English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English Persian
leave year سال خدمتی
leave year سال کار بدون محاسبه ایام مرخصی یا ترک خدمت
Other Matches
A firend last year and an aquaintance this year!. <proverb> پارسال دوست امسال آشنا.
tenant from year to year مستاجر یک ساله
year to year fluctuation نوسانات سالیانه
All the year round. Yes in year out . سالی دوازده ماه ( هر سال )
each year هرسال
f.year old پنج ساله
within a year در عرض یک سال
New Year سال جدید
year by year همه ساله
year by year سال بسال
d. year سال میلادی مسیحی
the f.of the year برگ ریزان
year in year out همیشه
year سال
year سنه
year سال نجومی
year in year out سال دوازده ماه
New Year سال نو
last year پارسال
off year سال کم محصول
in the year one در زمان بسیار پیش
next year سال دیگر
next year سال بعد
last year سال گذشته
in the year در سال 3491
in the a. year of درسال فرخنده فال
in the a. year of درسال خجسته
off year سال کسادی
off year سال کم فعالیت
vintage year سال پرنعمت
no year oppropriation حساب تامین اعتبار باز حساب باز
vintage year سال وفور محصول انگور
tropical year سال اعتدالی
natural year سال طبیعی
lunar year سال قمری
tropical year سال استوایی
the year past سال گذشته
sothic year سال خورشیدی مصری
rainy year آبسال
sabbatic year مرخصی هر هفت سال یکبار
sabbatical year در دوران یهودیان باستان سال هفتم که طی آن زمین را آیش می کردند و بدهکاران را می بخشیدند
sabbatical year مرخصی هر هفت سال یکبار
school year سال تحصیلی
sidreal year سال نجومی
quarter [year] دوره سه ماهه
sluggish year سال کسادی
sluggish year سال رکود
solar year سال خورشیدی
solar year سال شمسی
water year سال ابی که برابر است با اول مهر هر سال تا پایان شهریور سال بعد
wet year سال پر اب
wet year سالی که میزان بارندگی از حد معمول سالیانه بیشتراست
with each passing year با گذشت هر سال
quarter [year] سه ماه
the year in question سالی که مورد بحث است
Christmas comes but once a year. <proverb> جشنها و تعطیلات را باید به عنوان اوقات ویژه در نظرگرفت.
year-round <idiom> همه ساله
year of age سال عمر
intercalary year سال کبیسه
theater of the year تئاتر سال
from (since) the year one [American E] <adv.> از زمان خیلی قدیم [اصطلاح روزمره]
By the end of the year تا آخر سال
She shot up last year . پارسال یکدفعه قد کشید
year-end وابسته به پایان سال
New Year's Eve شب ژانویه
New Year's Eve شب سال نو
year-end سال پایان
year book سالنامه
year and day مدتی که اگر مجروح ضمن ان بمیردموضوع قتل عمد تلقی میشود
year and day یک سال و یک روز
work year سال کاری
year-end سالپایانی
year-end پایان سال
In the year 2000… درسال 2000...
During (in)the current year. درسال جاری
tax year مالیات سالانه
year-round همه ی سال
year-round در تمام مدت سال
year-long یک ساله
year-long به مدت یک سال
year-long یک سال
academic year سال تحصیلی
callendar year سال
light year سال نوری
callendar year سال جاری
civil year سال عرفی
dear year سال گرانی
leap year سال کبیسه
New Year's Day روز اول ژانویه که آغاز سال نو مسیحیان است
dry year خشک سال
dry year سالی که میزان بارندگی در ان از حد معمول کمتر است
dry year خشکسال
early in the year دراوایل سال
light-year سال نوری
all the year round در تمامی یا سرتاسر سال
academic year سال دانشگاهی
fiscal year دوره مالی
calendar year سال تقویمی
calender year سال تقویمی
fiscal year سال مالی سال جاری
fiscal year سال مالی
financial year سال مالی
he was born in the year درسال 00000زائیده یامتولدشد
it was sold at 0 year's p بهره برابردرامدسالیانه اش فروخته شد
i wish you a happy new year سال نو را به شما شادباش یاتبریک میگویم
last year's produce محصول پارسال
calender year سال کامل تقویم یک سال
i wish you a happy new year سال نوسعیدی را برای شما می خواهم
leave گذاشتن
leave ترک کردن
Take it or leave it. می خواهی بخواه نمی خواهی نخواه !
leave دست کشیدن از
leave رهسپار شدن
leave عازم شدن
Leave me alone . کاری بکارم نداشته باش
To take ones leave . هزار تومان کم آورده ام
leave :
Leave her alone. اورا تنها (بحال خود ) بگذار
leave ول کردن
leave رها کردن
let [leave] alone <conj.> سوای
let [leave] alone <conj.> قطع نظر از
let [leave] alone <conj.> گذشته از
let [leave] alone <conj.> چه برسد به
leave رخصت
leave اذن مرخصی
leave باقی گذاردن
leave alone <idiom> راحت گذاشتن (شخصی)
leave behind <idiom> جاگذاشتن چیزی درجایی
to take leave مرخصی گرفتن
leave میلههای جامانده
leave واگذاری
to take leave به تعطیلات رفتن
leave به ارث گذاشتن اجازه مرخصی
leave out <idiom> حذف کردن
leave alone <idiom> دست از سر کسی برداشتن
Unless he comes soon, I shall leave. اگر او [مرد] زود نیاد، من میروم.
leave اجازه مرخصی رها کردن ترک کردن
leave (let) well enough alone <idiom> دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
take leave of <idiom> ترک کردن
leave me out من را حساب نکن [نکنید] !
I must leave at once. باید فورا بروم.
Do not leave me alone. من را تنها نگذار.
to leave on روشن گذاشتن [موتور یا خودرو]
leave برگ دادن
leave مرخصی
leave off متارکه کردن
to leave behind درپس گذاردن
to leave him to him self او را بحال خود واگذارید اورارها کنید
leave me alone کاری بمن نداشته باشید
leave اجازه
leave me alone مرابه حال خودبگذارید
leave it over عجاله بگذارید بماند
to leave out انداختن
to leave out جا گذاردن
to leave behind باقی گذاردن
leave alone بحال گذاردن
leave alone تنها گذاردن
to leave off کنار گذاشتن
to leave off دست کشیدن از
he is on leave او در مرخصی است
to take leave of any one اجازه ازکسی گرفتن
to take leave of any one با کسی بدرود گفتن
leave out ول کردن صرف نظر کردن از
leave off قطع کردن دست کشیدن از
by your leave با اجازه شما
leave out جاگذاشتن
be on leave در مرخصی بودن
take leave of بدرود گفتن با
without a by your leave بی اجازه بی خداحافظی
leave out انداختن
apparent solar year سال شمسی
The subsidy will be phased out next year. یارانه دولتی در سال آینده به پایان می رسد.
At the beginning of the month (year). سرش ؟ بسنگ خورد
The consumption of suger has gone up this year . مصرف شکرامسال با لارفته است
platonic cycle or year مدت گردش اجرام آسمانی درهمه مدارهای خود و برگشت آنها بوضوح نخستین
from (since) the year dot [British E] <adv.> از زمان خیلی قدیم [اصطلاح روزمره]
to say so long to the end of the year با سال پیش خداحافظی کردن
ten year device وسیله ای که هر ده سال یک بار احتیاج به سرویس دارد
At the beginning of the month (year). سر ماه ( سال )
apparent solar year سال فاهری شمسی
ticket of leave سند ازادی مشروط زندانی محکوم به حبس ابد که ازطرف وزارت کشور صادر میشود
emergency leave مرخصی اضطراری
emergency leave سطح اماد اضطراری
shore leave مرخصی ملوانان وافسران برای رفتن بخشکی
to proceed on leave بمرخصی رفتن
emergency leave سطح امادلازم برای بسیج
french leave مرخصی بدون اطلاع قبلی جیم شدن
He took French leave. <idiom> او کار رو پیچوند.
to apply for leave درخواست مرخصی کردن
stop the leave بازداشت کردن
i beg leave to say اجازه میخواهم بگویم
proceed on leave بمرخصی رفتن
sick leave استراحت بیماری
leave the anchorage ترک کردن لنگرگاه
leave taking وداع
leave taking کسب اجازه مرخصی
leave taking خداحافظی
leave taking بدرودگویی
leave stop بازداشت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com