Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English
Persian
limit state
حالت حدی
limit state
حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
Search result with all words
limit state of failure
حالت حدی که برای ان حداکثرفرفیت باربری حاصل شده باشد
Other Matches
national
[state, federal state]
<adj.>
دولتی
national
[state, federal state]
<adj.>
حکومتی
limit
مسافت یا مدت مسابقه
limit
محدود
to limit something
چیزی را محصور کردن
limit
حد
[ریاضی]
limit
پایان
there is no limit to it
حد ندارد
limit
محدود کردن تعیین کردن حد
limit
کران
limit
منحصر کردن
limit
معین کردن
limit
محدود کردن
limit
اندازه وسعت
limit
کنار
limit
حدود
limit
حد
there is no limit to it
حدی بران متصور نیست
there is no limit to it
اندازه ندارد
to have a limit
[of up to something]
[تا]
به حد
[چیزی یا مقداری]
اعتبار داشتن
[اقتصاد]
without limit
بی حد بی اندازه نامحدود
limit
حریم
acceptance limit
حد قابل قبول
cut off limit
حد برش
critical limit
حد بحرانی
creep limit
حد خزش
lower limit
حد پایینی
creep limit
حد انبساط دائمی
confidence limit
حد اطمینان
endurance limit
حد دوام مصالح
debt limit
حداکثر مبلغی که یک واحددولتی میتواند مدیون گردد وبیش از ان مجاز نیست
elastic limit
حدالاستیک
elastic limit
حد ارتجاعی
elastic limit
حد بر جهندگی حد ارتجاعی
elastic limit
مرز برجهندگی
elastic limit
مرز ارتجاعی
elastic limit
حد کشواری
detection limit
حد اشکارسازی
elastic limit
حد جهمندی
upper limit
حد بالایی
upper limit
حد فوقانی
upper limit
حد بالا
transmission limit
محدوده فرافرستی
speed limit
سرعت مجاز
speed limit
حداکثر سرعت مجز در جاده ها وغیره
absorption limit
لبه جذب
tolerance limit
خطای مجاز
acceptance limit
حد پذیرش
bag limit
حد مجاز صید
audibility limit
حد شنودپذیری
To set a limit to everything.
برای هر چیزی حدی قائل شدن
what is the limit on my account?
حد اعتبار حساب من چقدراست؟
time limit
محدودیت زمانی
time limit
محدوده زمانی
transfer limit
حدود تصحیحات انتقال تیر
fatigue limit
حد خستگی
transfer limit
حدود صحت تصحیحات برای انتقال به دستگاه سمت توپ
flow limit
حد بده
age limit
محدودیت سنی
elastic limit
حد کشسانی
flow limit
حد جریان
time limit
حد زمانی
to have a maximum limit
[of something]
[به]
حداکثر
[چیزی یا مقداری]
اعتبار داشتن
[اقتصاد]
liquid limit
حد جاری شدن
liquid limit
مرز ابگونگی
liquid limit
مرزحالت شلی
liquid limit
حد میعان
liquid limit
حدمیعان
load limit
حد بار
liquid limit
مرز روانی
liquid limit
حد روانی
limit velocity
حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد
limit switch
لیمیت سوئیچ
limit stop
حد ایست
limit of tolerance
حد رواداری
liquid limit
حد سیلان
load limit
اندازه بار
lower limit
حد تحتانی
shrinkage limit
حد انقباض
safety limit
حد تامین
rupture limit
مرز پاره شدن
roche limit
حد روش
proportional limit
حد نسبی
price limit
حد قیمت
plastic limit
حد خمیری
physiological limit
کران فیزیولوژیکی
magnetic limit
مرز مغناطیسی
lower limit
حد پایین
lower limit
کران پایین
lower limit
حد پائینی
limit of proportionality
حد تناسب
limit of load
حد بار گذاری
limit indicator
نشاندهنده تلرانس
limit gage
وسیله سنجش تلرانس
tax limit
حد مالیاتی
temperature limit
مرز دما
limit check
مقابله حدود
suction limit
حد مکش
proportional limit
حد خطی
limit load
بیشترین باری که ممکن است در حالتی بر یک جزء یا قطعه وارد شود
limit of elasticity
حد ارتجاعی
limit check
بررسی حدی
limit of inflammability
حد قابل اشتعال
limit of inflammability
حد اتش گیری
limit of fire
حدود میدان اتش تیربار یاسلاح
limit of fire
حدود اتش
strain limit
حد تناسب میان تنش و انبساط
high limit
حد نهایی
limit of elasticity
حد کشسانی
threshold limit values
استانه مقدارهای حدی
prudent limit of patrol
حداکثر زمان گشت مطمئن هواپیما از نظر سوخت
liquid limit test
ازمون مرز حالت شلی
prudent limit of endurance
حداکثر زمان پرواز مطمئن هواپیما از نظر سوخت
upper flammability limit
حد بالایی اشتعال پذیری
upper limit
[of the integral]
کرانه بالا
[انتگرال]
[ریاضی]
cylinderical limit gage
دستگاه اندازه گیر رابط استوانهای
ultimate stress limit
حد تنش نهایی
lower limit
[of the integral]
کرانه پائین
[انتگرال]
[ریاضی]
rated fatigue limit
حد دوام نامی
rear limit line
خطمحدودکنندهعقب
limit fatigue stress
حد دوام
liquid limit test
ازمون حد روانی
Limit your expenditures to what is essential .
مخارجتان رافقط صرف ضروریات بکنید
work limit test
ازمون سرعت کار
limit creep stress
حد خزش
lower flammability limit
حد پایینی اشتعال پذیری
central limit theorem
قضیه حد مرکزی
average limit of ice
حد متوسط یخ
time yield limit
حد تسلیم زمانی
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself .
از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
elastic limit tensile strength
دستگاه اندازه گیری الاستیسیته ارتجاع سنج
elastic limit tensile strength
elastometer ratio
The prescribed time - limit expires tomorrow .
مهلت مقرر فردا منقضی می شود
to be in a state of f.
پیوسته درتغییربودن
two state
دو حالتی
to keep state
خود را گرفتن
the state
effusion seminal causedby cleanness ofجنابت
to keep state
شان یا مقام خودراحفظ کردن
to be in a state of a
هراسان بودن
to be in a state of a
بیم داشتن
state-
کشوری
state-
تعیین کردن وقرار دادن
state-
دولتی حالت
state-
ایالت
state-
جمهوری کشور
state-
ملت
state-
دولت استان
state-
کیفیت
state-
چگونگی
state-
تعیین کردن حال
state-
افهار داشتن افهارکردن
state-
جزء به جزء شرح دادن
state-
دولت
state-
حالت
state-
افهار کردن وتصریح کردن
state-
ابهت
state-
مقام ورتبه
state-
سیاسی رسمی وضع
state-
دولتی
state-
ایالت کشوری
state-
کشور
state-
توضیح دادن
state
وضعیت
state
ایالت کشوری
state
کشور
state
ملت
state
جمهوری کشور
state
کشوری
state
حالت
state
دولتی حالت
state
دولت
state
دولتی
state
سیاسی رسمی وضع
state
وضعیت چیزی
state
مدار یا وسیله یا برنامهای که نشان میدهد هیچ عملی رخ نداده ولی ورودی می پذیرد
state
وضعیتی که در آن عمل رخ میدهد یا میتواند رخ دهد
state
حال
state
تعیین کردن وقرار دادن
state
افهار کردن وتصریح کردن
state
ابهت
state
مقام ورتبه
state
دولت استان
state
جزء به جزء شرح دادن
state-
وضعیت چیزی
corresponding state
حالت متنافر
what state
در رهگیری هوایی یعنی میزان سوخت و مهمات واکسیژن باقیمانده خود راگزارش کنید
state
افهار داشتن افهارکردن
state
توضیح دادن
state-
وضعیت
state
تعیین کردن حال
state
چگونگی
state
کیفیت
state
ایالت
state-
وضعیتی که در آن عمل رخ میدهد یا میتواند رخ دهد
state-
حال
state-
مدار یا وسیله یا برنامهای که نشان میدهد هیچ عملی رخ نداده ولی ورودی می پذیرد
state prison
زندان ایالتی
state succession
تعویض دولتهابه طور متوالی
state craft
سیاستمداری
state planning
برنامه ریزی دولتی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com