Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (4 milliseconds)
English
Persian
injury time
وقت تلف شده
Search result with all words
The striker's injury puts a question mark over his being fit in time for the tournament.
آسیب مهاجم آمادگی سر موقع او
[مرد]
را برای مسابقات نامشخص می کند.
Other Matches
injury
خسارت
injury
اسیب خسارت
injury
جراحت
injury
صدمه
injury
اسیب
injury
جرح
injury
اذیت
injury
زخم
injury
لطمه
injury
تخطی تجاوز
birth injury
اسیب تولد
whiplash injury
آسیبدیدگیگردندراثرضربه
civil injury
خسارت مدنی
civil injury
اضرار مدنی
to be out of action
[because of injury]
غیر فعال شدن
[بخاطر آسیب]
[ورزش]
head injury
اسیب سر
brain injury
اسیب مغزی
add insult to the injury
<idiom>
[بیشتر کردن زیان به وسیله تحقیر و مسخره کردن]
to die from an injury
[a wound]
به علت آسیب دیدگی
[زخمی]
مردن
there must be no injury loss in islam
لاضرر و لاضرار فی الاسلام
To make amends to someone for an injury.
وقت از دست رفته جبران کردن
add insult to the injury
<idiom>
نمک رو زخم پاشیدن
attempting to inflict injury
شروع به ایراد جرح
bench by a back injury
خارج شدن از مسابقه وزنه برداری به علت اسیب دیدگی
add insult to the injury
<idiom>
[بدتر کردن یک وضعیت نامناسب]
repetitive strain injury
دردی دربازو کسی که عملی را چندین بارانجام دهد مثل وقتی که ترمینال کامپیوترکارمیکند
repetitive stress injury
دردی دربازو کسی که عملی را چندین بارانجام دهد مثل وقتی که ترمینال کامپیوترکارمیکند
repetitive stress injury
اسیب ناشی از فشار تکراری
tympanic membrane injury
آسیب دیدگی پرده گوش
as if to add insult to injury
<idiom>
با بیشتر کردن زیان به وسیله تحقیر و مسخره
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
time in
ادامه بازی پس از توقف
behind time
دیر
behind time
بی موقع
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
on time
<idiom>
سرساعت
once upon a time
روزی
on time
مدت دار
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
at any time
<adv.>
هر بار
against time
تایم گیری
against time
رکوردگیری
There is still time before I go.
هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
at the same time
ضمنا"
at the same time
در عین حال
once upon a time
روزگاری
at the same time
در ان واحد
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
time after time
<idiom>
مکررا
time will tell
در آینده معلوم می شود
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
at another time
در زمان دیگری
take your time
عجله نکن
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
There is yet time.
هنوز وقت هست.
what is the time?
چه ساعتی است
time is up
وقت گذشت
It's time
وقتش رسیده که
once upon a time
یکی بودیکی نبود
time out
<idiom>
پایان وقت
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
one at a time
یکی یکی
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
out of time
بیموقع
out of time
بیگاه
out of time
بیجا
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
all-time
همیشگی
all-time
بیسابقه
all-time
بالا یا پایینترین حد
one-time
پیشین
one-time
قبلی
one-time
سابق
from time to time
هرچندوقت یکبار
from time to time
گاه گاهی
from this time forth
ازاین ببعد
from this time forth
زین سپس
from this time forth
ازاین پس
for the time being
عجالت
what is the time?
وقت چیست
what time is it?
چه ساعتی است
i time
time Instruction
just in time
درست بموقع
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
two time
دو حرکت ساده
in time
بجا
in time
بموقع
in the time to come
اینده
in the time to come
در
in the mean time
ضمنا
in no time
خیلی زود
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
to know the time of d
اگاه بودن
to know the time of d
هوشیاربودن
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
four-four time
چهارهچهارم
three-four time
نت
two-two time
نتدودوم
down time
زمان توقف
down time
وقفه
down time
زمان تلفن شده
down time
مدت از کار افتادگی
all the time
<idiom>
به طور مکرر
off time
وقت ازاد
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
for the time being
<idiom>
برای مدتی
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
off time
مرخصی
old time
قدیمی
down time
زمان تلف
down time
مرگ
many a time
چندین بار
many a time
بارها
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
mean time
زمان متوسط
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
At the same time .
درعین حال
mean time
ساعت متوسط
Our time is up .
وقت تمام است
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
about time
<idiom>
زودتراز اینها
down time
زمان بیکاری
time
عهد
there is a time for everything
دارد
there is a time for everything
هرکاری وقتی
time
روزگار
time
فرصت
time
فرصت موقع
time
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time
وقت قرار دادن برای
time
تایم
time and again
چندین بار
time
مدت
time
وقت معین کردن
time
متقارن ساختن
time
مرورزمان را ثبت کردن
time
زمانی موقعی
time
ساعتی
time and again
بکرات
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time
ثیر قرار میدهد
time
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time
اندازه گیری زمان یک عملیات
time
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
specified time
وقت معین
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
time
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
some time or other
یک روزی
some time or other
یک وقتی
some time
مدتی
some time
یک وقتی
time
TIفرمان E
time
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time
زمان
What have you been up to this time?
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
any time
<adv.>
درهمه اوقات
time out
ساعت غیبت کارگر
time
زمانه
at any time
<adv.>
همیشه
time
[s]
<adv.>
بار
time
گاه
time out
ایست
time out
تایم
time out
مهلت
time
هنگام
time out
معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
any time
<adv.>
همیشه
time
فرصت مجال
at any time
<adv.>
درهمه اوقات
time
وقت
time out
وقفه فاصله
for the first
[last]
time
برای اولین
[آخرین]
بار
time
مدروز
any time
<adv.>
هر بار
time
[s]
<adv.>
دفعه
time
ایام
transfer time
زمان انتقال
time sense
حس زمانی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com