Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 41 (4 milliseconds)
English	Persian
i have served in the navy	در نیروی دریایی خدمت کرده ام
Other Matches
navy	کشتی جنگی
navy	بحریه ناوگان
navy	نیروی دریایی
navy	ناوگان دریایی
navy blue	ابی سیر
navy time	ساعت دریایی
navy department	admiralty
navy yard	محوطه مخصوص لنگر اندازی ناوگان
department of the navy	وزارت دریاداری
navy component	نیروی دریایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
navy bean	لوبیای چشم بلبلی سفید
navy blue	کبود
navy time	وقت دریایی
First come first served.	هرکس اول (زودتر ) بیاید زودتر کارش انجام می شود
f. come f.served	رودتر راه میافتد
f. come f.served	زودترامده
first come, first served <idiom>	هرکی زودتر بیاد اول نوبت اوست
served	نوبت
served	در خدمت بودن
served	نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served	نخ پیچی کردن
served	توپ رازدن
served	بدردخوردن
served	بکار رفتن
served	خدمت انجام دادن
served	خدمت کردن
served	خدمت ارتشی کردن
served	سرو
served	سرو زدن
served	خدمت کردن به
served	گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
served	رفع کردن براوردن احتیاج
served	کفایت کردن
it served as a precedent	سابقه شد
dinner etc. is served	غذا آماده است
dinner is served	شام حاضراست
crew served weapon	جنگ افزار خدمه دار
crew served weapon	جنگ افزار اجتماعی
tea was served round	به همه چای دادند
address for service of a summons [address where a summons may be served]	آدرس کسی که با خواست برگ قابل خواندن باشد [حقوق]

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com