Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 162 (8 milliseconds)
English
Persian
hom ward bound
اماده رفتن به کشور میهن
Other Matches
in ward
تحت تولیت
ward off
از خوددور کردن
ward off
دفاع کردن
ward
نگهبان
ward off
دفع کردن
to ward off
دفع کردن
to ward off
از خود دور کردن
to out ward seeming
برحسب فاهر
to out ward seeming
فاهرا`
ward
دسته کاغذ
ward
ناحیه
ward
محجور حفافت بخش
ward
مولی علیه
ward
سلول زندان
ward
اطاق عمومی بیماران بستری صغیری که تحت قیومت باشد محجور
ward
نگهداری کردن توجه کردن
ward
بخش
ward
اطاق جدا
ward
دهلیز
ward
حیاط محوطه زندان
ward
محوطه
ward
تولیت
side ward
یک بری
side ward
پهلویی
side ward
ضلعی
side ward
ازپهلو
soiuth ward
بطرف جنوب متمایل بجنوب
right wing to ward
دست راست
right wing to ward
پیشرو
lee ward
در جهت مخالف باد
lee ward
side lee
left for ward
در فوتبال پیشرو چپ
left ward
چپ
castle ward
پاسبان دژیاقلعه
castle ward
دژبان
clearance in ward
گواهی مامورین گمرک نسبت به کالاهایی که مشمول حقوق گمرکی می شوند قبل از تخلیه و بعد از حمل
soiuth ward
بسوی جنوب
stern ward
بطرف عقب کشتی
watch and ward
حق نگهبانی روزانه و شبانه
ward room
اطاق افسران در کشتی جنگی
the out ward eye
چشم برون
ward heeler
کارچاق کن سیاسی ناحیه بخصوصی
to keep watch and ward
پاسداری کردن
to keep watch and ward
حفافت یادفاع کردن
wind ward
در جهت باد
to go back ward
به قهقرارفتن
to go back ward
پس رفتن
the out ward eye
چشم فاهر
ward leonard control
کنترل وارد لئونارد
left wing for ward
پیشرو دست چپ
ward leonard control
اتصال لئونارد
to go spell back ward
ازاخریاوارونه همی کردن
to come at a bound
<idiom>
خیز برداشتن
i/o bound
محدود به ورودی خروجی
He is bound to come.
احتمال زیادی دارد که بیاید
out bound
رهسپار دریا
out bound
عازم بیرون رفتن از بندر
to be bound over
ملتزم شدن
to be bound over
التزام دادن
bound
سرحد
bound
مشرف بودن
bound
جهیدن
bound
: اماده رفتن
bound
عازم رفتن مهیا
bound
موفف
bound
موجود
bound
مقید
bound to go
موفف به رفتن
bound
خیز به خیز رفتن
bound
خیز محدود کردن مقید کردن بستن
bound
ملتزم شده
bound up
مقید
bound
ملزم
bound
انچه که کارائی یک سیستم رامحدود میکند
being bound over
التزام
bound
تعیین کردن
bound
محدودکردن
bound
:حد
bound
مرز محدود
bound
موفف کران
bound
هم مرز بودن مجاوربودن
bound up
مجبور
bound over
ملتزم
bound up
جزء لایتجزی
bound
جست وخیز
bound
خیز
tape bound
با تنگنای نواری
spell bound
افسون شده
spell bound
طلسم کرده طلسم شده
spell bound
فریفته
subscript bound
کران زیرنویس
storm bound
گرفتاریادچارطوفان
stimulus bound
محرک- وابسته
bound charge
بار بسته
bound barrel
لولهای که در اثر حرارت تاب برداشته
bound barrel
لوله تاب خورده
homeward-bound
درراهخانه
duty-bound
حینانجام وفیفه
earth-bound
عازم کرهی زمین
earth-bound
در خاک
earth-bound
دنیوی
earth-bound
خاکی
earth-bound
زمینی
wind bound
دچار باد مخالف
hide bound
خشکیده متعصب
weather bound
ممنوع ازحرکت بواسطه بدی هوا منتظرهوای خوب
upper bound
کران بالا
bound book
کتابپربرگ
rock bound
سنگ بست
pot-bound
گلدانیکهبرایگیاهیکوچکباشد
bound electron
الکترون بسته
half bound
درپشت وگوشه هاچرمی ودردوطرف پارچهای چرمی پارچهای
iron bound
سخت
iron bound
سفت
it is bound to nappen
مقدراست اتفاق بیافتد
iron bound
با اهن بسته
compute bound
کران محاسباتی
compute bound
باتنگنای محاسباتی
compute bound
محدودیت محاسباتی
compute bound
با تنگنای محاسباتی
iron bound
ناهموار
iron bound
دورتا دورخاره دار
hide bound
پوست بتن چسبیده
hide bound
کوتاه فکر
egg bound
صفت مرغی که تخم درتخم دانش گشته یاپیچ خورده است
iam bound to do that
من موفف به انجام ان کارهستم
ice bound
احاطه شده از یخ
ice bound
یخ بسته
input bound
وسیلهای که عمل به خارج فرستادن داده ها را با نرخی سریعتر از ورود داده هاانجام بدهد
input bound
کران ورودی
lower bound
کران پایین
muscle bound
دارای عضلات سفت وسخت غیر قابل ارتجاع
muscle bound
سفت
rock bound
دیریاب
rock bound
محاط بصخره
bound in boards
با مقوا جلد شده
rock bound
خاره بست
processor bound
اشاره به فرایندهایی میکندکه به محض استفاده از واحدپردازش مرکزی جهت اجرای پردازش یا محاسبه حقیقی سرعتش کم میشود
snow bound
دچار برف
process bound
برنامه عملیاتی و محاسباتی شرایطی که در ان سیستم کامپیوتری توسط سرعت پردازنده محدود میشود
outward bound
عازم بیرون روانه بیرون
outward bound
بیرون رو
ocean bound
رهشپار دریا
ocean bound
عازم دریا یااقیانوس
bound for home
اماده رفتن به کشور میهن
snow bound
بازمانده از زفتن بواسطه برف
out of bound play
به جریان انداختن بازی
output bound
وسیلهای که عمل به خارج فرستادن داده ها را باسرعتی کمتر از ورود داده هاانجام بدهد
output bound
کران خروجی
rock bound
دشوار
I feel morally bound to …
از نظر اخلاقی خود را مقید می دانم که ...
dry bound macadam
ماکادام خشک لرزشی
input output bound
شرایطی که در ان سرعت واحدپردازش مرکزی به دلیل عملیات ورودی و خروجی کم میشود
internal bound block
قرقره مغز فلز
culture bound tests
ازمونهای فرهنگ- بسته
cement bound macadam
ماکادام ملاتی
cement bound macadam
ماکادام سیمانی
It is bound (most likely)to happen . The die is cast . It is final and irrevocable.
بروبرگردندارد ( قطعی وحتمی است )
math. least upper bound
[lub, LUB]
سوپریمم
[ریاضی]
greatest lower bound
[glb, GLB]
بزرگترین کران بالا
[ریاضی]
least upper bound
[lub, LUB]
کوچک ترین کران بالا
[ریاضی]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com