفتن غیرمجاز توپ
hold گرفتن غیرمجاز حریف ضربه به گوی اصلی بیلیاردکه مسیر معمولی را طی نکند
hold forth مطرح کردن سخنرانی کردن
hold انبار کالا
hold بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
hold down مطیع نگاه داشتن
hold down برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
hold گیر
hold-up توقیف
hold-up قفه
hold-up مانع شدن
hold-up با اسلحه سرقت کردن
hold up توقیف
hold up قفه
hold up مانع شدن
hold up با اسلحه سرقت کردن
hold پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
hold بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
hold جلوگیری کردن
hold پایه مقر
hold one's own ایستادگی کردن
hold انبار کشتی
hold جا گرفتن تصرف کردن
hold گرفتن
hold دردست داشتن
hold in جلوگیری کردن
hold in خودداری کردن
hold on ادامه دادن
hold on نگهداشتن
hold on صبرکردن
hold نگاه داشتن
hold نگهداشتن
hold چسبیدن نگاهداری
hold تصرف کردن
hold by پسندیدن
hold by به چیزی چسبیدن
hold ایست
hold دژ
hold نگهداشتن پناهگاه گرفتن
hold گیره اتصالی نگهدارنده
get hold of گیر اوردن
four quarter hold ضربه فنی
finger hold خم کردن غیرمجاز انگشت حریف
hold one's breath <idiom> نفس خود را حبس کردن
face hold گرفتن غیرمجاز دهان و چشم و بینی
clear and hold منطقه را پاک و حفظ کنید
choke hold فن شیمه
hold something back <idiom> نگهداری اطلاعات از کسی
choke hold خفه کردن
hold one's fire <idiom> جلوی زبان خود را گرفتن
hold back <idiom> عقب وکنار ماندن
hold court <idiom> همانند شاه وملکه دربین موضوع مورد بحث عمل کردن
hold down a job <idiom> شغل خود را نگه داشتن
hold one's horses <idiom> باصبوری منتظر ماندن
hold one's own (in an argument) <idiom> دفاع از موقعیت خود
hold one's tongue <idiom> جلوی زبان خود را گرفتن،ساکت ماندن
heading hold روش کنترل سمت مسیرهواپیما
four quarter hold ایپون
hold aloof کناره گیری کردن
hold good <idiom> ادامه دادن
heading hold روش ثابت نگهداشتن سمت پرواز
hold at disposal در اختیار دیگری نگهداری کردن
hold one's peace <idiom> سکوت کردن
hold back مانع
catch hold of محکم نگاهداشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com