Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 150 (7 milliseconds)
English
Persian
knuckle bone
قاب
knuckle bone
کعب
knuckle bone
قاب بازی
knuckle bone
سه قاب
knuckle bone
برامدگی بندانگشت
Other Matches
knuckle
بند انگشت
knuckle
قوزک پا یا پس زانوی چهار پایان
knuckle
برامدگی یا گره گیاه
knuckle
قرحه روده
knuckle
تن در دادن به
knuckle
تسلیم شدن مشت زدن
it is near the knuckle
نزدیک است که خارج ازنزاکت شود
knuckle
سگک
knuckle down
<idiom>
مشتاقانه شروع به کارکردن
knuckle under
<idiom>
ارائه دادن
to knuckle to work
د رکا رساعی شدن
to knuckle to work
بکارچسبیدن
knuckle kneed
دارای زانوهای برامده دچاربرامدگی زانو
knuckle joint
لولای بند دار
knuckle joint
اتصال زانویی
knuckle sprue
استخوانهای ریخته گری-فولادی که در داخل کانالهاباقی می ماند
knuckle joint
لولای مفصلی
knuckle guard
انگلیسی
knuckle guard
کارد
knuckle bow
انگلیسی
knuckle bow
کارد
coupling knuckle
برآمدگیاتصال
knuckle duster
پنجه بوکس
knuckle-dusters
بوکس باز
knuckle-dusters
پنجه بوکس
knuckle-duster
بوکس باز
knuckle-duster
پنجه بوکس
knuckle duster
بوکس باز
coupling knuckle pin
برآمدگیسوزناتصال
t bone
گوشت و استخوان گاو بشکل حرف T
bone
خواستن درخواست کردن
bone
تقاضاکردن
bone
عظم
bone
استخوان
to the bone
<idiom>
به طور کامل
bone
استخوان بندی گرفتن یا برداشتن
parietal bone
اهیانه
ridge bone
استحکام
ridge bone
استواری
navicular bone
استخوان زورقی
ridge bone
ستون فقرات پشت
occipital bone
استخوان قمحدوه
pertrosal bone
استخوان سنگی یاحجری
maxillary bone
استخوان ارواره
ridge bone
تیره پشت
herring-bone
[نقش تزئینی جناغی]
bone-house
[جایی برای نگهداری استخوان مردگان]
as dry as a bone
مثل چوب
[خشک]
funny bone
<idiom>
جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
thigh bone
فخد
long bone
استخوانهای دراز
long bone
که شامل یک قسمت استوانهای و دو قسمت برجسته در انتها میباشند
malar bone
استخوان گونه
ring bone
استخوان زیادی در بخولق اسب
scroll bone
استخوان فرفرهای
shin bone
درشت نی
ungual bone
استخوان ناخنی
wishing bone
جناغ مرغ جناغ
bone china
چینی فراتاب و فریف که از رس سفید و خاکستر استخوان درست شده است
bone dry
خیلی خشک
bone dry
خشکیده
bone dry
کسی که لب به مشروب الکلی نمیزند
bone dry
جایی که نوشیدن مواد الکلی در آن قدغن است
alveolar bone
استخوانحفرهای
bone of contention
<idiom>
دلیل برای جنگیدن
stifle bone
کاسه زانوی اسب
nasal bone
استخوانبینی
tympanic bone
استخوانی که پرده صماخ رانگه میدارد
It is now dry as a bone .
حالاحسابی خشک شده است
to have a bone to pick
بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
shin bone
قصبه کبری
spoke bone
زند اعلی
skin and bone
پوست واستخوان
skin and bone
لاغر
splint bone
استخوان ساق نازک نی
splinter bone
قصبه صغری
splinter bone
ساق کوچک قزن قفلی
spoke bone
زند بالا
stirrup bone ;stirrup bone
استخوان رکابی
temporal bone
استخوان گیجگاه
thigh bone
استخوان ران
To set a bone.
استخوان جا انداختن
marrow bone
زانو
ankle bone
کعب
anvil bone
استخوان سندانی
back bone
rope ridge
bone ache
استخوان درد
bone black
عاج سیاه
bone conduction
رسانش استخوانی
bone glue
سریشم استخوانی
bone oil
روغن استخوانی
bone setter
شکسته بند
bone setting
شکسته بندی
breast bone
استخوان سینه
breast bone
عظیم قص
ankle bone
استخوان قوزک
aitch bone
استخوان کفل
marrow bone
قاب زانو
marrow bone
استخوان مغز دار
bone marrow
مغز استخوان
bone marrow
مخ
bone marrow
مغز قسمت عمده
bone marrow
جوهر
bone of contention
مایه نفاق
ckeek bone
استخوان گونه
zygomatic bone
استخوان گونه
funny bone
استخوان ارنج
funny bone
شوخی
funny bone
خوش مزگی
cannon bone
استخوان ساق پا
carpal bone
حجره گرزن
huckle bone
استخوان لگن
huckle bone
قاب
huckle bone
استخوان قوزک کعب
the humeral bone
استخوان بازو
the humeral bone
استخوان عضد
the humeral bone
بازو
the humeral bone
عضد
hurl bone
استخوان ران اسب
tongue bone
لامی
hyoid bone
استخوان لامی
innominate bone
استخوان بی نام
huckle bone
استخوان چاربند
innominate bone
استخژان چاربند که از سه استخوان درست شده است
have a bone to pick
بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
fish bone
خارماهی
foot bone
خرده استخوان پا
foot bone
غوزک مچ پا
cuttle bone
کف دریا
frontomalar bone
استخوان پیشانی وگونه
frontal bone
استخوان پیشانی
collar bone
ترقوه
green bone
نیزه ماهی
herring bone
استخوان شاه ماهی
herring bone
معماری یا طرح چپ و راست
fish bone
استخوان ماهی
work someone's finger to the bone
<idiom>
تمام تلاش را به کار بستند
what is bred in the bone will come out in the flesh
<proverb>
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
price cut to the bone
کمترین قیمت
A bone has stuck in my throat .
یک استخوان توی گلویم گیر کرده
rag-and-bone man
دورهگرد دستفروش
herring bone bond
نماچینی جناغی
herring bone bond
رج چینی جناغی
work one's fingers to the bone
<idiom>
خیلی سخت کار کردن
Two dogs fight for a bone, and a third runs away w.
<proverb>
دو سگ بر سر استخوانى مى جنگند سومى آنرا بر مى دارد و مى برد .
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com