Dictiornary-Farsi | inside information | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
inside information	اطلاعاتی که بمردمان بیرون داده میشود


Other Matches

inside	تویی
inside	داخلی
inside	تو اعضای داخلی
inside	قسمت داخلی
inside	داخل
inside	درون
inside out <idiom>	داخل به خارج برگشتن ،واژگون شدن
inside and out <idiom>	به طور کامل
inside	درونی
inside	موج نزدیک ساحل
inside <adv.> <prep.>	توی
inside of	داخل و یا توی چیزی
inside <adv.> <prep.>	در توی
inside <adv.> <prep.>	در داخل
inside	نزدیک به مرکز بخش درونی
inside	نزدیک بمرکز
inside	ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
inside	باطن
inside of	بطن هر چیزی
inside pass	مبادله چوب در امدادی
to step inside	واردشدن
inside sarma	انواع کنده رو
inside thread	دنده داخلی قلاویز
inside wing	بال داخلی
it is rough on the inside	از تو زبر است
it is rough on the inside	توی ان زبراست
to step inside	توآمدن
turned inside out	پشت رو شده
inside thread	مارپیچ داخلی
located inside	تو واقع شده
located inside	در درون قرارگرفته
turned inside out	وارونه
inside of a week	در یک هفته کمتر
inside of a week	کمتر از یک هفته
inside draft	شیب داخلی
inside diameter	قطر هسته
inside diameter	قطر داخلی
inside caliper	کولیس داخلی
inside berm	سکوی شیببر درونی
inside knob	مهرهداخلی
inside kick	ضربه با روی پا
inside kick	پیش لنگ
inside track <idiom>	سودبردن
to step inside	داخل شدن
inside left	بغل چپ
inside lines	خطوط حمله شمشیربازی
inside hinge	لولای داخلی
inside micrometer	میکرومتر داخلی
inside wiring	سیمکشی داخل
to step inside	قدم نهادن در
inside of the foot kick	بغل پای ضربه زننده
She asked me in (inside the house).	تعارفم کرد بروم بو
inside roughing chisel	قلم دیزی
inside door handle	دستگیره داخل درب اتومبیل
inside-leg snap-fastening	دکمهایرویسمتداخلشلوار
rear takedown with inside singleleg & kn	زیریک خم اقل از راست
inside kick and overarm control	لنگ کردی
double leg and inside turnover	دوخم با عوض کردن دست شبیه سر و ته یکی مخالف یایک پا رو کار
point takedown with inside standing leg	زیر خم که تبدیل به کنده رومیشود
The way the robbery was committed speaks of inside knowledge.	روشی که سرقت مرتکب شده بود منجر از آگاهی درونی می شود .
rear waistlock and forward inside leg tr	انواع درو
information	داده ها
information	نمایش اطلاعات روی وسله خارجی
information	دانش نمایش داده شده به شخص به صورتی که قابل فهم باشد
information	اعلام جرم صادره از ناحیه مامورتعقیب
information	داده پردازش شده و مرتب شده برای تامین قواعد با معنی
information	مفروضات اطلاعات
information	معلومات معیطات
information	تهمت
information	اتهام
information	اخبار
information	معلومات اگاهگان
information	پرسشگاه
information	استخبار خبر رسانی
information	اطلاعات
information	اگاهی
information	خبر
information	معلومات
information	اطلاع دادن
information	اطلاع
information [on] about somebody] [something]	آگاهی [در باره کسی یا چیزی]
information [on] about somebody] [something]	داده ها [در باره کسی یا چیزی]
asking for information	استعلام
further information	آگاهی بیشتر
information	سوابق
for your information	برای اگاهی شما
Where can I get information?	از کجا می توانم بپرسم؟
information [on] about somebody] [something]	معلومات [در باره کسی یا چیزی]
information [on] about somebody] [something]	خبر [در باره کسی یا چیزی]
[pieces of] information	اطلاعات
to gather information [about; on]	جمع آوری کردن اطلاعات [در مورد]
pieces of information	چندها تکه اطلاعات
public information	اطلاعات مورد نیاز عامه مردم وافکار عمومی
leakage of information	نشت اطلاعات
troop information	مرکزاطلاعات پادگان پست اطلاعات پادگان
troop information	برنامه اگاه سازی
to dig for information	جویای خبرشدن
to dig for information	خبرجویی کردن
We would appreciate it if you could provide us with some information about ...	ما سپاسگزار می شویم اگر اطلاعاتی در باره ... به ما ارائه کنید.
hidden information	اطلاعات پنهان کرده
wrong information	اطلاعات نادرست
teachnical information	اطلاعات فنی مربوط به یک وسیله
stationary information	اطلاعات لایتغیر
redundant information	یک پیام بیان شده به روشی که اساس اطلاعات بطرق گوناگون یافت میشود
a piece of information	یک تکه اطلاع
information console	کنسولاطلاعاتی
information desk	میز اطلاعات
Where is the information desk?	میز اطلاعات کجاست؟
information office	دفتر اطلاعات
information sheet	برگه اطلاعات
false information	اطلاعات نادرست
a few scraps of information	یک خرده اطلاعات [ناکافی]
to pump somebody for information <idiom>	یک دستی زدن به کسی [اصطلاح روزمره]
false information	خبر نادرست
Ministry of Information .	وزارت اطلاعات
spacial information	اطلاعات فضایی [فاصله ای]
spatial information	اطلاعات فضایی [فاصله ای]
oral information	اطلاعات گفتاری [شفاهی]
information on demand	اطلاعات با تقاضا
to fish for information <idiom>	یک دستی زدن به کسی [اصطلاح روزمره]
Please send me information on ...	خواهش میکنم اطلاعات را برایم در مورد ... ارسال کنید.
information counter	جایگاهاطلاعات
defense information	اطلاعات نظامی
information processing	تقویم اخبار
information processing	نتیجه گیری ازاخبار
information processing	پردازش اطلاعات
information center	مرکز اطلاعات
information program	برنامه اگاه سازی
information program	اگاه سازی برنامه اطلاعات
information providers	تهیه کنندگان اطلاعات
information retrieval	بازیابی اطلاعات
information revolution	تحول اطلاعات
information routing	مسیریابی اطلاعاتی
information science	علم اطلاعات
information science	علوم اگاهی علوم اطلاعاتی
information service	خدمت اطلاعاتی
information service	سرویس اطلاعاتی
information service	خدمات اطلاعات
information networks	شبکههای اطلاعاتی
information hiding	یک مفهوم طراحی نرم افزاری که هدف ان کاهش اثرات متقابل بین قسمتهای یک برنامه است
defense information	اطلاعات دفاعی
derived information	اطلاعات استنباط شده اطلاعات به دست امده ازرادار
information technology	تکنولوژی اطلاعات
flow of information	گردش اطلاعات
genetic information	اطلاعات وراثتی
information approach	روش کسب اطلاعات
information banks	بانکهای اطلاعاتی
information bits	بیتهای اطلاعاتی
information box	قسمت یا کادر حامل اطلاعات مربوط به عکس هوایی
information bureau	دفتر اطلاعات
information bureau	مرکز جمع اوری اطلاعات
information capacity	فرفیت خبری
information center	مرکز جمع اوری اطلاعات
information explosion	انفجار اطلاعات
information flow	روانه خبر
information source	منبع اطلاعات
ministry of information	وزارت اطلاعات
public information	اطلاعات عمومی
input information	اطلاعات اولیه
information utility	utility computer
perfect information	اطلاعات کامل
input information	اطلاعات ورودی
lay an information against some one	نسبت به کسی اعلام جرم کردن
lay an information against someone	بر علیه کسی اعلام جرم کردن
information theory	نظریه خبر
market information	اطلاعات و دادههای بازار
information transmission	انتقال اطلاعات
information theory	نظریه اطلاعات
information theory	نظریه اگاهی
information system	سیستم اطلاعاتی
information system	سیستم اطلاعات
information test	ازمون معلومات
information unit	واحد اطلاعات
action information center	مرکزاطلاعات تاکتیکی
executive information system	نرم افزار ساده برای استفاده حاوی اطلاعاتی برای مدیر یا خصوصیاتی از شرکت
office information system	سیستم اطلاعات اداری
association in information systems	انجمن متخصصین سیستمهای اطلاعاتی
association in information systems	professionals
aeronautical information overprint	اطلاعات حاشیهای نقشه ناوبری هوایی
target information center	مرکز جمع اوری اطلاعات هدفها
information and storage and retrieval	ذخیره و بازیابی اطلاعات
freedom of information act	قانون فدرالی که به شهروندان عادی اجازه میدهد تا به اطلاعاتی که توسط نمایندگی فدرالی جمع اوری شده است دسترسی یابند
general information data	اطلاعات و امار عمومی
survey information center	مرکز اطلاعات نقشه برداری در توپخانه لشکری یا سپاه
combat information center	اطاق عملیات
central information file	سیستم اصلی ذخیره داده
combat information center	مرکز اطلاعات رزمی
to give [provide] somebody [some] information	به کسی آگاهی دادن
command information program	برنامه اطلاعاتی یکان برنامه اگاه سازی یکان
computer information system	سیستم اطلاعات کامپیوتری
action information center	مرکز اخبار تاکتیکی
on line information service	سرویس اطلاعاتی مستقیم
essential elements of information	عناصر اصلی اخبار
personal information manager	برنامه مدیریت اطلاعات شخصی
essential elements of information	عناصراصلی اطلاعات
target information center	مرکز اطلاعات هدف
It would not be proper for me to give you that information.	درست نیست که من این اطلاعات را به شما بدهم.
information processing machine	computer
information processing systems	نظامهای خبرپردازی
To obtain first-hand information .	خبر دست اول کسب کردن