Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 194 (9 milliseconds)
English
Persian
in working condition
دایر
in working condition
کارکننده
Other Matches
working
استخراج
working mean
میانگین مفروض
working
کار کننده
working
مشغول کار
working
کارگر طرزکار
working
فضایی از حافظه سریع برای ذخیره موقت داده در استفاده جاری
working
درست کار میکند
instead of working
بجای اینکه او کار بکند
I'm working on it.
دارم روش کار میکنم.
working fluid
سیال عامل
working drawing
طرح ونقشه کار
working fluid
سیال متحرک
working lead
بار یا نیرویی که ساختمان یاجزیی از ان هنگام کارکردمعمولی متحمل میشود
working load
بار مجاز
working load
بار کاربردی
working man
کارگر افزارمند
cold working
شکل دادن به قطعات فلزی دردمای معمولی که باعث افزایش شکنندگی سختی واستحکام و کاهش خاصیت تورق پذیری یا مفتول پذیری ان میگردد
working set
مجموعه دایر
working section
قسمتی از تونل باد که مدل یاجسم مورد ازمایش در ان قرار میگیرد
working sails
بادبان معمولی که با بادبان سبک یا سنگین در موقع تغییرشدت باد فرق دارد
working population
جمعیت شاغل
working point
نقطه فشار متوسط
working plan
نقشه اجرا راهنمای کار
working paper
تعرفهء کار
working paper
ورقهء استخدام کارگر
working day
ساعت کار روزانه
working day
روز کار
i do not feel like working
کار کردن ندارم
i do not feel like working
حال
metal working
فلزکاری
hard working
زحمت کش
hard working
پرکار
furnace working
طرزکار کوره
working angle
زاویه موثر
working asset
سرمایه حاصله در اثر کار وفعالیت
working asset
سرمایه کار
working ball
گوی با سرعت و چرخش کافی
working capacity
سرمایه جاری
working capacity
فرفیت کار
working capacity
توانایی کار
working circuit
مدار جریان کار
working conditions
شرایط کار
under ground working
استخراج زیرزمینی
working capital
مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی
working class
مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش
working class
طبقه کارگر
working party
گروه کار
working parties
گروه کار
working capital
تنخواه گردان
working capital
سرمایه در گردش
I am working here non-stop.
یک بند دارم اینجا کار می کنم
I have been working here for years.
سالهاست دراینجا کار می کنم
He was working like the devil.
مثل شیطان کارمی کرد(پرتلاش)
working classes
طبقه کارگر
working classes
مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش
working storage
انباره کاری
working storage
حافظه کاری
working area
محوطهاستخراج
working stress
تنش مجاز
working set
مجموعه کاری
working relationship
رابطهکاریوحرفهای
cold working
سردکاری
metal working industry
صنعت فلزکاری
hot working die
ابزار عملیات حرارتی
hot working steel
فولاد عملیات حرارتی
it is in good working order
خوب کار میکند
safe working load
بارکاری مطمئن
in good working order
دایر
hot working brass
برنج قابل اهنگری
cold working property
قابلیت عملیات شکل دهی وچکش کاری فلزات
working lead fluid
سیال متحرک یا عامل
working pressure gauge
استخراجدرجهفشار
it is in good working order
دایر است
iron and steel working industry
صنعت اهن و فولاد
The working (middle,upper)class.
طبقه کارگر (متوسط بالا )
super imposed working load
بار مربوط به بهره برداری از بنا
Stress reduces an employee's working capacity'
استرس توانایی کاری کارمندان را کاهش می دهد.
necessary condition
شرط لازم
[ریاضی]
out of condition
معیوب
on the condition that
به شرط انکه
condition
حالت
zero condition
حالت یک سلول مغناطیسی زمانی که صفر را نمایش میدهد
on one condition
به یک شرط
condition
شرط
[وضع]
[پیشزمینه]
on no condition
به هیچ شرطی
on that condition
به آن شرط
out of condition
خراب
condition
مشروط کردن
condition
شرط مهم در قرارداد
condition
ثباتی که حاوی وضعیت CPU پس از اجرای آخرین دستور است
condition
وضعیتی که پس از اعمال چندین خطا روی داده انجام میشود
condition
1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
condition
اضافه کردن داده ارسالی پس از برخورد با مجموعه پارامترها
condition
موقعیت
condition
شرط نمودن شایسته کردن
condition
چگونگی
condition
شرط مقید کردن
it does not s. the condition
واجدان شرایط نیست
condition
شرط
condition
وضع
condition
وضعیت
condition
عارضه شرطی کردن
With meager income . I am working all day for a mere pittance .
با چندرغاز تمام روزکار می کنم
demands of providing healthy living and working conditions
خواسته هایی از فراهم نمودن شرایط زندگی و کار سالم
condition code
کد شرط
condition code
رمز وضعیت
condition code
کدوضعیت اماد
condition code
کد وضعیت امادگی اقلام
condition of corollary
شرط نتیجه
condition of equilibrium
شرط تعادل
rug condition
[وضعیت ظاهری و ارزش واقعی فرش که به عوامل مختلفی از جمله اندازه، رنگ، عدم پارگی نخ هاخسارت ناشی از بیدزدگی، نداشتن ریشه تقلبی، ارتفاع پرز مناسب و غیره بستگی دارد.]
condition of non performance
شرط فعل نفیا"
condition of performance
شرط فعل اثباتا"
condition of qualification
شرط صفت
condition of readiness
وضعیت امادگی رزمی
condition of readiness
شرایط امادگی
condition book
کتابچه حاوی شرایط ومقررات اسبدوانی
boundary condition
شرط کرانی
an unclear condition which
consideration the ignoranceof causes شرط مجهولی که موجب جهل به عوضین میشود
prevailing condition
شرط غالب
Coulomb's condition
قید کولن
There is only one condition attached to it .
فقط یک شرط دارد
On condition that. Provided that.
بشرط آنکه (بشرطی که )
sufficient condition
شرط کافی
[ریاضی]
in a ruined condition
ویران
air condition
دارای دستگاه تهویه کردن تهویه کردن
ammunition condition
وضعیت مهمات
default condition
وضعیت قرار دادی
interesting condition
حاملگی
pre condition
شرط لازم الاجرای قبلی
putting a condition
شرط گذاشتن
putting a condition
اشتراط
race condition
حالت نامعینی که به هنگام عملکرد همزمان ددستورالعملهای دو کامپیوتربوجود می اید و امکان شناخت این مسئله که کدام یک از انها ابتدا تمام خواهند شدوجود ندارد
readiness condition
وضعیت امادگی رزمی وضعیت امادگی یکان شرایط اماده باش یکان
readiness condition
وضعیت اماده باش
restart condition
شرط بازاغازی
in good condition
بی عیب خوب
space condition
شرط فاصله
space condition
حالت فاصله
standard condition
شرایط استاندارد
standard condition
شرایط متعارف فشار و دمای متعارف
initial condition
شرایط اولیه
option of condition
خیار شرط
lay down the condition
شرط کردن چیزی
line condition
وضع خط
line condition
حالت خط
make it a condition
شرط کردن
mark condition
وضعیت نشان
mark condition
شرط علامت
interesting condition
حمل
interesting condition
ابستنی
no load condition
حالت بی باری
normalization condition
شرط بهنجارش
initial condition
شرط اولیه
operating condition
رژیم
sufficient condition
شرط کافی
ignition condition
حالت احتراق
wait condition
1-وضعیت غیرفعال پردازنده که منتظر ورودی از وسیله جانبی است . 2-دستور خالی برای کاهش سرعت پردازنده تا حافظه یا رسانه جانبی کندتر به آن برسد
condition about description
شرط صفت
error condition
شرط خطا
tropical condition
شرایط گرمسیری
to make it a condition
شرط کردن
to change ones condition
زن گرفتن شوهرکردن
error condition
وضعیت خطا
equilibrium condition
شرط تعادل
embankment condition
حالت یا شرائط خاکریزی
to buy on condition
شرط خریدن
unclear condition
شرط مجهول
to chang one's condition
عروسی کردن
dynamic condition
شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
to change ones condition
عروسی کردن
condition which is impossible to fulfill
شرط غیر مقدور
condition of subsequent events
شرط نتیجه
condition contrary to the requirment of
شرط خلاف مقتضای عهد
condition contrary to the requirment
شرط خلاف مقتضای عهد
condition contrary to the requirement
شرط خلاف مقتضای عقد
He is in no condition (not fit)to work.
امروز خیلی سر حالم ( شنگول )
In good condition (health).
سالم وبی عیب
attack condition , alfa
وضعیت تک
attack condition , alfa
الف
In perfect condition (shape).
کاملا" صحیح وسالم
functional condition code
کد یا علامت مشخصات عمل کرد مهمات
condition about performance of an act
شرط فعل
quenched and tempered condition
حالت ترساندن و سخت گردانی
defense readiness condition
وضعیت امادگی رزمی ارتش وضعیت امادگی رزمی دفاعی
idle circuit condition
وضعیت مدار بی بار
in perfecting bail condition
بی عیب
condition contrary to the requirement
contract of
reasonable term and condition
قید و شرط معقول
person in whose favor a condition is mad
مشروط له
mint a mint condition
تازه تازه
mint a mint condition
نونو
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com