Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English
Persian
in his own hand writing
بخط خودش
Search result with all words
cramp hand writing
خط درهم و برهم
hand writing
دست نوشته
hand writing
نسخه خطی
Other Matches
writing
دستخط
writing
نویسندگی
writing
میزتحریر
writing
چیزی که نوشته شده است
writing
خط
writing
نوشته نوشتجات
in writing
کتبا
writing
مدرک
[سند ]
to nibble at one's writing
از خط کسی عیبجویی کردن
to reduce to writing
نوشتن
i am strange to that writing
با این خط اشنا نیستیم
writing obligatory
معادل bond
to reduce to writing
روی کاغذ اوردن ضبط کردن
to reduce to writing
ثبت کردن
leetter writing
نامه نویسی انشا
he has a good writing
خطش خوب است
that writing is strange to me
با این خط اشنا نیستیم
i am weary of writing
از نوشتن خسته
i am weary of writing
شدم
he has a good writing
خوش خطاست
writing desk
میز تحریر
mirror writing
وارونه نویسی
leetter writing
نامه نگاری
writing obligatory
اسناد تعهداور
writing desks
میز تحریر
an illegible writing
خطی که خوانا نیست
to commit to writing
روی کاغذ اوردن
writing brush
قلمنوشتاری
automatic writing
ناهشیار نویسی
picture writing
تصویر نگاری
writing case
محلنوشتن
picture writing
خط تصویری
writing materials
ابزارتحریر
piece of writing
مدرک
[سند ]
[اصطلاح رسمی]
writing paper
کاغذمرغوبمخصوصنوشتننامه
writing pad
دسته یاد داشت
letter writing
نامه نگاری
tired of writing
خسته از نوشتن
leetter writing
کاغذ نویسی
writing pad
زیر دستی زیر مشقی
mirror writing shadow reading
کامپیوتر میزبان با دو دیسک فیزیکی برای بالا بردن سرعت دسترسی
His style of writing is rather colourless and lifeless.
سبک نویسندگیش خشک وبی روح است
Dont neglect writing to your mother .
ازنوشتن نامه بمادرت غافل نشو
Hand to hand fighting
جنگ تن به تن
to shuffle from hand to hand
دست بدست کردن
pass from hand to hand
ترتب ایادی
hand on
تسلیم کردن
on hand
<idiom>
قابل دسترس
hand off
رد کردن توپ به یار
hand off
کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand off
رد کردن توپ
hand in hand
دست دردست یکدیگر
He must have a hand in it.
حتما" دراینکار دست دارد
hand in hand
دست بدست
She has become rather off hand.
سایه اش سنگین شده
To be an old hand at something.
درکاری سابقه وتجربه داشتن
hand in
سمت زمین سرویس اسکواش
hand down
بتواتر رساندن
hand down
پشت درپشت چیزی رارساندن
hand over
<idiom>
have a hand in
<idiom>
مسئول کاری شدن
on hand
<idiom>
دردسترس
on hand
<idiom>
حاضر
on the other hand
<idiom>
درمقابل
second hand
<idiom>
دست دوم
try one's hand
<idiom>
بیتجربه بودن
in hand
<idiom>
زیرنظر
hand down
به ارث گذاشتن
hand-out
<idiom>
hand in
سمت زمین سرویس
hand out
خطای سرویس
from hand to hand
<idiom>
از یک شخص به یک شخص دیگری
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
hand down
<idiom>
وصیت کردن
hand in
<idiom>
به کسی چیزی دادن
hand it to (someone)
<idiom>
به کسی اعتبار دادن
hand-me-down
<idiom>
بدش به من
hand out
<idiom>
از چیزهایی مشابه به هم دادن
near at hand
در دسترس
hand-out
<idiom>
پاداش ،معمولا از طرف دولت
one hand
گرفتن توپ با یک دست
near at hand
نزدیک
right hand
دست راست
take a hand at
شرکت کردن در
second-hand
مستعمل
to come to hand
بدست امدن
to come to hand
رسیدن
to get ones hand in
دست یافتن به
to get ones hand in
تسلط پیداکردن در
out of hand
غیر قابل جلوگیری
in hand
گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
near at hand
دم دست
off hand
بی مطالعه
on the other hand
ازطرف دیگر
on the other hand
از سوی دیگر
on one hand
ازیک طرف
on one hand
ازطرفی
on one hand
ازیکسو
on hand
در دست
on hand
وسایل موجود درانبار
on hand
موجود
out of hand
فورا
off hand
بی تهیه
in hand
در جریان
in hand
در دست اقدام
to hand
دردسترس
hand over
تفویض کردن
hand over
به قبض دادن
hand over
فرستادن
hand over
تحویل دادن
hand over
تسلیم کردن
hand out
حریف دریافت کننده سرویس
hand out
خراب کردن سرویس اسکواش
under the hand of hand
به امضای .....
under the hand of
به امضای
to hand down
بارث گذاشتن
to hand down
بدوره بعدانتقال دادن
to hand out
از پنجره اویزان کردن
to hand over
تحویل دادن
to hand over
واگذارکردن
to take in hand
دردست گرفتن
to take in hand
بعهده گرفتن
hand saw
اره قد کن
hand saw
اره دستی
under hand
درنهان به پنهانی
hand on
پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
at the hand of
بوسیله
first-hand
اصلی
first-hand
مستقیم
second hand
عاریه
second hand
مستعمل دست دوم
hand
دستخط
hand
سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand
سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
right-hand
واقع در دست راست
hand
عقربه
[ساعت ...]
on the other hand
<adv.>
از سوی دیگر
hand
امضا
hand
بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand
خطای دست
at the hand of
بدست
at second hand
بطور غیرمستقیم
at second hand
از قول دیگری
at hand
دم دست
at hand
نزدیک
hand
میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
at first hand
در وهله نخست
at first hand
مستقیما
second-hand
نیمدار
second-hand
ثانیه شمار
on the one hand
<adv.>
یکی انکه
on the one hand
<adv.>
در یک طرف
hand-me-down
ارزان
hand-me-down
لباس ارزان ودوخته
hand me down
ارزان
hand-to-hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand
دردسترس
hand-to-hand
دست به یقه
hand-to-hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
on the other hand
<adv.>
به ترتیب دیگر
on the other hand
<adv.>
طور دیگر
hand-to-hand
نزدیک
off-hand
پاس کوتاه روی سر
second hand
کار کردن
second hand
نیم دار
on the other hand
<adv.>
ازطرف دیگر
hand to hand
نزدیک
hand to hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand
دردسترس
hand to hand
دست به یقه
on the other hand
<adv.>
درمقابل
hand to hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand me down
لباس ارزان ودوخته
for ones own hand
بابت خود شخص
for ones own hand
به خاطر خود شخص
first hand
دست اول
hand
طرف
old hand
ادم با سابقه و مجرب
first hand
نخستین بازی کن
hand
پهلو
hand
پیمان
to hand somebody something
به کسی چیزی دادن
hand
دادن
second-hand
<adj.>
کارکرده
four in hand
گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
hand
دخالت کمک
hand
شرکت
an old hand at something
<idiom>
کارکشته
off hand
بدون آمادگی
off hand
فی البداهه
be off hand with someone
<idiom>
سر سنگین بودن
have a hand in something
<idiom>
در کاری دست داشتن
little hand
عقربه کوچک
[ساعت]
hand
دست
hand
عقربه
hand
دسته دستخط
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com