Dictiornary-Farsi | horizontal motion lock | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
horizontal motion lock	دستهتنظیمافقی


Other Matches

horizontal	سطح افقی
horizontal	ترازی
horizontal	افقی
horizontal	تعداد خط وطی در صفحه نمایش ویدیو که در ثانیه تنظیم میشود
horizontal	دراز کشیدن به صورت تخت یا حرمت از طرفی به طرف دیگر و نه از بالا به پایین
horizontal	میلهای در پایین پنجره که نشان میدهد صفحه پهن تر از پنجره است . کاربر میتواند به صورت افق در صفحه حرکت کند و این میله را بکشد
horizontal	حرکت نشانه گر در صفحه نمایش کامپیوتر از انتهای یک خط به ابتدای بعدی
horizontal	حرکت افق در صفحه
horizontal	مدت زمانی که اشعه تصویر در صفحه نمایش به اول خط بعد برمی گردد از آخر خط قبل
horizontal	روش تشخیص خطا برای داده ارسالی
horizontal loading	پر کردن مهمات به طور افقی
horizontal loading	کولاس افقی
horizontal loom	دار افقی [قالی]
horizontal integration	انضمام افقی
horizontal integration	تمرکز افقی
horizontal integration	ادغام افقی
horizontal boring	سوراخکاری افقی
horizontal candlepower	شمع افقی
horizontal bar	بارفیکس
horizontal loom	دار خوابیده [قالی]
horizontal loom	دار زمینی [دار قالی]
horizontal loom	دار عشایری [قالی]
horizontal combination	ترکیب افقی
horizontal cornice	رخ بام افقی
horizontal control	کنترل افقی در نقشه برداری اندازه گیری بر دو سمت نقشهای
horizontal crossbar	میله افقی
horizontal curve	پیچ سطحی
horizontal curve	پیچ
horizontal disparity	ناهمخوانی افقی
horizontal error	اشتباه بردی و سمتی
horizontal error	خطای بر دو سمت خطای افقی
horizontal growth	رشد افقی
horizontal hook	قلاب افقی
horizontal seismograph	لرزهنگارسطحافقی
horizontal section	برش افقی
horizontal stabilizer	مکان افقی ثابت
horizontal synchronizing	همزمان ساز افقی
horizontal tab	حرکت مکان نما به صورت افقی
horizontal taping	مساحی افقی
horizontal wedge	کولاس افقی
horizontal wedge	گاوه افقی
horizontal move	حرکتافقی
horizontal member	قسمتافقی
horizontal clamp	گیرهافقی
horizontal scrolling	حرکت افقی
mean horizontal candlepower	شمع افقی متوسط
horizontal plane	صفحه افقی
horizontal loading	بارگیری افقی کشتیها
horizontal plane	صفحه عرضی
horizontal polarization	قطبش افقی
horizontal pump	پمپ افقی
horizontal mobility	تحرک افقی
horizontal end handhold	انتهاینگهدارندهدستی
horizontal labor mobility	تحرک افقی کارگر
horizontal arch element	حلقه افقی قوس
horizontal pivoting window	پنجرهکشویی
horizontal clock system	طریقه هواسنجی برای به دست اوردن جهت باد
horizontal phase control	تنظیم فاز افقی
horizontal shearing stress	تنش برش افقی
horizontal social mobility	تحرک افقی اجتماعی
horizontal event numbering	شماره گذاری افقی وقایع
horizontal control operator	الف ب س
horizontal control operator	اندازه گیر بر دو سمت
horizontal-axis wind turbine	توربینافقیبامحوربادی
adjustment for horizontal-circle image	تنظیم افقی مرکز تصویر
horizontal drilling and milling machine	دستگاه مته کاری و فرزکاری افقی
motion	حرکت
motion	تکان
motion	جنبش
motion	جنب وجوش
motion	پیشنهاد
motion	پیشنهادکردن
motion	طرح دادن
motion	اشاره کردن
translational motion	حرکت انتقالی
proper motion	حرکت خاص
polar motion	وسیله نشان دادن حرکات قطعات یا مایعات سیال بااستفاده از انرژی مغناطیسی حرکت قطبی
slow motion	کند
transitional motion	حرکت انتقالی
to set in motion	بجریان انداختن به جنبش اوردن
range of motion	دامنه حرکت
circular motion	حرکت مستدیر
motion picture	سینما
perpetual motion	حرکت دائم
uniform motion	حرکت متشابه
upward motion	حرکت رو به بالا
motion analysis	تجزیه حرکت
motion analysis	تحلیل حرکات
wave motion	حرکت موج
wave motion	انتشار موج
motion pictures	سینما
slow motion	کند جنبی
slow motion	حرکت کند
motion study	حرکت پژوهی
motion study	مطالعه ی حرکت
motion study	تحرک سنجی
oscillatory motion	نوسان
oscillatory motion	جنبش تاب وار
oscillating motion	حرکت نوسانی
vibrational motion	حرکت راتعاشی
nonliner motion	حرکت غیرخطی
to set in motion	راه انداختن
vortex motion	حرکت گردابی
wave motion	حرکت موجی
slow motion	کند نمایی
to decide on a motion	در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
constant of motion	ثابت حرکت
to make a motion	پیشنهاد کردن بر ان شدن
to put in motion	در جنبش دراوردن
compound motion	حرکت مرکب
to put in motion	بحرکت در اوردن
equations of motion	معادلات حرکت
compound motion	حرکت صلیبی حرکت عرضی و طولی
rotational motion	حرکت چرخشی
slow-motion	برپیچسرخورنده
To set in motion.	بحرکت ؟ رآوردن
to make a motion	اشاره کردن
simple motion	حرکت ساده در خط مستقیم یادایره یا مارپیچ
conrotatory motion	چرخش همسو
set in motion	راه انداختن
to carry a motion	پیشنهادی را اجرا کردن
disrotatory motion	چرخش ناهمسو
sampling in motion	نمونه برداری در حال انتقال
forward motion	جنبش پیشرو
circular motion	حرکت گردشی
harmonic motion	حرکت هماهنگ
helicoidal motion	حرکت پیچی یا مارپیچی
relative motion	حرکت نسبی
circular motion	حرکت دایرهای
ballistic motion	حرکت پرتابی
apparent motion	حرکت فاهری
motion [politic]	پیشنهاد
retrograde motion	حرکت رجعی
equation of motion	معادله حرکت [فیزیک]
drift motion	حرکت سوقی
rotary motion	حرکت دایرهای
to put in motion	بکار انداختن
to put in motion	راه انداختن
harmonic motion	الحان مرکب
harmonic motion	اهنگ مرکبی که از ترکیب چند موج صوتی ساده تر ترکیب شده باشد
slow motion picture	تصویر با حرکت اهسته
simple harmonic motion	حرکت هماهنگ ساده
perpetual motion machine	ماشین خودکار دائمی
newton's laws of motion	قوانین حرکت نیوتن
newton's laws of motion	قوانین حرکت نیوتون
perpetual motion machine	ماشین با حرکت دائم
time and motion study	بررسی زمان و حرکت
simple harmonic motion	حرکت نوسانی ساده
laws of motion of capitalism	قوانین حرکت سرمایه داری
to carry a motion by acclamation	درخواستی [رأیی] را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
newton's laws of motion	قوانین نیوتون
damped harmonic motion	حرکت هماهنگ میرا
lagrange's equations of motion	معادلات حرکت لاگرانژ
hamilton's equations of motion	معادلات هامیلتونی حرکت معادلات حرکت هامیلتونی معادلات بندادی حرکت
transmission of the rotary motion to the rotor	ناقلحرکتدواریبهقسمتگردندهماشین
steady state wave motion	حرکت موجی پایا
main motion [at a party conference etc.]	دادخواست اصلی [در همایش حزبی و غیره]
To get things moving. To set the wheels in motion.	کارها راراه انداختن
lock	چفت
lock	محکم نگهداشتن
lock	قفل
lock	قفل شدن گیره دریچههای کانال ناو
lock	راکدگذاردن
lock	چفت شدن
lock	قفل شدن
lock	قفل گلنگدن
lock	بوسیله قفل بسته ومحکم شدن محبوس شدن
lock	قفل کردن بستن قفل
lock	همسان کردن ساعت درونی با سیگنال دریافتی
to lock somebody [yourself] out [of something]	در را روی [خود] کسی قفل کردن [و دیگر نتوانند داخل شوند چونکه کلید در آنجا فراموش شده]
to lock off	جدا کردن
to lock out	پشت در
to lock out	نگاه داشتن
lock up <idiom>	اطمینال کامل از موفقیت
lock	قفل چخماق تفنگ
lock	قفل کردن
lock	مانع دستیابی به سیستم یا فایل شدن
lock	عمل جلوگیری از نوشتن روی فایل
lock on	قفل کردن توپ روی هدف هنگام تعقیب ادامه مستمرتعقیب هدف
lock up	بازداشتگاه
lock up	حبس کردن
lock up	در محلی محصور کردن
lock out	درتنگنا قراردادن یا بمحل کار راه ندادن
lock up	زیر قفل نگه داشتن
lock on	باعلائم مخابراتی و رادارچیزی را تعقیب کردن
lock	طره گیسو
lock up	توقیف بازداشت کردن حبس کردن
lock out	حبس کردن تحریم کردن
lock out	قفل کردن
lock out	بسته شدن کارخانه
lock out	تعطیل کارخانه
lock out	تحریم کردن مستخدمین رااز مزایای استخدامی محروم کردن
lock out	حبس کردن
lock up	حبس
lock	دسته پشم
lock	محل پرچ یااتصال دویاچند ورق فلزی قفل کردن
lock	بغل گرفتن
lock	سدبالابر چشمه پل
lock	سد متحرک
lock	چفت و بست مانع