English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
imprisonment with hard labour حبس با اعمال شاقه
Other Matches
hard labour اعمال شاقه
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class. اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
imprisonment زندانی شدن
imprisonment حبس
imprisonment زندان
imprisonment محبوس کردن پس ازصدور حکم نهایی
false imprisonment توقیف غیر قانونی
life imprisonment حبس ابد
life imprisonment حبس موبد
life imprisonment حبس دائم
correctional imprisonment حبس تادیبی
imprisonment for life حبس ابد
imprisonment for life حبس موبد
convicted to life imprisonment محکوم به حبس ابد
serve one's term of imprisonment حبس خود را گذراندن
The court condemned the murderer to life imprisonment . دادگاه قاتل را ره حبس ابد محکوم کرد
f.labour بیگاری
labour کوشش کردن
labour زحمت کشیدن
labour کارگر عمله
labour درد زایمان
labour رنج
labour کار
labour نیروی انسانی
labour زحمت کوشش
in labour در حال زایمان
in labour سر زا
labour حزب کارگر
labour کارگر
labour تقلاکردن
labour saving کار کم کن رنج گاه
casual labour کارگری که برای حمل و نقل مواد تولیدشده هر چند گاه یکبار به کارگرفته میشود
casual labour کارگر اتفاقی
labour-saving کار کم کن رنج گاه
labour law قانون کار
indirect labour هزینه دستمزد غیرمستقیم
labour act قانون کار
unskilled labour نخواهد
indirect labour کار غیرمستقیم
common labour کارگر عمومی
forced labour بیگاری
forced labour کار اجباری
bonded labour کارکردندرقبالپولیکهقبلاقرضگرفتهشده
unskilled labour کارگرانی که کارشان استادای نخواهد
unskilled labour کارهایی که استادی
unpaid labour بیگاری
unpaid labour بیگار
statute labour کار اجباری
statute labour بیگاری
statute labour بیگار
premature labour زاییمان پیش از موعد طبیعی
manual labour امضای دستی
date labour کار روز مزد
slave labour بردهداری
labour-intensive صنعتیکهبهتعدادکارگرزیادینیازمنداست
direct labour دستمزد مستقیم
labour code قانون کار
labour law حقوق کار
labour office اداره کارگزینی
labour policy سیاست استخدام کارکنان
labour union اتحادیه کارگران
labour market متقاضیکار
labour force مردمیکهتوانائیکارکردندارند
skilled labour کارگر ماهر
divisions of labour تقسیم کار
Labour Party حزب کارگر
day labour کار روزمزد
labour day روز کارگر
division of labour تقسیم کار
child labour legislation قانون مربوط به کارخردسالان
to labour [British English] در کار رنج بردن [زحمت کشیدن ]
international labour organization سازمان بین المللی کار سازمانی که در جوار جامعه ملل تاسیس شد و در سال 6491 به سازمان ملل پیوست و هدف ان بهبودبخشیدن به شرایط کار ازجنبه ها مختلف و حمایت ازکارگران و منافع ایشان میباشد
labour is often the father of pleasure <proverb> مقام عیش میسر نمی شود بی رنج
labour intensive industry صنعت کاربر
labour intensive industry صنعتی که به نیروی انسانی زیادی احتیاج دارد
hard سخت
hard to please مشکل پسند
it is hard to say به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
hard right اعضایتندرویحزبسیاسی
hard که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard to please نازک نارنجی سخت راضی شو
hard دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard مستقیما درمسیر موردنظر
hard یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard سخت در مقابل نرم
hard سخت گیر نامطبوع
hard کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
i hard him out سخنانش را تا اخر گوش داده ام
hard که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard by نزدیک
hard قوی
it is hard to say نمیتوان گفت
hard زمخت
hard خسیس درمضیقه
hard بشدت
it is not very hard چندان سخت نیست
hard بسرعت
hard مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard خطای موقت در سیستم
hard خطا
hard دشوار
hard سفت
hard by درنزدیکی
hard مشکل شدید
hard of d. ناگوارا
I am hard at it . سخت مشغولم
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
come down hard on <idiom> به سختی تنبه کردن
hard on (someone/something) <idiom> آزار دادن کسی یا چیزی
hard up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard-up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard of d. دیرهضم
hard که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard up <idiom> کمبود پول
However hard he tried ... با این وجود که او [مرد] سخت تلاش کرد ...
hard solder لحیم سخت
hard solder جوش سخت
hard x ray پرتو ایکس سخت
hard set ثابت شده
hard space فاصله واصل
hard roe أشپل [تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی] [ماهیگیری]
hard solder لحیم برنجی
hard set سفت شده
hard shell سخت پوست
hard shell کاسه دار
hard shell سخت
hard shell متعصب
hard soil زمین سفت
hard vacuum خلاء سخت
hard soil خاک سفت
hard soil رویه محکم
hard stand بارانداز هوایی
hard stand بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard water اب سنگین
hard water اب سخت
hard ware فلز الات
hard ware فروف فلزی
hard superconductor ابر رسانای سخت
hard surface سطح چیزی
hard tube لامپ سخت
hard surface رافرش کردن
hard surface اجرفرش کردن سنگفرش کردن
hard times هنگام تنگدستی
hard times روزگارسخت
hard wheat گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
hard wing بال صلب
hard stock اجر سخت
hard starboard سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
hard roe اشبل [تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی] [ماهیگیری]
hard starboard ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hold hard عجله نکنید
hold hard صبر کنید
hard working زحمت کش
hard working پرکار
hard wood چوب سخت
hard wood چوب جنگلی
hard wood چوب بادوام
hard wood چوب سفت
hard surface سخت کردن سطحی
hard sell <idiom> باپشتکاروسعی چیزی رافروختن
hard time روزگار سخت
rock-hard بینهایتسخت
hard drink مشروب قوی و پر الکل
hard drive دستگاه دیسک سخت [رایانه شناسی]
hard spun [نخ با تاب زیاد با زاویه ای معادل سی تا چهل و پنج درجه نسبت به محور عمودی]
Hard architecture [ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
hard-bitten <adj.> سرد و گرم چشیده
hard-won رسیدنبههدفی
hard-wearing قویوبادوام
I had a very hard time ot it. دراینکار پوستم کنده شد
hard pressed <adj.> دست تنگ
It was raining hard. باران سختی می با رید
to work hard سخت و با زحمت زیاد کار کردن [اصطلاح روزمره]
hard pressed <idiom> بارمسئولیت ووفیفه
hard-nosed <idiom> سرسخت بودن
hard feelings <idiom> عصب وخشم
hard as nails <idiom> ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
hard shouder شانه راست
To do something the hard way . to do something in a roundabout way. لقمه را از دور سر توی دهان گذاشتن
These coins are very hard to come by . این سکه ها دیگه گیر نمی آیند
He is hard of hearing. گوشش سنگین است (شنوائی اش کم است )
It is as hard as rock. مثل سنگ سفت است
hard-hit درگیرمشکلی
hard-drinking معتادبهالکل
hard porn هرزهنگاریPornographyکهاعمالجنسیراواضح سریع و بصورت ناخوشایند نمایشمیدهد
hard line سرسختانه
hard line یکدنده
hard line انعطافناپذیر
hard line خمشناپذیر
hard line سخت
to run any one hard کسیرا سخت دنبال کردن
to die hard دیرجان کندن
to die hard سخت مردن
to bear hard زوراوردن
to bear hard جفاکردن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
hard line سختگیرانه
hard line افراط آمیز
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com