Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
light blue
کبود
Other Matches
blue
آبی
blue
اسمان
the blue
اسمان
the blue
دریا
go off into the blue
آب شد و به زمین رفت
go off into the blue
ناپدید شدن
to look blue
افسرده یابوربنظرامدن
blue
مستعد افسردگی دارای خلق گرفته
blue
اسمان نیلگون
out of the blue
غیر منتظره
out of the blue
<idiom>
غیرمتقربه
ox blue
ابی سیرمایل به ارغوانی
blue
نیلی
blue line
خط دفاعی هاکی
blue eyed
ابی چشم
blue eyed
زاغ
blue devil
ال
blue print
رسم فنی
blue print
زمینه ابی
blue print
فون ابی
blue print
تون پلات ابی
blue flag
پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
blue forces
نیروهای خودی
blue forces
نیروهای ابی
blue mud
گل کبود
blue moon
مدت طولانی
blue gun
لوله پرتاب ابی
blue moon
زمان دراز
blue liner
مدافع
blue jay
زاغ کبود
blue key
نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
blue jacket
سرباز نیروی دریائی
blue devil
دیو
blue bell
گزارش بدرفتاری
blue bell
گزارش جنایت
blue bark
تقاضای هزینه سفر و معاش حرکت
blue bark
گزارش حرکت
blue anealing
بازپخت ابی رنگ
big blue
ابی بزرگ لقبی برای شرکت بین المللی ماشینهای تجاری
big blue
IB
big blue
نام غیر رسمی IBM
blue tit
پرندهایکوچکبابالسرودم آبیوسینهزرددراروپا
blue blood
عضو طبقه اشراف
blue blood
نجیب زاده اشراف زاده
blue baby
طفلی مبتلا به یرقان ازرق
blue devil
افسردگی
blue commander
فرمانده نیروهای خودی فرمانده نیروهای ابی
blue brittleness
شکنندگی ابی رنگ
blue brittle
شکستگی ابی
blue book
کتابی است که وزارت امور خارجه هرکشور هر چند سال یک مرتبه منتشر و مسائل سیاسی عنوان شده در طی ان چندسال را تجزیه و تحلیل وروشن میکند
blue book
کتاب ابی
blue book
هر کتاب یا سند مستندوقابل اعتماد
blue book
هرکتاب یانشریه رسمی دولتی
blue-black
آبیپررنگ
prussian blue
رنگدانه ابی رنگ اهن دار
sky blue
رنگ ابی اسمان
steel blue
رنگ ابی فولادی
thumb blue
نیل گلولهای یاقالبی
thymol blue
ابی تیمول
once in a blue moon
گاه گاهی
to burn blue
شعله یا نور ابی دادن
to by blue muder
فریاد کردن
to by blue muder
دادزدن
king's blue
رنگ ابی متوسط
sky blue
نیلگونی
sky blue
اسمانی
teal blue
رنگ ابی مایل به خاکستری
prussian blue
ابی پروس
powder blue
گردلاجوردفرنگی
powder blue
نیل رخت شویی
peacock blue
رنگ ابی طاووسی
peacock blue
رنگ ابی مایل بسبز
paris blue
جوهرابی روشن
paris blue
یکجور نیل فرنگی
oxford blue
ابی سیر مایل به ارغوانی
slate blue
رنگ ابی مایل به خاکستری
navy blue
ابی سیر
navy blue
کبود
intense blue
ابی سیر
blue cap
صدفکبود
blue mussel
صدفدوکفهایآبی
dark blue
سرمه ای
dark blue
ابی سیر
cobalt blue
لاجورد
bromthymol blue
ابی برم تیمول
bright blue
لاجوردی
blue vitriol
کات کبود
blue beam
اشعهآبیکلاهکآبی
blue ball
توپآبی
true-blue
هوادار دو آتشه
indigo blue
ابی ایندیگو
milori blue
ابی میلوری
methyl blue
ابی متیل
prussian blue
نیل فرنگی
blue law
قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
blue law
قوانینی که رقص و نمایش ومسابقات و حتی کار را در روز مقدس تحریم کند
blue laws
قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
blue laws
قوانینی که رقص و نمایش ومسابقات و حتی کار را در روز مقدس تحریم کند
true-blue
پیرو متعصب
blue shift
جابجایی به سوی ابی
blue water
دریای ازاد
blue
[joke]
<adj.>
خشن
[جوک]
acid blue
ابی اسیدی
blue jeans
شلوار کار ابی رنگ
once in the blue moon
خیلی بندرت
blue-blooded
نجیب زاده
blue blooded
نجیب زاده
blue in the face
<idiom>
آرام گرفتن
blue-collar
کارگری
blue collar
کارگری
blue
[joke]
<adj.>
زمخت
[جوک]
a bolt from the blue
از غیب
blue jeans
شلوارکاوبوی
once in a blue moon
<idiom>
به ندرت
a bolt from the blue
مثل عجل معلق
black and blue
کبود و سیاه
She comes here once in a blue moon .
سالی ماهی یکبار می آید اینجا ( بسیار بندرت )
blue chip
سهام مرغوب
electric-blue
آبیروشن
blue fox
سگ روباه
ice-blue
آبیکمرنگ
blue-chip
ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد
blue-chip
سهام مرغوب
blue chip
ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد
It tends to be blue . It is bluish.
بیشتر برنگ آبی می زند
royal blue
رنگ ابی مایل بارغوانی روشن
alkali blue
ابی قلیا
I kept saying it tI'll I was blue in the face.
آنقدر گفتم با زبانم مودرآورد
his coat was in blue velvet
نیمتنه اش
blue or copper vitriol
کات کبود
blue or copper vitriol
زاج کبود
blue yellow blindness
رنگ کوری ابی- زرد
to beat black and blue
کوفته یاکبودکردن
blue water school
انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
blue ribbon program
برنامه کاملی که در ابتدا و بدون هر گونه خطا یا مشکل اجرا شود
his coat was in blue velvet
مخمل ابی بود
white with blue stripes
سفید با خطهای ابی سفید باراه راه ابی
green with a blue tint
سبز مایل به ابی
the greenish hue of blue
حالتی از رنگ ابی که به سبزی بزند
blue-eyed boy
دراصطلاح"تافتهجدابافته"
red, green, blue
سه اشعه تصویردرتلویزیون رنگی
blue collar employees
کارگران
She talked tI'll she was blue in the face .
آنقدر حرف زد که زبانش مودرآورد
They beat each other black and blue.
همدیگر را خونین ومالین کردند
red, green, blue
سیستم نمایش قوی که از سه سیگنال ورودی مجزا برای کنترل اشعههای قرمزوسبزوابی استفاده میکند
blue beam magnet
مغناطیس اشعه ابی
acid alizarian blue black
ابی سیر الیزارین اسیدی
to drink till alls blue
مست شدن
to drink till alls blue
بحدمستی نوشیدن
to drink till alls blue
پاتیل شدن
blue chip personal computer
IB که در کشور کره توسط شرکت HYUNDAI ساخته میشودکامپیوترهای شخصی ارزان سازگار با
red green blue monitor
مانیتور قرمز- سبز- ابی
To be between the devil and the deep blue sea.
راه پس وپیش نداشتن
light value
مقدار نور
first light
فلق صبح
to s e the light
توی خشت افتادن
light
هریک از چراغهای رنگین که در مسابقه بجای پرچم بکارمی رود
in the light of
بشکل
first light
افق نجومی
in the light of
نظریه
light
سبک
first light
سپیده دم
light come light g
باد اورده را باد
very light
خیلی روشن یا کم رنگ
very light
خیلی سبک
to s e the light
بدنیا امدن
to s e the light
زاییده شدن
in the light of
از لحاظ
to come to light
روشن شدن
light
نور
light
بچه زاییدن
light-well
[حیاط کوچک برای عبور نور]
light-well
[فضایی زیر زمین در ساختمان ها]
light out
بسرعت ترک کردن
light come light g
میبرد
to come to light
معلوم شدن
light out
ناگهان رفتن
inward light
نور داخلی
inward light
نور باطنی
inward light
اشراق
light
روشن
light
روشنایی
to i. light from anything
گذر کردن روشنایی
to i. light from anything
حائل نورشدن
one's light s
نهایت کوشش را در حدودتوانایی یا استعداد خود بعمل اوردن
first light
اولین طلیعه خورشید
light
منبع نور سیگنال نور
light
دیود نیمه هادی که در اثر اعمال جریان نور منتشر میکند.
course light
روشنایی باند فرودگاه چراغهای مخصوص روشن کردن باند فرود
on/off light
چراغروشن
light
نانومتر nm که به شخص امکان دیدن میدهد
in light of
<idiom>
به علت
on/off light
خاموش
light
نوردادن
come to light
<idiom>
آشکارشدن
light
چراغ برق
out like a light
<idiom>
(زود خوابیدن)خیلی سریع به خواب رفتن
light up
<idiom>
ناگهان شادوخوشحال شدن
light
امکان کامپیوتری به صورت قلم که حاوی یک وسیله حساس به نور است که میتواند پیکسهای روی صفحه ویدیو را تشخیص دهد.
light
پرتوافکندن نور
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com