Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
intermediate sight
توسط دید عقب و جلو یک نقطه در نقشه برداری
Other Matches
intermediate
واسطه
intermediate
میانین
intermediate
عضو میانی
intermediate
طبقه میانی
intermediate
مجموعه رکوردهایی که حاوی دادههای پردازش شده هستند که در زمان دیگری برای تکمیل کار استفاده می شوند
intermediate
فضای حافظه که زمان دستیابی بین حافظه اصلی و سیستم مبتنی بر دیسک دارد
intermediate
router یا وسیله دیگری که شبکه یا کاربر را به اینترنت وصل میکند
intermediate
پروتکل OSI که امکان انتقال داده بین router ها را فراهم میکند
intermediate
فضای موقت حافظه برای موضوعاتی که پردازش می شوند
intermediate
کد یک کامپیوتر یا اسمبلر در حین ترجمه کد سطح بالا به کد ماشین
intermediate
آنچه در یک طبقه بین دو طبقه دیگر است
intermediate
میانجی
intermediate
در میان واقع شونده
intermediate
متوسط
intermediate
میانه
intermediate
درمیان اینده مداخله کننده
intermediate hurdles
مسابقه دو 004 متر با مانع
intermediate hurdle
مانع متوسط
intermediate grid
شبکه واسطه
intermediate phase
فاز میانی
intermediate grid
شبکه کمکی
intermediate goods
کالاهای واسطهای
intermediate fuse
فیوز میانی
intermediate hurdler
دونده دو 004 متر با مانع
intermediate oscillation
نوسان میانی
intermediate office
مرکز میانی
intermediate objective
هدف واسطه
intermediate link
حلقه میانی
intermediate layer
قشر واسطه
intermediate layer
لایه میانی
intermediate lampholder
سر پیچ متوسط
intermediate image
تصویر میانی
intermediate frequency
فرکانس میانی
intermediate frequency
فرکانس میانه
intermediate field
میدان واسطه
intermediate band
باند میانی
intermediate amplifier
تقویت کننده میانی
intermediate repeater
تقویت کننده میانی
intermediate anneal
التهاب میانی
intermediate area
منطقه واسطه دیدبانی رادار منطقهای به عمق 2 تا 01هزار متر در جلوی لشگر
intermediate compound
ترکیب واسطه
intermediate contact
کنتاکت میانی
intermediate approach
مسیر تقرب فرعی
intermediate contact
کنتاکت واسطه
intermediate contingency
قدرت موتور توربوشفت پایین تر از سطح اضطراری که معمولا برای مدت 03 دقیقه مجاز میباشد
intermediate contour
میزان منحنی واسطه
intermediate coupling
پیوست واسطه
intermediate contrast
تغایر متوسط
intermediate exchange
مرکز
intermediate exchange
واسطه
intermediate field
میدان میانی
intermediate transmitter
فرستنده واسطه
intermediate plate
صفحه میانی
intermediate points
جهات میانی
intermediate stock
موجودی کالاهای درحال ساخت
intermediate world
عالم برزخ
intermediate stock
کالاهای نیمه تمام
intermediate storage
انباره واسط
intermediate transmitter
فرستنده میانی
intermediate transformer
مبدل یا ترانسفورماتور میانی
intermediate terminal
ترمینال میانی
intermediate temperature
درجه حرارت میانی
intermediate temperature
درجه حرارت متوسط
intermediate switch
کلید صلیبی
intermediate structure
ساختمان داخلی
intermediate scale
نقشه مقیاس متوسط
intermediate complex
کمپلکس واسطه
intermediate zone
ناحیه ی میانی
intermediate range
سلاح برد متوسط
intermediate product
محصول واسطه
intermediate product
محصول نیم ساخته
intermediate range
با شعاع عمل متوسط شعاع عمل متوسط
intermediate pressure
فشار متوسط
intermediate reaction
واکنش واسطه
intermediate goods
کالاهای واسطه
intermediate product
فراورده واسطه
insulated intermediate layer
لایه میانی عایق
intermediate frequency stage
طبقه ی فرکانس میانی
intermediate distribution frame
مقسم میانی
intermediate aperiodic circuit
مدار میانی اپریودیک
reactive intermediate species
گونههای واسطهای واکنش پذیر
intermediate frequency amplification
تقویت فرکانس میانی
intermediate frequency amplifier
فزونساز بسامد واسطه
intermediate power transistor
ترانزیستور با قدرت متوسط
intermediate frequency transformer
مبدل فرکانس میانی
intermediate booster station
ایستگاهواسطهایپرفشاربرق
intermediate roll stand
مقام نورد میانی
intermediate frequency transformer
مبدل بسامد واسطه
intermediate frequency amplifier
تقویت کننده فرکانس میانی
intermediate frequency sensitivity
حساسیت فرکانس میانی
intermediate frequency section
مقطع فرکانس میانی
intermediate frequency breakdown
شکست فرکانس میانی
intermediate range ballistic missile
موشک بالستیک میان برد
intermediate frequency band filter
صافی باند فرکانس میانی
intermediate high voltage line
خط فشار متوسط
intermediate frequency tank circuit
فرکانس میانی
intermediate frequency tank circuit
مدار تانک
intermediate type submarine cable
کابل ساحلی
he was well out of sight
بکلی
he was well out of sight
ازنظردورشده بود
out of sight
غایب از نظر
in sight
نزدیک
in sight
دیده شدنی
on sight
برویت
on sight
دیداری
on sight
در میدان دیددوربین
second sight
دور بینی
on sight
در معرض دید
near sight
نزدیک بینی
out of sight
ناپیدا
sight
منظره دستگاه سایت
sight
جلوه
sight
قیافه
sight
جنبه چشم
sight
قدرت دید
to in sight into something
چشم خرد در چیزی باز کردن
to in sight into something
بصیرت داشتن
sight
دید
sight
دیدن
sight
الت نشانه روی
sight
تماشا
at sight
دیداری
at sight
بی مطالعه قبلی
at sight
بمحض رویت
at first sight
بیک نگاه
at first sight
در نظر اول
sight
نظر منظره
take a sight
ارتفاع گرفتن
take a sight
altitude the take, shoot : syn
sight
دید زدن نشان کردن
sight
بازرسی کردن رویت کردن
sight
دیداری
sight
رویت
sight
شباک
sight
سوراخ روشنی رسان سوراخ دید
sight
الات نشانه روی شکاف درجه تفنگ
sight
زاویه یاب توپ
sight
دوربین نشانه روی
sight
رویتی
sight
وسیله تنظیم دید روی کمان نشانه روی مگسک
sight
رصد کردن ستارگان
sight
میدان دید
sight
دوربین دیدن
sight
رویت کردن
at sight
به رویت
sight
باصره
sight
دیدگاه هدف
Get out of my sight!
<idiom>
از جلوی چشمم دور شو!
sight
نشان کردن
sight seeing
تماشا
sight in
تنظیم کردن دید در تفنگ
by sight
از نگاه
by sight
بدیدن
sight seeing
دیدار منافر جالب
second sight
روشن بینی
second sight
بصیرت
second sight
نهان بینی بسختی راه رفتن
sight
بینایی
sight
بینش
second sight
بینایی
ramp sight
دید مورب
quick sight
بینایی تیز
quick sight
تیزبینی
point of sight
نقطه دید
peep sight
مگسک تفنگ
peep sight
دریچه نشانه روی
peep sight
درجه نشانه روی دیدگاه
payable at sight
قابل پرداخت به محض رویت به رویت
payable at sight
بی وعده
payable at sight
پرداخت دیداری
ramp sight
ایینه مورس شکاف درجه پایه دار متحرک
telescopic sight
چشمیتلسکوپی
short sight
نزدیک بینی کوتاه نظری
ring sight
شکاف درجه حلقهای یا دایرهای
He cant stand the sight of us.
چشم ندارد ما را ببیند
reflex sight
دوربین منشوری
rear sight
نمای پشت
lose sight of
<idiom>
ندیدن ،فراموش کردن
rear sight
شکاف درجه
short sight
نزدیک بین کوته نظر
not to lose sight of
ملاحظه کردن
[به کسی یا چیزی]
را فراموش نکردن
to sight-read something
از روی ورقه
[نت موسیقی]
آلت موسیقی بازی کردن
sight unseen
<idiom>
نادید
sight draft
برات دیداری
sight check
مقابله چشمی
sight glass
شیشه مرئی
sight bill
حواله دیداری برات یا حواله ایکه در زمان ارائه قابل پرداخت میباشد
sight bill
برات دیداری
sight guarantee
ضمان حال
sight guarantee
ضمان موجل
sight base
پایه زاویه یاب یا دستگاه نشانه روی
sight alinement
تنظیم محور زاویه یاب تنظیم محور دوربین و وسایل نشانه روی با محور لوله
sight line
خط دید
sight method
روش دیداری
sight check
مقابله نظری
sight cover
روپوش دستگاه نشانه روی روپوش زاویه یاب
sight draft
برات به رویت
sight draft
برات یا حواله دیداری
sight distance
طول دید
sight distance
فاصله دید
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com