Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (11 milliseconds)
English
Persian
hold something back
<idiom>
نگهداری اطلاعات از کسی
Search result with all words
hold back
مانع
hold back
گیر
hold back
بند
hold back
وقفه
hold back
توقف مانع شدن
hold back
اشغال کننده
hold back
<idiom>
عقب وکنار ماندن
Other Matches
to hold somebody in respect
[to hold somebody in high regard ]
کسی را محترم داشتن
[احترام گذاشتن به کسی]
back to back credit
اعتبار اتکایی
back to back housing
خانه ی پشت به پشت
hold on
نگهداشتن
hold on
ادامه دادن
to hold
[to have]
نگه
[داشتن]
hold up
<idiom>
برافراشتن
hold up
<idiom>
حمل کردن
hold still
<idiom>
بی حرکت
to hold
داشتن
hold up
با اسلحه سرقت کردن
hold up
مانع شدن
hold up
قفه
hold up
توقیف
hold-up
با اسلحه سرقت کردن
hold up
<idiom>
تاخیرکردن
hold up
<idiom>
مورد هدف
hold up
<idiom>
باجرات باقی ماندن
hold in
جلوگیری کردن
hold in
خودداری کردن
hold on
صبرکردن
hold forth
مطرح کردن سخنرانی کردن
hold forth
پیشنهاد کردن انتظار داشتن
hold forth
ارائه دادن
hold-up
<idiom>
hold up
<idiom>
اثبات حقیقت
hold up
<idiom>
خوب باقی ماندن
hold-up
مانع شدن
hold-up
قفه
hold-up
توقیف
hold over
برای اینده نگاه داشتن
get hold of (someone)
<idiom>
(برای صحبت)به گیر انداختن شخص
hold forth
<idiom>
صحبت کردن درمورد
hold forth
<idiom>
تقدیم کردن
hold over
تمدید
hold down
<idiom>
تحت کنترل قرار داشتن
hold with
پسندیدن
get hold of (something)
<idiom>
به مالکیت رسیدن
hold with
خوش داشتن در
in the hold
در انبار کشتی
to hold an a
باردادن
to hold an a
دیوان منعقد کردن
hold off
<idiom>
تاخیر کردن
hold off
<idiom>
بازور دورنگه داشتن
hold on
<idiom>
متوقف شدن
hold over
<idiom>
طولانی نگهداشتن
hold out on
<idiom>
رد چیزی از کسی
hold out for something
<idiom>
رد کردن ،تسیم شدن
hold-out
<idiom>
باموقعیت وفق ندادن
hold out
<idiom>
حاصل شدن ،تقدیر کردن
hold on to
<idiom>
محکم نگه داشتن
hold one's own
ایستادگی کردن
hold one's own
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own
پایداری
hold out
بسط یافتن
hold out
حاکی بودن از خودداری کردن از
hold over
به تصرف ملک ادامه دادن ادامه دادن
hold over
باقی ماندن
to hold in d.
درتصرف شخصی داشتن
get hold of
گیر اوردن
hold
پایه مقر
hold
گرفتن
hold
جلوگیری کردن
hold
انبار کالا
hold
گرفتن غیرمجاز حریف ضربه به گوی اصلی بیلیاردکه مسیر معمولی را طی نکند
hold
گرفتن غیرمجاز توپ
hold
گیره مکث بین کشیدن زه و رهاکردن ان
hold
تسلط
hold
منعقد کردن
hold
متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold
دریافت کردن گرفتن توقف
hold
گیره اتصالی نگهدارنده
hold
ایست
get hold of yourself
گیرتون آوردم
to get
[hold of]
something
آوردن چیزی
hold
نگهداشتن
hold
نگاه داشتن
hold
دردست داشتن
hold
جا گرفتن تصرف کردن
hold
چسبیدن نگاهداری
hold
انبار کشتی
hold
نگهداشتن پناهگاه گرفتن
hold
تصرف کردن
hold
گیر
hold
دژ
hold
ایست نگهداری
hold
بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
hold
زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
to get
[hold of]
something
بدست آوردن چیزی
to hold
دارا بودن
hold down
برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
to get
[hold of]
something
گرفتن چیزی
to get
[hold of]
something
گیر آوردن چیزی
hold down
نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
to hold
مالک بودن
hold by
پسندیدن
to get
[hold of]
something
فراهم کردن چیزی
hold
پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
hold
بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold down
مطیع نگاه داشتن
hold by
به چیزی چسبیدن
to hold a meeting
داشتن
to hold a meeting
جلسه منعقد کردن
leave hold
رها کردن
to hold a session
جلسه منعقد کردن
to hold a meeting
مجلس
to hold a meeting
انجمن کردن
submission hold
شی مه
to hold a levee
بار عام دادن
mach hold
بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
submission hold
خفه کردن
submission hold
کانستنس یاشکستن دست از مفصل تاارنج
to catch hold of
محکم گرفتن
taking hold
سرشاخ
choke hold
فن شیمه
clear and hold
منطقه را پاک و حفظ کنید
face hold
گرفتن غیرمجاز دهان و چشم و بینی
to hold in fee
تصرف مطلق داشتن در
to hold fast
محکم
to hold fast
نگاهداشتن
to hold cheap
حقیرشمردن
to hold cheap
ناچیزشمردن
to hold in estimation
قدردانی کردن از
to hold in estimation
محترم یاارجمند داشتن
to hold in contempt
پست شمردن کوچک شمردن
to hold by lease
با اجاره گرفتن
to hold in respect
احترام کردن
to hold in respect
احترام گزاردن به
to hold by lease
اجاره کردن
to hold any one to ransom
کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
to hold in contempt
سبک داشتن
choke hold
خفه کردن
battery hold down
میانگیردار باتری
hold one's ground
ایستادگی کردن
hold one's ground
پایداری
hold one's ground
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold in respect
احترام گذاشتن به
hold in restraint
توقیف کردن
hold hard
عجله نکنید
hold captain
متصدی انبار کشتی
hold control
نافم همزمانی
hold hard
صبر کنید
hold good
معتبر بودن
hold fire
اتش را قطع کنید فرمان اتش قطع
hold down for batteryseparator
میانگیردار باتری
hold at disposal
در اختیار دیگری نگهداری کردن
finger hold
خم کردن غیرمجاز انگشت حریف
hold your gab
سخن مگو
hold your gab
دم مزن
hold your gab
گپ نزن
four quarter hold
ضربه فنی
four quarter hold
ایپون
catch hold of
محکم نگاهداشتن
hold water
قایق ایست
hold water
از امتحان درست درامدن
heading hold
روش کنترل سمت مسیرهواپیما
hold water
با عقل جور امدن
heading hold
روش ثابت نگهداشتن سمت پرواز
hold aloof
کناره گیری کردن
hold fire
اتش قطع
to hold water
صحت دار بودن
hold the line
<idiom>
تسلیم نشدن
hold the fort
<idiom>
از عهده کاری شاق برآمدن
hold-ups
با اسلحه سرقت کردن
hold-ups
مانع شدن
hold-ups
قفه
hold-ups
توقیف
hold one's tongue
<idiom>
جلوی زبان خود را گرفتن،ساکت ماندن
hold one's peace
<idiom>
سکوت کردن
to hold by lease
در اجاره
hold one's own (in an argument)
<idiom>
دفاع از موقعیت خود
hold one's horses
<idiom>
باصبوری منتظر ماندن
hold one's fire
<idiom>
جلوی زبان خود را گرفتن
hold one's breath
<idiom>
نفس خود را حبس کردن
hold good
<idiom>
ادامه دادن
hold down a job
<idiom>
شغل خود را نگه داشتن
hold court
<idiom>
همانند شاه وملکه دربین موضوع مورد بحث عمل کردن
to hold one's tongue
خاموش شدن
hold the reins
<idiom>
ادم دارای قدرت ونفوذ
hold water
<idiom>
lay hold of
<idiom>
به دارای وثروت رسیدن
to hold water
قابل قبول بودن
to hold water
معتبر بودن
to hold water
ضد آب بودن
impossible to get hold of
نمیشود گیر آورد
hold breath
منتظر یک اتفاق بودن
hold breath
نفس خود را حبس کردن
Hold the line, please!
لطفا گوشی را نگه دارید!
to hold somebody in esteem
برای کسی احترام قائل شدن
hold a grudge
<idiom>
کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
to hold in respect
محترم داشتن
to leave hold of
ول کردن
to leave hold of
رها کردن
to lay hold on
استفاده ازضعف کسی کردن
to lay hold on
گرفتار کردن
to hold the scales even
بی طرفانه قضاوت کردن
to hold the scales even
عادلانه داوری کردن
to take fast hold of
گرفتن
to hold responsible
مسئول قراردادن
to hold responsible
مسئول کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com